کد خبر: ۱۰۴۷۳۶
تاریخ انتشار: ۰۱:۱۵ - ۲۹ فروردين ۱۳۹۵ - 2016April 17
شفا آنلاین>اجتماعی>سلامت>ساعت 9:30 دقیقه صبح است که ما به خیابان چهل و چهارم یوسف آباد می‌رسیم. آدرس آنقدر سرراست هست که ما را بی‌مقدمه به جایی برساند که حالا به نام «مدرسه کودکان اوتیسم» شناخته می‌شود.
به گزارش شفا آنلاین،  این مدرسه با همه مدرسه‌هایی که تا حالا دیده‌ایم فرق دارد. درها قفل شده و هیچ دانش‌آموزی هم حق ندارد به سمت در ورودی نزدیک شود. سرایدار مدرسه که مردی سن و سال دار است، به خاطر چند دقیقه معطلی ما پشت در معذرت می‌خواهد و می‌گوید: «این بچه‌ها خاص هستند و می‌ترسیم که در را باز کنند و راهی خیابان شوند برای همین زنگ تفریح مجبوریم در را قفل کنیم.» و از همین جا ورود ما به دنیای عجیب کودکانی غریب رقم می‌خورد.ساعت آخرین لحظات زنگ تفریح را نشان می‌دهد. خانم مشاور به همراه چند معلم دانش‌آموزان را راهی کلاس درس می‌کنند، در این مدرسه خبری از به خط کردن دانش‌آموزان در حیاط نیست. در همان بدو ورود به سالن نقاشی شده پر از طرح و گل و گیاه، نگاهم به سمت دانش‌آموزانی می‌دود که هر کدامشان رفتاری خاص دارند.

 یکی بی‌تفاوت به نقطه‌ای خیره شده و پلک نمی‌زند، دیگری صورتش به سمت دیوار است و بر نقطه‌ای که روبه‌رویش کشیده تمرکز کرده، یکی دیگر بی‌قراری می‌کند و چهارمی حرکتی یکنواخت را با دستانش انجام می‌دهد. پنجمی هم جمله‌ای را بلند بلند تکرار می‌کند. همه اینها را در چشم بهم زدنی می‌بینیم و در سوی دیگر شاهد تلاش مدیر، مشاور و معلمان مدرسه هستیم که می‌خواهند دانش‌آموزان را راهی کلاس درس کنند. قبل از اینکه وارد مدرسه شوم تصور دیگری از دانش‌آموزانش داشتم و حالا که آنها جلوی چشمانم هستند دست و دلم برای همراهی با مدیر و معلمان می‌لرزد. دانش‌آموزان اوتیستیک خاص‌تر از آن هستند که درباره‌شان خوانده و شنیده‌ام. اینجا فضایی غریب حکمفرماست.

کلاس اول
در کلاس اول ابتدایی مدرسه، چهار دانش‌آموز سر کلاس نشسته‌اند. نه خبری از مبصر است نه صدایی از برپا و برجا به گوش می‌رسد. حتی هیاهوی بیرون کشیدن کیف و کتاب‌های پنهان شده داخل کیف‌ها و زیر نیمکت‌های کلاس هم به گوش نمی‌رسد. خبری هم از شیطنت و پچ پچ‌های در گوشی دانش‌آموزان و خنده‌های گاه و بی‌گاه بچه ‌ها هم نیست. یکی‌شان روی میز بزرگی که مخصوص کودکان استثنایی است نشسته و دیگری مدادی به دست گرفته و مرتب و مکرر روی میز می‌زند. امیر هم سرش پایین است و درگیر رؤیاهای خودش. هر از چند گاهی سرش را بالا می‌گیرد، فریادی می‌زند و دوباره رویش را بر می‌گرداند. صدای فریاد امیر آنقدر بلند است که خانم معلم همیشه یک «گوش گیر» دارد. او به همراه خانم مشاور نظم و ترتیبی به کلاس می‌دهند اما بچه‌ها آرام نمی‌گیرند.

 یکی‌شان پی در پی بلند می‌شود و مشاور را بغل می‌کند. یکی دیگر تا اسم کتاب و دفتر می‌آید گریه می‌کند و بدنش می‌لرزد. خانم «خوش اقبال» کتاب‌های دانش‌آموزان را از کیفشان بیرون می‌آورد و روی میز می‌گذارد. حسام اما توجهی ندارد که خانم معلم چه می‌گوید. دستش را زیر چانه‌هایش زده و به میز خیره شده، سرش را مدام و بی‌وقفه به میز نزدیک می‌کند و عقب می‌برد. معلم بلند می‌گوید: «حسام بیا این نقاشی‌ها را با هم رنگ کنیم» اما حسام توجهی به معلم ندارد و در دنیای خودش فرو رفته. در سوی دیگر کلاس فرید نشسته که مدام تکرار می‌کند: «سه رکعت نماز خوندم. سه رکعت نماز خوندم... .» معلم اما دست از تلاش بر نمی‌دارد... .

او 20 سال است روزی 5 ساعت به دانش‌آموزان استثنایی درس می‌دهد و حالا به‌خوبی می‌داند که هر دانش‌آموز روش خاص خودش را برای یادگیری دارد. خودش می‌گوید: «خیلی از مادرها قبل از سال به مدرسه آمدند. با معلم‌ها حرف زدند. دلشان می‌خواهد کودکانش به جایی برسند که حداقل نیاز خودشان را انجام دهند. اما خب کار سختی هست. شما دارید می‌بینید چطور همه چیز را بهم می‌ریزند.»
می پرسم کار سختی است: «خیلی زیاد. اما عاشق این بچه‌ها هستم. اگر علاقه نباشد نمی‌توان با این دانش‌آموزان کار کرد. همین دیروز بود که امیر محکم خواباند در گوشم. البته پسر خودم در مدرسه استثنایی درس می‌خواند به همین علت بیشتر این دانش‌آموزان را می‌فهمم.» این بچه‌ها آرام و قرار ندارند. برخی‌ها سرشان در لاک خودشان است و برخی دیگر هم پی در پی فریاد می‌کشند: «کلاس برای این بچه‌ها معنا ندارد. برخی وقت‌ها سر کلاس راه می‌روند. برخی وقت‌ها جملات را بلند بلند تکرار می‌کنند و اگر شرایط را برایشان سخت کنیم یا گریه می‌کنند یا حمله. بنابراین کنار آمدن با هر کدام روش خاصی دارد. مثلاً امیر اگر از چیزی ناراحت شود نباید جلویش را بگیرم چون با این کار به سمت من حمله می‌کند. رهایش می‌کنم تا در حیاط چرخی بزند و دوباره به کلاس برگردد.»

صدای پای احساس
کلاس خانم خوش اقبال را با دانش‌آموزانش ترک می‌کنیم و همراه خانم مشاور از راهرویی با دیوارهای پرنقش و نگار می‌گذریم تا وارد کلاس دیگری شویم. او همین‌طور برای ما از سختی‌های کار با کودکان مبتلا به اوتیسم می‌گوید. این بچه‌ها خیلی وقت‌ها رفتارهای هیجانی از خود نشان می‌دهند؛ گاهی به معلمشان حمله می‌کنند و گاهی هم آنقدر فریاد می‌زنند که هیچ کس نمی‌تواند آنها را آرام کند. برخی از بچه‌ها کنترل ادرار و مدفوع خود را ندارند. بعضی از آنها هم اصلاً علاقه‌ای به ارتباط برقرار کردن ندارند. با این حال برای کار کردن با این دانش‌آموزان همه معلم‌ها باید خلاقیت داشته باشند.

درست مثل خانم مقدس. وارد کلاسش که می‌شویم تمام دانش‌آموزانش روی صندلی مرتب و منظم نشسته‌اند. در میان این 4 دانش‌آموز فقط آرین است که در فواصل زمانی مرتب بلند می‌شود و معلمش را می‌بوسد. خانم معلم هم بغلش می‌کند و دوباره او را به صندلی خود بر می‌گرداند: «خیلی از این بچه‌ها با لمس کردن احساسات خود را بیان می‌کنند. به نظرم این حرف غلطی است که می‌گویند این کودکان احساس عاطفی ندارند.» معلم جلوی فرشاد یک برگه طرح دار می‌گذارد تا طرح روی کاغذ را نقاشی کند. آبی، زرد و قرمز رنگ‌های مورد علاقه فرشاد است. کل برگه نقاشی را رنگ می‌کند و در آخر به خودش 20 می‌دهد.

 خانم مقدس کلمات را روی دفتر مشق محمد امین می‌نویسد. مداد را به دستش می‌دهد و دستان کوچک او را می‌گیرد تا به همراه او نقش کلمه را پررنگ کند. اما محمد امین تمام حواسش متمرکز بر کفشش است که از پایش در آمده. معلم خم می‌شود، کفش را دوباره پای محمد امین می‌کند و نوشتن کلمات را از سر می‌گیرد: «روش‌های تدریس به این بچه‌ها با هم فرق می‌کند. هر دانش‌آموز یک روش تدریس دارد. به‌خوبی می‌دانم برخی از دانش‌آموزانم دوست دارند روی زمین بنشینند. من هم با آنها روی زمین می‌نشینم. برخی وقت‌ها فقط وقت بازیست. برخی وقت‌ها هم باید برایشان قصه بگویم.»
از او می‌پرسم گچ و تخته هم برای این دانش‌آموزان معنایی دارد: «اصلاً اینجا تخته و گچ فایده ندارد. من برای تک تک بچه‌ها به روش خودشان و در دفتر مشق‌شان درس را توضیح می‌دهم.» کلاس بعدی برای دانش‌آموزان کلاس اول است. وقتی خانم معلم به محسن می‌گوید باید توپ‌ها را از داخل سبد جدا کند، گیج می‌شود. نمی‌تواند توپ‌ها را انتخاب کند و وقتی دوباره از او می‌خواهد شکل‌هایی را که شبیه هم هستند، رنگ‌آمیزی کند گریه‌اش می‌گیرد و کاغذ و مدادها را از روی میز پایین می‌ریزد. خانم معلم می‌گوید: «من 18 سال با بچه‌های استثنایی کار کردم به نظرم جذابترین گروه، کودکان مبتلا به اختلال اوتیسم هستند. هر روز برایم یک تجربه جالب است و خیلی دلم می‌خواهد به همه‌شان کمک کنم.» خانم مشاور اجازه عکاسی به ما نمی‌دهد و مدام تأکید می‌کند خانواده‌ها ناراحت می‌شوند.
از او می‌پرسم چرا خانواده‌ها مشکل فرزندانشان را پنهان می‌کنند: «به این خاطر که دیگران مسخره‌شان می‌کنند.»

زنگ تفریحی که تفریح نبود
زنگ تفریح در این مدرسه خبری از شور و هیجان زنگ‌های تفریح بچه‌های عادی که همدیگر را هل می‌دهند تا زودتر از بقیه وارد حیاط شوند یا خوراکی‌های جور واجورمی‌خورند نیست. تک تک دانش‌آموزان به همراه معلمانشان از کلاس درس بیرون می‌آیند. تعدادی داخل راهرو ایستاده‌اند و با خود حرف می‌زنند اما تعدادی دیگر درون حیاطند.

یکی روی صندلی آهنی حیاط دراز کشیده و زل زده به نور خورشید. چند تایی اما فقط یک جمله را تکرار می‌کنند، یکی‌شان می‌گوید: «آسانسور خرابه.» آن یکی: «کی در می‌زنه. کی در می‌زنه» دیگری داد می‌زند: «منو ببر پیش عمو پورنگ.» یکی هم مداد را در دستش گرفته و جلو چشمانش تکان می‌دهد. خیلی هاشان در تنهایی خود فقط راه می‌روند. هیچ کدامشان کاری به دیگری ندارند. اصلاً اهمیتی نمی‌دهند که کنار دستشان چه کسی ایستاده و با خودشان بلند بلند حرف می‌زنند.

این کودکان دوست ندارند کسی وارد دنیای آنها شود و برای آموزش هر چیزی نسبت به دیگر همسالان خود مقاومت نشان می‌دهند. شلوغی، سروصدا و فضاهای پرهیاهو را دوست ندارند. آنها می‌توانند ساعت‌ها به یک وسیله خیره شوند و خود را سرگرم کنند البته باید یادآور شد که آنها از انجام این کارهای تکراری بسیار لذت می‌برند. این جملاتی است که مدیر مدرسه می‌گوید. «این کودکان نیاز به آموزش دارند، آموزشی که شاید برای خیلی‌هاشان مهم و حیاتی تلقی شود. متأسفانه فقط سه مدرسه برای دانش‌آموزان پسر مبتلا به اوتیسم راه‌اندازی شده و دختران هم هنوز مدرسه ندارند اما مسئولان آموزش و پرورش قول داده‌اند تا سال دیگر دو مدرسه دیگر هم تأسیس کنند. کلاس‌های ما هم اصولاً با 3 تا 5 دانش‌آموز تشکیل می‌شود. اما بهتر است کلاس‌ها سه نفره باشد چرا که معلم نمی‌تواند به همه دانش‌آموزان رسیدگی کند.

چاین کودکان درد بسیار دارند. پیچیدگی رفتاری دانش‌آموزان موجب شده تا والدین هم شرایط خوبی نداشته باشند. برخی هاشان تا صبح راه می‌روند. تعدادی در خواب بی‌تابی می‌کنند. گروهی دیگر خواب و خوراکشان در فصول مختلف بهم می‌ریزد. برخی‌هاشان فقط از شب تا صبح غذا می‌خورند. فشار روی این خانواده‌ها بسیار زیاد است همین موضوع موجب شده آستانه صبر و تحمل خانواده‌ها پایین بیاید.»

بعد از مرگم بر سر پسرم چه می‌آید؟
«پسرم در زمستان سال 86 به دنیا آمد. شرایط دوران بارداری و زایمان عادی بود. حتی شرایط رشد پارسا هم عادی بود اما بعد از یک سالگی کم کم متوجه شدم که وقتی صدایش می‌کنم حرکتی نشان نمی‌دهد. گریه می‌کرد و آشفتگی‌اش بسیار بود. بد خواب و کم خواب بود. کارهای تکراری زیادی می‌کرد. با اسباب بازی‌هایش ارتباط برقرار نمی‌کرد. از میان تمام اسباب بازی‌هایش، همیشه یک توپ را در دست داشت. من که از اوتیسم و علائم آن کاملاً بی‌خبر بودم فکر می‌کردم پسرم اجتماعی نیست. کم کم نگران شدم و به پزشک مراجعه کردم که او هم تشخیص اوتیسم داد.

با شنیدن این خبر روزها خواب و خوراک نداشتم. با این همه کم کم پذیرفتم که فرزندم درگیر اختلال اوتیسم است.»

این بخشی از حرف‌های مادر یکی از همین دانش‌آموزان است که به خاطر مشکل پسرش خانه‌ای نزدیک مدرسه اجاره کرده و زنگ‌های تفریح را در کنار پسرش می‌گذراند. پارسا ترسیده، به مادرش چسبیده و دوست ندارد از او جدا شود. هر از گاهی لبخند می‌زند. مادرش می‌گوید: «تحصیل این کودک برای ما تاکنون هزینه‌های بسیار زیادی به همراه داشته. فکر کنید برای گفتار درمانی باید دقیقه‌ای هزار تومان پول پرداخت کنم. حالا من هر روز یک ساعت پسرم را فقط گفتار درمانی می‌برم. هزینه دارو و درمان هم به کنار. می‌ترسم از روزی که نباشم و ندانم چه بر سر پارسا می‌آید.»

میلاد 10 ساله است. او زمانی که کلاس اولی شد مثل همه بچه‌ها به مدرسه رفت. اما بعد از گذشت چند هفته فهمید چقدر با دوستانش فرق دارد. او نمی‌توانست مثل دیگر بچه‌ها درس بخواند، دیکته بنویسد، تمرین‌های ریاضی‌اش را حل کند یا با کسی دوست شود.

پدر و مادر میلاد پیش پزشک رفتند و تشخیص او هم اختلال اوتیسم بود. حالا میلاد هم دانش‌آموز این مدرسه است: «متأسفانه کتاب‌های بچه‌های ما باید خاص باشد.

بچه‌های ما کتاب‌های کودکان استثنایی را می‌خوانند. آنها اوتیستیک هستند و این کتاب‌ها هم برایشان سخت است. بارها این موضوع را گفته‌ایم اما کسی توجهی نکرده. البته مدرسه هم مخصوص کودکان نیست. شما دقت کنید این مدرسه سه طبقه است و امکان دارد دانش‌آموزی از پله‌ها پرت شود. به نظرم باید مدارس کودکان اوتیسم استاندارد و تجهیز شود.»

تعداد دانش‌آموزانی مثل میلاد کم نیستند، اما والدین هیچ‌یک از آنها نمی‌دانند چه کاری، بهترین است. بیشتر والدین ثبت‌نام در مدارس مخصوص کودکان استثنایی را دوست ندارند و حضور در مدارس عادی هم دردسرهای خاص خودش را برای آنها به همراه دارد. این را مدیر مدرسه می‌گوید: «هنوز جامعه نمی‌دانند که اوتیسم چه نوع اختلالی است. از همین رو وقتی فردی مبتلا به اوتیسم است دیگران فکر می‌کنند که این فرد مجنون است. متأسفانه مسئولان هم در این باره کوتاهی کرده‌اند. شما نگاه کنید ما هنوز مدرسه دخترانه مبتلایان به این اختلال را نداریم.»


برای دختران مدرسه می‌سازیم
مات و مبهوت کودکانی شده‌ام که پر از درد و مشکلند. از همان جا تلفن را برمی‌دارم تا با کسی که این روزها مسئولیتی برای حل مشکلات آموزشی این کودکان دارد صحبت کنم و بپرسم که چرا ما برای دختران مدرسه نداریم؟ چرا کتاب‌های درسی مخصوص کودکان اوتیسم وجود ندارد؟

«مجید قدمی» رئیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی می‌گوید: «ما همه تلاش‌مان را کرده‌ایم و تازه به اینجا رسیده‌ایم. توسعه و بهبود کیفی مدارس استثنایی شهر تهران یکی از اولویت‌های کاری سال جدید خواهد بود، در سال جدید نسبت به ایجاد دو مدرسه اختصاصی دانش‌آموزان دارای اختلال اوتیسم اقدام می‌کنیم. علاوه بر این ما 20 مدرسه دولتی و 15 مدرسه غیر دولتی برای کودکان مبتلا به اوتیسم داریم. باید توجه کرد که همه جا نمی‌توانیم مدرسه احداث کنیم.»

او تأکید می‌کند: «ما هم می‌دانیم کتاب‌های ما مخصوص کودکان اوتیستیک نیست. برنامه‌ریزی کردیم تا کتاب‌های جدید طراحی شود.

اگر گمان می‌کنید که کودکان مبتلا به اوتیسم هرگز ارتباط چشمی برقرار نمی‌کنند، هرگز صحبت نمی‌کنند؛ قادر به همدلی نیستند؛ نمی‌توانند به دیگران لبخند بزنند... ... نه اینها همه باورهای نادرستی است که ما را از دنیای کودکان اوتیستیک جدا کرده است. کودکانی که این روزها دوری‌شان از جامعه مشکلاتشان را سخت‌تر کرده است.ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: