رهبری پراگماتیست که برای احیای قدرت فردی تلاش میکند و این موضوع را از یلتسین به ارث برده است. بااینحال، از دید این پژوهشگر مسائل روسیه، پوتین در راه خود موفق نخواهد بود چراکه نه از منابع داخلی برای مقابله با کمبودها برخوردار است و نه اجماع نظر جامعه و نخبگان را برای ایجاد «دژ روسی» پشت سر خود دارد. او در گفتوگو با «شرق» به بررسی عملکرد پوتین و مقایسه آن با دیگر رهبران پیشین روسیه ازجمله گورباچف و یلتسین پرداخت.
به نظر میرسد پوتین بیش از گورباچف در روسیه با محبوبیت مواجه بوده است. حامیان پوتین او را یک قهرمان ملی قلمداد میکنند. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
محبوبیت پوتین حدود ٨٥ درصد است که بیش از محبوبیت گورباچف و یلتسین است. با وجود این، میزان محبوبیت پوتین شکننده است. این میزان محبوبیت رهبری است که در حال ایجاد یک حکومت اقتدارگراست؛ کسی که اپوزیسیون را سرکوب کرده و از شبکههای تلویزیونی به عنوان ابزار کلیدی برای ایجاد وحدت ملی استفاده میکند؛ همچنین کرملین به سوی مشروعیتی نظامی- وطنپرستانه حرکت میکند و سعی دارد الگویی از زمامداری را به جهان ارائه کند؛ الگوی «دژ روسی». این موضوع چگونگی محبوبیت این رهبر سیاسی را نشان میدهد. با وجود این، محبوبیت حزب کمونیست شوروی در سال ١٩٨٩ میلادی -فقط کمی پیش از فروپاشی آن رژیم- ٩٩,٩ درصد بود. این موضوع درسی است که تاریخ به ما داده و باید آن را به خاطر سپرد.
مهمترین تفاوتها و شباهتها در ویژگیهای شخصیتی پوتین و گورباچف به نظر شما چیست؟
گورباچف رهبری بود که درهای اتحاد جماهیر شوروی را به سوی جهان باز کرد. او به جنگ سرد پایان داد و فرايند آزادسازی را آغاز کرد. بله درست است که او باعث فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شد اما باید دانست که علت فروپاشی، آن بود که آن سیستم براساس انقیاد و اطاعت محض حفظ شده بود. پوتین در حال تلاش برای احیای نظام قدرت فردیشده در روسیه است. بااینحال، او شکست خواهد خورد؛ چراکه هم ازنظر منابع داخلی برای رسیدن به این هدف کمبود دارد و هم ازنظر جامعه و نخبگان که خواستار زندگی در این دژ روسی نیستند. درنتیجه، او در حال زمامداری در شرایطی است که بر سایرین درد و رنج تحمیل میشود و آن مدتزمان میتواند طولانی اما پرهزینه باشد.
گورباچف ذهنیت متفاوتی در مقایسه با دیگر رهبران اتحاد جماهیر شوروی داشت. او چگونه توانست به رهبری شوروی برسد؟ آیا فکر نمیکنید رسیدن او به قدرت با بستهبودن نظام شوروی و حزب کمونیست در تضاد بوده است؟
گورباچف درک کرده بود که اتحاد جماهیر شوروی نمیتواند در جنگ سرد با غرب پیروز شود. او از طریق طی مسیر عادی در حزب کمونیست به مقام رهبری رسید؛ بااینحال، او فهمیده بود که آن سیستم در بحرانی عمیق به سر میبرد. در این راستا تلاش کرد تا اصلاحاتی را اعمال کند با این امید که بتواند در راستای آزادسازی در درون کمونیسم کاری را از پیش ببرد. با وجود این، تلاش برای اصلاح سیستم تنها سبب شد تا روند خودکشی تسریع شود. در واقع، تلاش تغییردهندگی او تبدیل به نابودکنندگی شد.
نظرتان درباره این استدلال که گورباچف روسیه را به سوی ضعف و چندپارهشدن پیش برد و در مقابل پوتین سبب وحدت و احیای اتحاد شد چیست؟ آیا فکر میکنید فروپاشی شوروی امری اجتنابناپذیر بود؟
فکر میکنم پروژه اتحاد جماهیر شوروی از ابتدا محکوم به شکست بود. امپراتوری شوروی از زمان مرگ استالین دوران افول خود را آغاز کرد. آن دوران دوره مشکلی بود. گورباچف فقط به این روند شتاب داد. گورباچف جرقهای برای بسیاری از تحولات جدید بود. او در واقع سبب شد تا نظم نوین جهانی ایجاد شود. او پایاندهنده جنگ سرد بود و اروپای مرکزی و شرقی را آزاد کرد. او اجازه داد تا آلمان متحد شود و راه را برای ایجاد دولت تازهاستقلالیافته گشود؛ دولتهایی که در کنار یکدیگر اتحاد جماهیر شوروی را تشکیل میدادند؛ اما درباره پوتین، او برداشت نادرستی از پیشرفت دارد. روسیه پس از ١٠ سال پیشرفت، وارد دورهای از بحران شده، مگر آنکه سیستم اصلاح شود. بااینحال، او آمادگی ایفای نقش به عنوان یک اصلاحطلب را ندارد.
چرا پوتین از خطمشی گورباچف درزمینه آزادی رسانهها و آزادیهای اجتماعی پیروی نکرد؟ چرا پس از گورباچف، آزادیهای مدنی در روسیه حفظ و تقویت نشد؟
پوتین قدرت را از یلتسین تحویل گرفت که ضامن موقعیت طبقه نخبه جدید و هیأت حاکمه تازه به قدرت رسیده بود. او یک اصلاحطلب و دموکرات نبود و حافظ قدرت و ثروت و نفوذ طبقه حاکمه جدید و البته خانواده یلتسین نیز بود. به عنوان یکی از اعضای سرویس ویژه، او هیچگونه آمادگی برای اجازهدادن به آزادی رسانه را نداشت. عقیده او همواره بر مبنای لزوم کنترل از طریق اعمال قدرت از بالا و وفاداری بوده است. پوتین دقیقا آنتیتز و نقطه مقابل گورباچف است.
نظرتان درباره وضعیت جامعه مدنی در دوران گورباچف و پوتین چیست؟ چه تفاوتهایی در نگرش آنان به این مقوله وجود دارد؟
در دوران گورباچف، جامعه مدنی، فقط پس از حکمرانی حزب کمونیست عرصهای برای ابراز وجود پیدا کرد. در آن دوران آزادیها برای مردم روسیه نامعمول بودند؛ مردمی که آغاز به یادگیری و دفاع از منافع خود کرده بودند. در آن زمان آزادی غیرمعمول رسانه و بیان از بالا اعمال میشد. گلاسنوست یا بازکردن فضا؛ این عقیده گورباچف بود. هدف و خطمشی پوتین متفاوت است. او خواستار انقیاد و تبعیت جامعه مدنی از کرملین است. هدف پوتین حلکردن هر صدای مستقل و ایجاد جامعه مدنی وفادار به کرملین است. این دستورالعملی کاملا متفاوت است.
نظر شما درباره هویت فرهنگی روسی چیست؟ آیا فرهنگ روسی را باید آسیایی قلمداد کرد یا اروپایی؟
روسیه، تمدنی منحصربهفرد دارد. هویت روسی نه اروپایی است نه آسیایی. برخی از احساسات و ویژگیهای اروپایی در فرهنگ روسی وجود دارد که شاخصترین آنها ادبیات است. بااینحال، درزمینه سیاست این ویژگی اروپایی را در فرهنگ روسی نمیبینیم. شکلی متفاوت را دارد؛ برای مثال، فرهنگ چینی بهشدت تأثیرپذیر از تعالیم کنفوسیوسی و ارزشهای سنتی و اتحاد قوی در جامعه است. روسیه هیچیک از این ویژگیها را ندارد و جامعهای بهشدت اتمیزه است. بااینحال، فرهنگ سیاسی روسی به طور سنتی میراثخوار انقیادی است که اکثریت در آن خود را آماده پذیرش استبداد کردهاند. دراینمیان روسها برخلاف اوکراینیها مبارزهای برای دستیابی به آن نکردهاند. شاید اشتباه میکنم اما چندین سال دیگر تحولات و سیر آنها به ما نشان خواهند داد که روسیه به کدامین سو خواهد رفت. مطمئن هستم که بدون حاکمیت قانون (که بسیار مهمتر از دموکراسی است) سرمایهداری همواره در قالب حاکمیت یک کلپتوکراسی فاسد باقی خواهد ماند.
بین گورباچف و یلتسین کدامیک بیشترین تأثیرگذاری را بر پوتین داشتهاند؟
به نظر من هر دو تأثیرگذار بودهاند. گورباچف با اقداماتش به پوتین خطرات آزادسازی را نشان داد. یلتسین نیز پدرخوانده پوتین بود که به او چگونگی حفظ و تداومبخشی به قدرت را نشان داد.
نظرتان درباره نقد واردشده بر گورباچف مبنی بر اینکه او از پیگیری مدل اقتصاد چینی ناکام ماند و این یکی از علل شکست شوروی بود چیست؟ اقتصاد امروز روسیه واقعا در چه وضعیتی قرار دارد؟ آیا میتوان مدل پوتین را یک مدل نئولیبرال قلمداد کرد؟
روسیه میتوانست در مسیر چینی حرکت کند. مدل پوتین یک مدل نئولیبرال نیست؛ مدل او تازه است و نمونهای از ترکیب لیبرالیسم و فساد است.
اختلاف اساسی میان مدل اقتصادی گورباچف و پوتین را در چه میدانید؟
گورباچف تجربه آزادسازی اقتصادی را به محک اجرا گذاشت، درحالیکه پوتین اقتصاد را تحت کنترل دولت قرار داد.
ارزیابی شما درباره کاریزما و اقتدار پوتین و گورباچف چیست؟ آیا میتوان اقتدار پوتین را شبیه به یلتسین دانست؟
کاریزما یک مفهوم ذهنی است. برخی از مردم پوتین را رهبری کاریزماتیک میدانند اما من بشخصه هیچگونه کاریزمایی در او نمیبینم. من، گورباچف و یلتسین را خیلی بیش از او کاریزماتیک میدانم. کاریزما یک مؤلفه مهم برای رهبری است.
نقاط قوت و ضعف پوتین و گورباچف از نظر شما چیست؟
ما با رهبرانی مواجه هستیم که در دورههای متفاوت زمانی بودهاند. درنتیجه ضعف یا قوت آنان نیز باید متفاوت باشد. قدرت گورباچف در امیدش به اصلاح سیستم شوروی و تغییر آن بود اما این موضوع، نابودی آن سیستم را موجب شد. قدرت پوتین در قابلیت او در ترساندن روسها و استفاده از هراس آنها برای تداوم قدرت است. نقطهضعف او در نبود توانایی فکرکردن به هر آن چیزی است که فراتر از قدرت و بقای اوست.
آیا فکر میکنید پوتین آنگونه که رسانههای غربی مطرح میکنند، واقعا درصدد احیا عظمت دوران تزاری یا بازگشت روسیه به دوران اتحاد جماهیر شوروی است؟
فکر میکنم دشوار است که یک عضو پیشین دستگاه امنیتی بتواند ویژگیهای خود را از دست دهد. آیا این اهمیتی دارد که او چگونه فکر میکند یا در تلاش است تا چه کاری را انجام دهد؟ آنچه بیشتر اهمیت دارد عملی است که او انجام میدهد. او از قدرتش برای بقای بیشتر استفاده میکند و نشان داده که این کار را بهگونهای مؤثر و موفقیتآمیز انجام میدهد.
ارزیابی شما درباره تفاوت سیاست خارجی دوران گورباچف و پوتین چیست؟
بر این باورم در صورتی که پوتین تجاوز نظامی به دولتهای حوزه بالتیک یا اروپای مرکزی را آغاز کند، گورباچف بهسختی خواهد توانست از اقدامات پوتین حمایت کند. بااینحال، علت حمایت او از ماجراجویی کرملین در اوکراین یک دلیل عمده داشت. به نظر میرسد او باور دارد که این موضوع سبب میشود اتحاد میان روسیه، اوکراین و بلاروس امکانپذیر شود؛ و این هدفی است که او در سال ١٩٩١ میلادی نیز دنبال میکرد و در تلاش بود تا اتحادیهای را متشکل از دولتهای مذکور تشکیل دهد.
برخی میگویند گورباچف رهبری طرفدار غرب بود. بااینحال، میبینیم که در بحرانهای جدی، برای مثال درباره تصمیم ناتو پیرامون یوگسلاوی در سال ١٩٩٩ یا اقدام نظامی آمریکا علیه صدام در عراق در سال ٢٠٠٣ میلادی، گورباچف مخالفت خود را ابراز کرد. رویکرد گورباچف در قبال غرب (به طور خاص آمریکا) چیست؟ شباهتی میان رویکرد ضدآمریکایی و ضدناتوی پوتین و گورباچف وجود دارد؟
فقط میتوانم دراینباره به حدس و گمان بپردازم. من باور ندارم که گورباچف ازنظر ژنتیکی و ماهوی، فردی ضدغرب باشد. او سبب شد تا دروازههای روسیه به سوی غرب گشوده شود. بااینحال، او احتمالا نسبت به رهبران و نخبگان غربی کینه دارد چراکه آنان زمانی که او نیاز به کمک در سال ١٩٩١ میلادی داشت به او یاری نرساندند. او ممکن است نسبت به ناتو با دیده تردید بنگرد همانند بسیاری دیگر از اعضای هیأت حاکمه روسیه. درباره مداخلات نظامی روسیه در آینده نمیتوانم به طور کامل این گزینه را رد کنم.
تفاوت و شباهت اصلی میان حلقههای مشاوران گورباچف و پوتین با یکدیگر چیست؟
من درباره مشاوران گورباچف بهخوبی آشنایی دارم. ازنظر فکری آنان فوقالعاده بودند؛ همانند مشاوران پوتین، بیشتر آنان چهرههای در سایه هستند. بااینحال، ما میتوانیم با در دستور کار قرارگرفتن سیاستهای مختلف درک کنیم که مشاورههای آنان متأثر از منافع فردی یا گروهی بوده است.
پوتین علاقه زیادی دارد در رسانهها اقداماتی عجیبوغریب و متهورانه از او به نمایش درآید؛ مثلا عکسگرفتن با ببرها و شناکردن در آب سرد یک رودخانه. دلیل اصلی این اقدامات را چه میدانید؟ علت اصلی این ژستهای پوپولیستی چیست؟
ظاهرا کارشناسان سیاسی کرملین باور دارند که برای تقویت بنیانهای رژیم سیاسی کنونی آنان باید ثابت کنند که پوتین یک مرد قوی و جاهلمسلک است که میتواند بقای سیستم را تضمین کند. شاید هم خود پوتین به این ترفند باور دارد. به نظرم دشوار است که او و همراهانش بخواهند روی تأثیرگذاری بلندمدت این اقدامات، حسابی باز کنند. در ارتباط با موضوع پوپولیسم تمام رهبران از این سازوکار استفاده میکنند. این موضوع به طور خاص در قبال یلتسین به شکل بارزی صدق میکرد. پوتین به یک دلیل عمده علاقهمند به استفاده از شیوههای پوپولیستی است چراکه روسیه در بحران عمیقی به سر میبرد. پوپولیسم راهی برای مواجهه با بحرانهاست بهخصوص زمانی که یک رهبر سیاسی دستور کار دیگری ندارد.
با وجود رقابت میان گورباچف و یلتسین اکنون پوتین رهبری بدون رقیب جدی است. چرا و چگونه این وضع برای او ایجاد شد؟
گورباچف و یلتسین رقیب یکدیگر در سالهای پایانی منتهی به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بهخصوص در فاصله سالهای ١٩٨٩ تا ١٩٩١ بودند. یلتسین آمادگی تحمل گورباچف را نداشت و او را در سال ١٩٩١ میلادی مجبور به استعفای داوطلبانه کرد. درنتیجه، از یلتسین اغلب به عنوان یک رهبر اقتدارگرا یاد شده است. بااینحال، او در وضعیت پیچیدهای به ریاست رسیده بود و قادر به تمرکز تمام قدرت در دستان خودش نبود. فراتر از آن، او در سالهای پایانی ریاستجمهوریاش بیمار بود. پوتین از روزی که در کرملین به قدرت رسید روند حذف مخالفان و رقبای خود را آغاز کرد.
دلیل اصلی حفظ اقتدار قانونی مقام ریاستجمهوری در روسیه چیست؟ نظرتان درباره سهم رهبران روسیه (گورباچف، یلتسین و پوتین) در تداوم وضعیت کنونی چیست؟
من اعتقاد دارم که نظام ریاستی بهخصوص در زمانی که احزاب سیاسی ضعیف هستند بهترین مدل برای روسیه است. رئیسجمهوری مسئولیت سیاست خارجی، امنیت، اقتصاد و سیاستگذاری اجتماعی را بر عهده دارد اما مشکل کلیدی ناتوانی در جلوگیری از تمرکز قدرت در دست یک رهبر است. دراینباره، من مسئولیت اصلی را متوجه یلتسین میدانم. او نقش اصلی را در ایجاد شرایط کنونی داشت؛ نهتنها بهایندلیل که قدرت را به پوتین تحویل داد بلکه او بود که پس از تعطیلی پارلمان، امضای خود را پای قانون اساسی روسیه مصوب سال ١٩٩٣ میلادی گذاشت. نمیتوانم با این قاطعیت از حاکمیت استبداد قانون اساسی بگویم. بااینحال، به نظرم روسیه در حال حرکت در آن جهت است.
به نظرتان اگر امروز گورباچف در قدرت بود سیاست روسیه درباره خاورمیانه با توجه به رویکرد و ذهنیت او چگونه میبود؟ تفاوتها و شباهتها میان پوتین و گورباچف در قبال مسائل خاورمیانه ازنظر شما چیست؟
من باید اعتراف کنم که پاسخدادن به این پرسش برایم خوشایند نیست. کار دشواری است. باید به عقب برگردیم و ببینیم سیاست گورباچف در قبال خاورمیانه چه بود. اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان از قدرت تأثیرگذاری جدی بر منطقه بهخصوص بر سوریه و لیبی برخوردار بود. البته مسکو در آن زمان قدرت تأثیرگذاری خود روی مصر را از دست داده بود. سیاست امروز پوتین در سوریه هدفی خاص را در دستور کار قرار داده است. هدف، حفظ موقعیت و منافع روسیه در سوریه است چراکه آن کشور تنها شریک روسیه در منطقه است. البته این هدف کلیدی و اصلی روسیه نیست. هدف اصلی کرملین در سوریه درهمشکستن انزوا و اجبار غرب و بازگشت روسیه به شرایط اقتصادی، تجاری و مالی معمول است.
به نظرتان پوتین چه درسهایی را میتواند از گورباچف بیاموزد؟
پوتین بايد برای جلوگیری از چندپارچگی روسیه بکوشد.
آیا فکر میکنید «پوتینیسم» یک ایدئولوژی است؟
خیر، پوتین یک ایدئولوژی تازه را ایجاد نکرده است. او عملگراست و بنا به تغییر شرایط و موقعیتهای خاص، رفتار و شعارهایش را تغییر میدهد.
نظر شما درباره رویکرد گورباچف و پوتین درباره موضوع انتقال قدرت سیاسی و چگونگی آن چیست؟
این دو رهبر متفاوت از یکدیگر هستند. آنان رژیمهای سیاسی مختلفی را ایجاد کردهاند. گورباچف زمانی در قدرت بود که ترسی از تبدیلشدن به یک شهروند عادی روسیه را نداشت درحالیکه این هراس در پوتین وجود دارد.
پوتین از یلتسین به دلیل فساد و بیقانونی انتقاد کرده بود. آیا فکر میکنید پوتین در مبارزه با فساد و ایجاد حاکمیت قانون موفق بوده است؟
پوتین آنتیتز حاکمیت قانون بوده است! واقعا چه کسی میتواند درباره حاکمیت قانون در روسیه تحت زمامداری پوتین صحبت کند. آنچه در روسیه امروز اصل اساسی است میزان وفاداری به رژیم است.
پیشبینی شما درباره چشمانداز روسیه تحت زمامداری پوتین چیست؟
تغییر و تحول و گذار روسیه به عنوان یک دولت هستهای و درعینحال پترودلار و متکی به درآمدهای نفتی به طور همزمان یکی از اصلیترین چالشهاي قرن بیستویکم خواهد بود.
این گفتگو در سالنامۀ نوروزی روزنامۀ شرق منتشر شده است.