حمیدرضا گنگوزهی و عبدالغفور شهنوازی؛ این اسمها را باید با طلا نوشت. طلا چه ارزشی دارد پیش جان؟! قیمت یک جان چند است؟! حمیدرضای 28 ساله زیر آوار جان داد و همکارش مصدوم شد. ساختمان مدرسه روستای نوکجو البته نوساز است اما به گفته مسئولان آموزش و پرورش، این مدرسه روستایی مانند بسیاری از مدارس سه و چهارکلاسه دیوار حائل ندارد.
گرچه دیوار متعلق به حریم مدرسه نبوده است اما کودکانی که فضای حیاط مدرسه و بیرون برایشان مشخص نشده است گاه برای بازی به نقاطی آنسوتر از حریم مدرسه هم میروند. چند ماه پیش از این حادثه، معلم دیگری در منطقه محروم و سخت گذر «طسوج» در استان کهگیلویه و بویر احمد جان خود را از دست داد. سخت گذر، این بار برایش بیگذر شد. آذر ماه سال گذشته در حالی که برف این منطقه روستایی را سپید کرده بود، علی نوروزی که بعد از اتمام کلاس، راهی منزل شده بود در جاده برفی گرفتار شد و جان سپرد. معلم عزیز بچههای روستا در جاده یخ زد و این در حالی بود که بارها در رسانهها از مسئولان تقاضای آسفالت و ایمنسازی این جاده شده بود.
علی زارعی هم معلم جوانی بود که هر روز از روستای «چوخون» در استان هرمزگان برای تدریس میرفت. او هم در یکی از روزهای اسفند ماه سال گذشته در راه مدرسه به دره سقوط کرد و جان باخت. درست یک سال پیش از این حادثه، بر اثر برخورد یک دستگاه نیسان با یک دستگاه پژو 405 در جاده میانه - میاندوآب در استان آذربایجان شرقی، 3 زن معلم روستای «چاراویماق» جان باختند.
این معلمان هر روز برای رسیدن به روستای محل تدریسشان از ماشینهای خطی استفاده میکردند؛ کاری که بسیاری از معلمان مناطق روستایی به آن اقدام میکنند. تقریباً سالی نیست که برای معلمان روستایی چنین حوادثی رقم نخورد. مثل تصادفی که آذر ماه سال 92 در جاده لردگان به بروجن اتفاق افتاد و 5 معلم اهل روستای جوانمردی از توابع بخش خانمیرزای شهرستان لردگان را به کام مرگ کشید.
اینها البته تنها چند نمونه از حادثه هایی است که برای معلمان روستایی اتفاق افتاده است. اما چرا معلمان روستایی بیشتر در معرض خطر هستند؟! جادههای غیر استاندارد و نبود امکانات و زیرساختهای مناسب، نداشتن توجه کافی به تأمین ایمنی مدارس در مناطق روستایی، توزیع ناعادلانه امکانات بین مدارس شهری و روستایی و... مشکل کجاست و چطور میتوان دست حادثه را از سر معلمان روستایی کوتاه کرد.
مریم جعفری، معلم پایه ابتدایی که سالها در روستاهای استان گلستان به
تدریس مشغول بوده از چالشهای معلمان روستا میگوید:« معلمها مجبورند در
هر شرایطی خودشان را به کلاس برسانند. سرما و گرما، برف و باران. جادهها
هم اصلاً وضعیت خوبی ندارند. وقتی باران میآید، پر از گل و لغزنده هستند.
ما معمولاً خودمان را با مینی بوس به روستا میرسانیم.
اگر از مینی بوس
استفاده نکنیم، باید ماشینهای خطی را سوار شویم یا با آژانس سر کار برویم.
مینی بوسها معمولاً فرسوده و غیر ایمن هستند. خطیها هم خیلی خوب
نمیرانند. بیشترشان عجله میکنند تا زودتر به مقصد برسند و برگردند. با
این وضعیت جادهها هر روز کلی دعا میخوانیم تا سالم به مدرسه برسیم. خیلی
از همکارانم در حادثه تصادف مصدوم شدهاند. البته فقط این نیست. خیلی از
همکاران مان برای رفتن به روستاهای دور افتاده دچار مشکلات بسیار زیادی
هستند. آنها گاهی مجبورند کیلومترها پای پیاده در مسیرهای فرعی راه بروند
تا به جاده برسند و بعد سوار ماشین شوند. در راههای فرعی هم خطراتی وجود
دارد بخصوص برای خانمهای معلم.
بارها حیواناتی مثل سگ دنبال شان کرده و باعث مصدومیت شان شدهاند. با تمام این احوال و شرایط، همیشه هم برای رسیدن به مدرسه استرس داریم و نگران این هستیم که دیر سر کلاس برسیم. معمولاً هیچ سرویسی برای جابهجایی معلمان روستایی اختصاص داده نمیشود. حتی اگر مکانی برای اسکان معلمان در روستا در نظر گرفته شود که در زمان لزوم، مورد استفاده قرار گیرد، خیلی خوب است اما متأسفانه چنین امکانی هم وجود ندارد و معلم در هر شرایطی مجبور به تردد میشود. زمان هایی بوده که جاده به خاطر سیل بسته شده بوده و معلمها ناچار شدهاند تا نیمه شب منتظر بمانند تا جاده باز شود و با سختی خود را به خانه برسانند.»
شهناز محبی، معلم مقطع دبستان و راهنمایی یکی از روستاها هم میگوید:
«تفاوت زیادی بین وضعیت معیشت در روستا و شهر وجود دارد که این مسأله بویژه
در مناطق محروم بیشتر نمود پیدا میکند. گاهی وضعیت خانوادههای روستایی
به دلیل پایین بودن درآمد، بسیار اسفبار است. این مسأله در روحیه دانش
آموزان تأثیر زیادی دارد و معلمها را علاوه بر مشکلاتی که خودشان دارند،
با مسائل دیگری درگیر میکند که به لحاظ احساسی و عاطفی روی کارشان اثر
میگذارد. به عنوان نمونه ما دو دانشآموز داشتیم که با هم خواهر بودند و
یک روز در میان به مدرسه میآمدند.
وقتی علت را جویا شدیم، فهمیدیم که آنها
با هم یک کفش را مشترک استفاده میکنند و به خاطر همین نوبتی به مدرسه
میآیند. بعد از فهمیدن این مسأله، با کمک معلمها برای دخترها کفش مناسب
تهیه کردیم. اما کمکهای ما در این حد میتواند باشد. مسلماً دانش آموزان
محروم مشکلات زیادی دارند. خیلی هایشان سوء تغذیه دارند چون
مواد غذایی لازم به دلیل فقر مالی در دسترس شان نیست. همین مسأله هم در
یادگیری شان تأثیر میگذارد و گاهی معلم ناچار است یک درس را بارها و بارها
برای دانش آموزان تکرار کند که خود این کار روحیه و خلق و خوی معلم را هم
دچار خدشه میکند. همچنین دانش آموزان به لحاظ بهداشتی و سلامتی وضعیت خوبی
ندارند. مثل دانش آموزی که چشمش ضعیف بود و اصلاً نمیتوانست تخته را
ببیند. خانواده اش توان این را نداشتند که او را پیش دکتر ببرند و برایش
عینک تهیه کنند.
باز هم این مشکل را با کمک مدیر مدرسه و معلمها حل کردیم چون اگر بخواهیم
منتظر بمانیم که از منطقه کمکی در این گونه موارد بشود، باید کلی نامه
نگاری کنیم و مدتها منتظر بمانیم. ما خودمان حقوق اندکی میگیریم ولی با
همان سعی کردیم بعضی مشکلات دانش آموزان را حل کنیم.
مورد دیگری هم بود که پدر یکی از دخترها که 12 سالش بود میخواست در ازای 2 میلیون تومان به زور شوهرش دهد. دختر هم به ما پناه آورده بود. دختر درسخوانی هم بود. این مبلغ را هم خودمان و با کمک خیران جمعآوری کردیم و به پدر دختر دادیم. نمیدانید طفل معصوم چقدر ذوق زده بود. انگار دنیا را به او داده بودند.
البته بچههای ما گاهی آنقدر مشکلات شان زیاد است که کاری از دست مان برنمی آید. توان ما هم محدود است. فوقش بتوانیم برای دانش آموزی کفش و لباس بخریم یا پول اندکی جمع کنیم اما مشکلات این بچهها باید ریشهای حل شود.
دانش آموزی که در سن رشد قرار دارد و ماه به ماه رنگ گوشت و میوه نمیبیند، چطور میتواند روی درس خواندن تمرکز کند. ما دائماً نگران این هستیم که بچهها ترک تحصیل نکنند. یک روز که غیبت دارند، دلمان شور میزند که مبادا دیگر به مدرسه برنگردند. فوری پیگیر میشویم ببینیم مشکل شان چیست. به هرحال خانوادهها کم درآمد هستند. این بچهها معمولاً بعد از مدرسه کار میکنند اما گاهی به طور کامل ترک تحصیل میکنند تا کمک خرج خانواده باشند.»
کمک معلمان مدارس روستایی به دانش آموزان، البته فقط به همین جا ختم
نمیشود. شاید شنیده اید از معلمی که هر روز دانش آموز بیمارش را کول
میکرد تا او را به مدرسه برساند یا معلمی که موهای سرش را تراشید تا دل
کوچک دانشآموز بیمارش نشکند از موهای ریخته اش. بچههای کلاس هم به تقلید
از معلم شان همین کار را کردند و آنوقت بود که کلاس، یکدست شد و همه شکل
هم شدند.
امروز روزی است برای معلم ها. تمام معلم ها. معلمهای شهر و روستا. معلمهایی که دلشان کف دست شان است و گاهی جان شان.ایران