کد خبر: ۱۰۷۴۶۶
تاریخ انتشار: ۰۷:۱۵ - ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ - 2016May 09
شفا آنلاینسلامت>یک جمعه‌شب کسل‌کننده در بخش اورژانس کشیک هستید. کار به‌آرامی آغاز می‌شود: یک مرد میانسال با ذات‌الریه متوسط و یک ساکن آسایشگاه‌ سالمندان که عفونت مجاری ادراری باعث شده هذیان بگوید.
به گزارش شفا آنلاین،بعد 2 حمله قلبی همزمان آمدند و بعد هم یک راننده با سر خون‌آلود ودنده شکسته.

       در بحبوحه این آشفتگی، مردی لاغراندام را پذیرا می‌شوم که بی‌صدا روی برانکار دراز کشیده است. به جدول و اسکن‌های اولیه او نگاهی می‌اندازم. سرطان پروستات او طی چند دوره شیمی‌درمانی رشد کرده و ستون فقراتش پر از تومور بود و هفته‌ها بود که هرچه را می‌خورد یا می‌نوشید بالا می‌آورد. سمت چپ بدنش هم بعد از سکته‌ای که اخیرا کرده بود، تکان نمی‌خورد.

       با لبخندی گفت این چند ماهه خیلی به او بد گذشته است و من تنها درجوابش گفتم، «متاسفم.» از او پرسیدم که علائم بیماری‌اش چه هستند و چگونه شروع شده‌اند و او از من پرسید پزشکی را کجا خوانده‌ام و نامزد دارم یا نه. از او پرسیدم که سرگیجه دارد یا در مدفوعش خون دیده شده است. او به من گفت که 50 سال پیش همین روزها از یونان به آمریکا مهاجرت کرده، یک بورس از ام‌آی‌تی گرفته و مهندس الکترونیک شده، بعد با همسرش آشنا شده که آشپز بی‌نظیری بوده است. حالا در این جمعه‌شب، چندین دهه بعد از زمانی که حرفش را می‌زد تنها در بخش اورژانس شلوغ بیمارستان ما نشسته‌است. همسرش مرده، 2 پسرش در کشورهای دیگر هستند و هفته‌ای یک بار یک پرستار به خانه‌اش می‌آید تا هم داروهایش را کنترل کند و هم مطمئن شود لوله‌هایی که به بدنش وصل هستند عفونی نشده‌اند.

       پرسیدم آخرین بار کی شکمش کار کرده است و او در جوابم گفت: «پسر من دارم می‌میرم.» مکث کردم. وقتی بیش از یک دهه قبل پزشکی را شروع کردم در خیلی چیزها خصوصیات بهتری داشتم، اما امروز فکر می‌کنم از درک بیمارانم در مقام انسان‌هایی که زندگی زیبا، طولانی و آشفته‌ای را طی کرده‌اند، فاصله گرفته‌ام.

اول آموزش، بعد تسکین
       پزشکان اول آموزش می‌بینند که تشخیص بدهند، درمان کنند و دوم به آرامش برسانند، تسکین دهند و مرهمی بر آلام بیماران باشند. نتیجه این روند کاهش گام به گام یک دید کلی و فقدان توانایی است برای آنکه ببینیم بیمارانمان در بیرون از بیمارستان چطور مردمی هستند. همانطور که تکنیک‌ها و روش‌های جدید درمانی را فرا می‌گیریم، ارزش‌هایی که در ابتدا با آن‌ها آغاز کرده‌ایم، یعنی درک، همدلی و تخیل برایمان رنگ می‌بازند. بیمارانمان را همواره در لباس بیمارستان دیده‌ایم نه در شلوار جین و کلاه نقاب‌دار و به چشمانمان آموخته‌ایم که عدم‌تقارن‌ها، قرمزی‌ها و رگ‌های خونی را ببینند، اما یادشان نداده‌ایم که احساس ناامنی، لذت یا نومیدی را هم ببینند. از آنجا که بیشتر داده‌ها، مطالبی که بر سر آن‌ها اجماع نظر وجود دارد و الگوریتم‌های درمانی، آکنده از مطالب پزشکی هستند و درمانگری اکنون به باز نگاه داشتن در و پیش کشیدن یک صندلی معنا شده است، به حرکات مهربانانه کسی توجه چندانی ندارد.

افراد موضوع درمان هستند
       اما درنهایت، موضوع درمان افراد است و همانطور که ما باید درباره اولویت‌ها و امکان تحمل خطر فلان درمان برای بیمارمان آگاه باشیم و نیز درباره باید و نبایدهای روند درمانی یا آزمایش‌های گوناگون بدانیم، در نگاهی کلی و جامع‌نگر نیازمند درکی عمیق‌تر هستیم که «این کسی که دارم با او حرف می‌زنم کیست؟»

       در بریتانیا تحقیقات کم اما رو به رشد نشان می‌دهند که دانستن داستان زندگی بیمار هم برای درمانگر می‌تواند مفید باشد و هم برای بیمار. این تحقیقات که بیشتر بر بیماران سالمند و سایر ساکنان اماکنی تمرکز داشته است که مورد درمان درازمدت قرار گرفته‌اند، به این نتیجه می‌رسد که داشتن حسابی از گذشته بیماران به آنان کمک می‌کنند تا درباره نیازها و اولویت‌های امروزشان درک بهتری داشته باشند و به پزشکان نیز امکان می‌دهد تا با دیدن شخصیتی که در پشت بیمارشان وجود دارد، ارتباط نزدیک‌تری با وی ایجاد کنند.

گفت‌وگو درباره چگونه مردن
       مدیکر (بیمه سالمندان) در ایالات متحده آمریکا اخیرا برای آنکه پزشکان با بیمارانشان درباره برنامه‌ریزی پایان زندگی صحبت کنند، شروع به پرداخت پول کرده است. این گفتگوها به بیماران امکان می‌دهد، اولویت‌هایشان درباره اعمال مداخلات پیشرفته پزشکی شامل اقدامات بالینی، انتقال به بخش مراقبت‌های ویژه، استفاده از لوله‌های غذادهنده و اینکه می‌خواهند در خانه بمیرند یا در بیمارستان بهتر فکر کنند و به بحث بپردازند. در این گفتگوها می‌شود از یک رویکرد نسبت به زندگینامه بیمار استفاده شود و بیمار قادر خواهد بود به جزئیاتی بپردازد که در زندگی او مهم هستند یا مهم بوده‌اند. برای آنکه بهتر بتوانیم درخدمت بیمار باشیم، باید بدانیم که او چه کسی است و نیز بدانیم که چه کسی بوده است و درنهایت باید بدانیم که آن‌ها می‌خواهند در پایان زندگی خود چگونه آدمی باشند.

       ما تشخیص‌دهندگان، تجویزکنندگان و درمانگران چقدر می‌توانیم کارآمدتر باشیم اگر درکی بیشتر از بیمار پیشروی‌مان داشته باشیم؟ اگر به‌جای مرد یونانی درمانده‌ای که روی تخت بخش اورژانس دراز کشیده است، نوجوان مغروری را ببینیم که نیم قرن قبل برای شروع زندگی جدید از روی اقیانوس اطلس به آمریکا پرواز کرده است آیا تفاوتی در رفتارمان ایجاد نمی‌شود؟ بخش اورژانس همان‌گونه که از نامش پیداست، برای تفکر سریع و سرعت عمل طراحی شده است، اما به ‌حتم مکان‌ها، زمان‌ها و شرایط دیگری هستند که ما پزشکان بتوانیم درباره اهداف درمان به گفتگو بپردازیم و زندگی داخلی بیمارمان را بکاویم.

       هنوز برخی لحظات پرمعنا هستند که می‌توانیم کمک کنیم تا بیمارمان آن‌ها را به یاد بیاورد، لحظاتی که آن‌ها احساس می‌کردند سرزنده بوده‌اند، حتی اگر مکالمه‌ای زودگذر باشد درباره مدل قدیمی تجهیزات سفر هوایی در یک بخش پرازدحام اورژانس در یک جمعه‌شب دلگیر.سپید
New York Times
برچسب ها: بحبوحه ، آشفتگی ، درمان
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: