کد خبر: ۱۰۱۳۸۳
تاریخ انتشار: ۰۰:۱۵ - ۲۷ اسفند ۱۳۹۴ - 2016March 17
شفا آنلاین>اجتماعی>ردیف نشسته‌اند. از دور دورها هم بساط‌شان به چشم می‌خورد. یکی کنار جوی آب بساط کرده، دیگری سر کوچه‌ای که کمتر در معرض دید می‌گذاردش.

به گزارش شفا آنلاین،یکی هم زیر پل عابر پیاده. این روزها همه‌جا هستند. روزها و شب‌های منتهی به عید نوروز کارشان بیشتر است. به قول خودشان پررونق‌تر از همیشه. البته خطر جمع‌اوری بساطشان توسط شهرداری هم بیشتر است.

در یکی از میدان‌های مرکزی شهر تهران هستم. خیلی‌هایشان سال‌هاست اینجا دستفروشی می‌کنند. بارها دیده‌ام‌شان. یک جورهایی انگار همه پذیرفته‌اند آنها را، از مردم گرفته تا مغازه‌دارها.
پسر 27 ساله خودش را سعید معرفی می‌کند. یک خروار کیف زنانه را روی یک گونی سفید انداخته. هر کدام 20 هزار تومان.

کیف‌های بزرگ، کوچک مشکی و رنگ‌رنگی. انصافاً بعضی‌هایشان قشنگ هستند. خیلی بیشتر از 20 هزار تومان می‌ارزند. زن‌ها کیف‌ها را زیر و رو می‌کنند و او با بی تفاوتی نگاه‌شان می‌کند. بعضی‌ها چانه می‌زنند. می‌گوید: «آخه 20 هزار تومن هم پوله  که براش چانه می‌زنید؟» نگاهش بیشتر به آن‌سوی خیابان است، همان سمتی که هر لحظه ممکن است مأموران شهرداری از آنجا سر و کله‌شان پیدا شود.
سری تکان می‌دهد: «هفت- هشت سالی هست اینجا دستفروشی می‌کنم. همیشه هم با مأموران شهرداری درگیر بوده‌ام، اما این روزها بیشتر می‌آیند، تعداد دستفروش‌ها شب عید بیشتر می‌شود. آنها هم بیشتر گیر می‌دهند.»

در این هفت سال هیچ‌وقت نشد به فکر شغل ثابت بیفتی؟ مثلاً مغازه‌داری؟
«خانم اگر مغازه بزنم که چیزی برای خودم نمی‌مونه. الان ماهی 2 میلیون درآمد دارم اونجوری 500 تومن هم نمی‌مونه.» از ساعت 10 صبح تا 10 شب اینجاست. هر روز سال. به پسر نوجوانی که کنارش ایستاده اشاره می‌کند، هوای مشتری‌ها را داشته باشد. دستیارش است. حقوق او را هم می‌دهد.

اگر شهرداری برایتان یک بازارچه درست کند تا اجناستان را بفروشید بهتر نیست؟ آن‌موقع اضطراب هم ندارید.
«جایی که شهرداری برای ما بگیره مطمئن باش، به درد نمی‌خوره. کسی از اونجا رد نمی‌شه اینجا فروش داریم. شلوغ و پرتردده.» سعید و دستیارش می‌گویند این سر کوچه بساط کرده‌اند تا هر وقت مأموران شهرداری سر رسیدند، سریع خودشان را داخل کوچه بیندازند و هر وقت آب‌ها از آسیاب افتاد، دوباره برگردند. تصور جمع کردن آن همه کیف و فرار به کوچه هم برایم سخت است.

سعید مغازه رو‌به‌روی بساطش را نشانم می‌دهد؛ کرکره‌های مغازه وسط روز پایین است و مقابلش بساط دستفروشی برپاست. چه بساطی بیا و ببین. لیوان و کاسه‌بشقاب‌های پلاستیکی و چینی از دور به چشم می‌خورند. «به من می‌گی چرا مغازه باز نکردم؟ مغازه‌های روبه‌رو رو می‌بینی، کرکره‌شونو دادن پایین و دستفروشی می‌کنن، چون این روزا این‌طوری سود بهتری می‌برن.»

خانمی که پای بساط نشسته و کیف‌ها را زیر و رو می‌کند، بالاخره دو تا انتخاب می‌کند. یک کیف ورنی و براق و یک کیف نارنجی‌رنگ متوسط. سعید 40 هزار تومان را می‌گیرد و در جیبش می‌گذارد.
می‌پرسم کیف‌هایت ساخت کجاست؟
با خنده جواب می‌دهد: «می‌خوای کجایی باشه؟ ایرانی است دیگه، از بازار می‌آریم.»
تاج و لباس عروس در خیابان
کمی آن‌سوتر مرد میانسالی لباس عروس بچگانه می‌فروشد، با تاج که در واقع تل‌های پلاستیکی سفیدرنگ‌ نگین‌دارند. چند زن و دختر بچه هم دورش را گرفته‌اند.

لباس عروس 25 هزار تومان، تل‌ها پنج هزار تومن. مرد با لبخندی رو به دختربچه‌ها می‌گوید: «با 30 هزار تومان عروس می‌شوید.» مرد دانه‌ دانه لباس‌های عروس را جلوی دختربچه‌ها می‌گیرد تا ببینند بهشان می‌آید یا نه. درست بغل‌دست او مردی «مونو پاد» می‌فروشد. همان دسته‌هایی که این روزها حسابی روی بورس است و به موبایل وصل می‌شود برای سلفی گرفتن.

می‌پرسم تو کمتر در معرض خطر شهرداری هستی نه؟ اینها زیاد جا نمی‌گیرند و پخش و پلا نمی‌شوند؟ زود می‌توانی فرار کنی.

جوان آفتاب‌سوخته به پهنای صورت می‌خندد: «چرا در خطر نیستم؟ تا حالا دو سه بار مأمورها جنس‌هام رو گرفتن.» بعد صدایش را سرش می‌اندازد: «عکس‌های خوب عکس‌های باحال با مونو پاد. سلفی بگیرین، سلفی.»

همین‌طور طول و عرض خیابان را قدم می‌زنم. دیگری بساط شال‌فروشی دارد. شال‌ها از 20 تا 40 هزار تومان قیمت دارد. آنهایی که صورتی و توپ‌توپی‌اند، مشتری بهتری دارند. صاحب‌شان می‌گوید چند سالی است اینجا دستفروشی می‌کند و بلافاصله اضافه می‌کند: «بیشتر دستفروش‌های اینجا ثابت‌اند. خب شب عیدی چندنفری هم به جمع‌مان اضافه‌شده اما بیشترمان شغل ثابت‌مان دستفروشی است.»

فوق‌دیپلم مکانیک دارد اما هر چه دنبال کار گشته، به‌جایی نرسیده و آخرش هم شده فروشنده سیار به قول خودش.  خانم مسنی دو تا شال از او می‌خرد. مانتویش را از نایلون بیرون می‌کشد و با شال‌ها هماهنگ می‌کند. با صدای آرامی می‌گوید: «جوانند کار نیست که می‌آیند کنار خیابون. همیشه خرید می‌کنم ازشون. باید این جوان‌ها را حمایت کنیم.» اما همه هم مثل این خانم فکر نمی‌کنند. مردی آن دست خیابان داد و بیداد می‌کند. مثل اینکه با یکی از دستفروش‌ها حرفش شده نمی‌دانم سرچی: «میرم به شهرداری زنگ می‌زنم جمع‌تون کنن!» دستفروش‌ها می‌خندند: «تازه می‌خواد زنگ بزنه. همین جا هستن!» انگار حضور مأمورها خیلی نمی‌ترساندشان، عادت کرده‌اند.

پیرمردی هم زیر پل عابر پیاده نشسته. دامن و بلوز می‌فروشد: «شب عیدها می‌‌آم اینجا. با یه حقوق بازنشستگی که نمی‌شه از دوست و فامیل پذیرایی کرد. کمک خرجه. چند بار مأمورهای شهرداری بهم تذکر دادن. خیلی محترمانه براشون گفتم که نیاز دارم به این کار و همین چند روز هم می‌آم. اصلاً توانش رو ندارم روزهای دیگه سال هم بیام. سنی ازم گذشته؛ اما دلم برای این جوان‌ها می‌سوزه.

اینکه نشد کار همش زیر سایه ترس کار کردن. کاش دولت کاری براشون بکنه. اگه هم جمع‌شون کنه، چکار کنن. با همه‌شون حرف زدم بیشترشون نون‌آور خونه‌هاشون هستن. کرایه خونه میدن.» پیرمرد دغدغه مسائل جوان‌ها را پیدا کرده این روزها. آنقدر شنیده از مشکلات‌شان که خودش و غم‌هایش را از یاد برده است.
اتاق پرو کنار خیابان
اینجا یکی از میدان‌های معروف در شرق تهران است. این روزها واقعاً در این میدان، خیابان‌ها و کوچه‌های اطرافش جای سوزن انداختن نیست. دستفروش‌ها حتی بساط‌شان گسترده‌تر از مغازه‌دارهاست. یکجا کفش ریخته‌اند، یکجا چوب‌لباسی گذاشته‌اند و مانتوها را یک‌جور منظمی درست مثل یک مغازه چیده‌اند. اصلاً به دردسر هم نمی‌افتی، راحت مانتوها را کنار می‌زنی. یک آینه هم گذاشته‌اند آن بغل که بتوانی مانتو را روی مانتویی که تن خودت هست، بیندازی و پرو کنی. یک‌جور اتاق پرو جدید کنار خیابان.

آن‌سوی خیابان، لوازم‌ خانگی هم هست. اصلاً هر چه بخواهی اینجا پیدا می‌شود. یک‌گوشه شمع می‌فروشند و سمت دیگر مردی با یک‌جور رنده، خیار و کدو رنده می‌کند. راه رفتن در خیابان واقعاً سخت است؛ فشار جمعیت و شلوغی آدم را کلافه می‌کند. اما خیلی‌ها بی‌خیال این شلوغی به خریدشان مشغولند.
محمد 36 ساله هرسال اینجا بساط دارد. بساط فروش کیف و کفش زنانه: «با عنوان سد معبر جمع‌مان می‌کنند. اما کدام سد معبر خانم؟ این کارگاه‌های ساختمانی، بخصوص کارگاه‌های بزرگ سد معبرند یا ما؟ ضررمان به کی می‌رسه؟ ببین مردم چطور خرید می‌کنند. خودم در میدان امام حسین مغازه‌دارم. عیدها می‌آم اینجا.»

بحرانی به نام دستفروشی
دستفروشی هرچند جرم محسوب نمی‌شود، اما با توجه به ماده ۵۵ و ۱۰۱ قانون شهرداری‌ها، جزو مظاهر سد معبر است و شهرداری‌ها طبق قانون موظف به جمع‌آوری دستفروشان هستند. ضمن اینکه ماده ۶۹۰ قانون مجازات اسلامی هم دستفروشی و سد معبر را جرم دانسته و برای آن از یک ماه تا یک سال حبس قابل‌ تبدیل به جریمه نقدی ۹۰ هزار تومانی و تا یک‌ میلیون و ۳۰۰ هزار تومانی در نظر گرفته است. این روزها جنگ و فرار و گریز عجیبی بین مأموران شهرداری و دستفروش‌ها در جریان است. خیلی‌ها حق را به دستفروش‌ها می‌دهند و می‌گویند اگر این‌همه بیکاری نبود، این‌همه دستفروش هم نداشتیم. اگر این کار هم از آنها دریغ شود، چگونه می‌خواهند روزگار خود و خانواده‌شان را بگذرانند؟ برخی هم معتقدند این جوری، نظم شهر بهم می‌خورد و بالاخره کسی باید برای این بحران کاری بکند.

کمتر کسی می‌تواند ماجرای دستفروش تهرانی را که چند هفته قبل مقابل پاساژ شانزه‌لیزه خودسوزی کرد، از یاد ببرد. مردی که بعد از تذکر مأموران شهرداری روی خودش بنزین ریخت. هرچند این دستفروش با مداخله مردم به بیمارستان مطهری تهران منتقل شد، اما این حادثه و حوادث مشابه آن نشان می‌دهد این بحران امروز جدی شده و فقط به تذکر مأموران به دستفروشان و جمع‌اوری بساطشان ختم نمی‌شود و تبعات جدی‌تری یافته.

موضوع خودسوزی این دستفروش، شهردار تهران را هم به واکنش واداشت و او از همه رسانه‌ها خواست این موضوع را یک‌طرفه نبینند. او همچنین هرگونه رفتار خشن مأموران شهرداری با دستفروشان را محکوم کرد و گفت با مأموران متخلف برخورد می‌شود.

خشونتی که پیش از آن هم بارها و بارها دیده‌ایم و در فضای مجازی هم خیلی از این فیلم‌ها دست به دست شده و عواطف مردم را جریحه‌دار کرده. مصطفی اقلیما، استاد دانشگاه و رئیس انجمن علمی مددکاری ایران در گفت‌وگو با <ایران> می‌گوید: «افزایش بیکاری در جامعه به پدیده دستفروشی دامن زده است.

استخدام‌های رسمی در سال‌های اخیر محدود شده و بسیاری از بیکاران به دستفروشی روی آورده‌اند. چه انتظاری از این افراد دارید؟ بنشینند توی خانه یا دستفروشی کنند؟ معلوم است که این آدم‌ها دستفروش می‌شوند و این بهتر از بیکاری، دزدی و... است.

خیلی از این آدم‌ها نان‌آور خانواده‌شان هستند. چطور می‌توانند شب عید بیکار در خانه بمانند؟ خیلی از این دستفروش‌ها وارد رقابت با مغازه‌دارها هم شده‌اند. یعنی هر طور نگاه کنی، فعالیت ناسالمی ندارند و فقط کافی است ساماندهی شوند.

خیلی از مغازه‌دارها می‌دانند که اگر قیمت‌ها را بیش‌ از حد بالا ببرند یا تنوع مثلاً لباس‌هایشان پایین بیاید، به‌سرعت در بازار رقابت با دستفروش‌ها لطمه می‌بینند؛ بنابراین من دستفروشی را شغلی غیرمولد یا کاذب نمی‌دانم.» این مددکار اجتماعی جمع‌آوری دستفروش‌ها را اشتباه می‌داند و از شهرداری تهران می‌خواهد به‌جای برخورد با آنها، مکانی مناسب برای ارائه کالاهای‌شان ایجاد کند: «مثل کشورهای اروپایی برای این افراد چادرهای محلی برپا کنند. در اروپا دوشنبه یا شنبه‌بازارهایی هست که افراد با قیمت‌های کم محصولات‌شان را آنجا عرضه می‌کنند و پلیس و شهرداری هم بر آنها نظارت دارد. این محل‌ها اتفاقاً در یک جای خوب شهر برپا می‌شود تا این افراد کالاهای ارزان‌شان را بفروشند.»

  این روزها از بیشتر خیابان‌ها و میدان‌های پرتردد شهر که عبور کنی، می‌بینی‌شان. ردیف نشسته‌اند. خیلی‌های‌مان به دیدن‌شان عادت کرده‌ایم بساط‌شان این روزها انگار جزئی از بساط شب عید ما هم شده است.ایران

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: