شفا آنلاین>جامعه پزشکی> مریم پور رضا قزل ایاق، متخصص زنان و زایمان و فوق تخصص نازایی و فیستول های ادراری- تناسلی است. او تنها استاد زن در رشته خود است. دبیر بورد تخصصی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بوده، و چندین سال است که در کنگره جراحان، دبیر شاخه زنان است.
به گزارش
شفا آنلاین،به نقل از سپید مریم
پوررضا 82ساله همچنان با همان عشق به طبابت مشغول است. با همان مهربانی و
حوصله در همان مطبی که 51 سال پیش تاسیس کرده است. چهره مقبول و شناخته
شدهای در حوزه بیماریهای زنان دارد و مورد اعتماد بسیاری از خانوادههای
سران نظام است.
پوررضا هرچند در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد و شرایط
خاصی داشت ولی لحظه ای از تلاش و تقلا دست بر نداشت و همیشه
پزشکی بااخلاق،
متعهد و دلسوز برای بیمارانش باقی ماند. مریم پوررضا تحصیلات ابتدایی خود
را در مدرسه فرانسوی ژاندارک سپری کرد و پس از اخذ دیپلم درکنکور شرکت
کرد و در بین خانم های داوطلب رشته پزشکی رتبه اول را کسب کرد.
او بعد از
اینکه دوره پزشکی عمومی را در مدت 6 سال در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران با
موفقیت سپری کرد، دوره تخصص زنان را نیز با پشتکاری عجیب در بیمارستان
زنان سابق به اتمام رساند. دکتر پوررضا چون به زبان فرانسه مسلط بود، برای
گذراندن دوره های تکمیلی پزشکی، عازم بلژیک و فرانسه شد. ، دوره بورد
سونوگرافی را طی کرد و دوره نازایی را 3و4 ماهه درخارج از کشور با موفقیت
گذراند و موفق به اخذ فوق تخصص نازایی شد. دکتر پور رضا آرا و عقاید مخصوصی
دارد.
او میگوید که علاقهای به پست و مقام نداشته و ندارد. وی اعتقاد
زیادی به آموزش داشته و معتقد است که یک معلم باید همه علوم رشته خویش را
آموخته و به داشتههای خود اکتفا نکند. او علاقه ای به سیاست ندارد و
چندینبار پیشنهاد نامزدی نمایندگی مجلس را رد کرد .او دراین باره می گوید
(سیاست من؛ مطب من، مریض من، دانشجوی من و دانشگاه من است...) او رمز
موفقیت خود را پشتکار، علاقه به آموختن، سحرخیزی، انضباط و مسئولیتپذیری
میداند، صفاتی که تقلید از آنها پشیمانی نمیآورد.
پدرم
در نوجوانی به مصر رفت و در دانشگاه الازهر قاهره فقه و حقوق اسلامی
خواند و بعد به فرانسه رفت و از دانشگاه سوربن پاریس در رشته حقوق
فارغالتحصیل شد و به دلیل حس وطن پرستی زیادی که داشت برای وکالت به ایران
بازگشت و تا آخر عمر هم اینجا ماند. او سالها وکالت کرد و باوجود شرایط
مالی و خانوادگی خیلی خوبی که داشت ولی، هیچوقت به اقامت خارج از ایران
فکر نکرد و بعدازاینکه از فرانسه بازگشت با مادرم ازدواج کرد.
مادرتان هم تحصیلکرده بودند؟ بله
مادرم در آن سالها تا دیپلم در مدرسه فرانسویها درسخوانده بود و بعد از
ازدواج هم خانم خانه بود. مادرم به زبان فرانسه مسلط بود اما آن زمان
دانشگاه مرسوم نبود برای دخترها. مادرم 18 ساله و پدرم 27 ساله بود و هر دو
از خانوادههای مرفهی بودند. پدرم در آن سالها به دنبال دختر تحصیلکرده
بود.
چند تا خواهر و برادر بودید؟ من
اولین فرزند از شش اولاد خانواده بودم ما سه تا برادر و سه تا خواهر بودیم
که قبل از جنگ جهانی دوم در سال 1313 متولد شدم و بقیه بچهها هرکدام به
فاصله یک سال به دنیا آمدند؛ یعنی تفاوت سنی من با برادر آخرم 7 سال است.
پدرتان تاکیدی برای درس خواندن شما داشت؟ خیلی
زیاد. پدرم فردی بسیار منضبط، فعال و دقیق بودند. من بسیاری از ویژگیهای
اخلاقیام را از ایشان به ارث بردهام. پدرم چون خودشان در فرانسه
درسخوانده بودند، من و دو خواهرم را به مدرسه ژاندارک فرستاد که توسط
راهبههای تارکدنیای فرانسوی اداره میشد و بهشدت به درس خواندن ما اهمیت
میدادند.
این تاکید و اصرار برای دختر و پسر یکی بود؟ بله.
ما هر سه تا خواهر در مدرسه ژاندارک درس خواندیم. ولی یک تفاوتهایی هم
داشت. مثلاً ما دخترها هیچکدام اجازه نداشتیم به خارج برویم درحالیکه هر
سه تا از برادرهایم از سن 12 و 13 سالگی در بلژیک و انگلیس پانسیون میشدند
و درس میخواندند.
نقش پدرتان پررنگتر بود یا مادرتان؟ هر
دو. مادرم نقش مادریاش را بهخوبی ایفا میکرد و پدرم در جایگاه خودش. ما
سه خواهر بودیم و برادرهایم خیلی زود از ما جدا شدند. برادر بزرگم از 13
سالگی رفت اتریش و بعد در لندن دکترای نفت گرفت و قبل از انقلاب به ایران
بازگشت و در شرکت نفت استخدام شد. برادر دومم 12 سالگی رفت سوئیس و علوم
ادبی خواند و بعد رئیس روابط بینالملل دانشگاه تهران شد و برادر آخرم در
امریکا مهندسی خواند.
جالب است که هیچکدام نماندند و برگشتند ایران بله، ولی بعدها شرایط طوری پیش رفت که برگشتند و الآن خارج از کشور زندگی میکنند.
و خواهرها؟ یکی
از خواهرهایم فرهنگی بود و در دبیرستان درس میداد و همسرش مجید فروغ از
چشمپزشکان معروف بود؛ خواهر دیگرم بعد از مدرسه ژاندارک ازدواج کرد و رفت
انگلیس.
شما تنها پزشک خانواده بودید؟ بله من بودم ولی الآن پزشک زیاد داریم.
زمانی
که من کنکور دادم و قبول شدم پدرم خارج از کشور بود. وقتی آمدند عموی من
رفته بودند فرودگاه دنبال ایشان وقتی شنیده بود که من دانشگاه قبول شدم
باوجودی که در فرانسه درسخوانده بود گفته بود یعنی چی؟ یعنی قراره مریم
برود دانشگاه و با پسرها در یک کلاس بنشیند؟ من اجازه نمیدهم که برود. این
ماجرا مربوط به سال 32 13 میشود.
پس چه جوری وارد دانشگاه شدید؟ فردای
آن روز رفتم پیش مادرم و کلی گریه کردم. مادرم گفت نگران نباش من پدرت را
راضی میکنم. خلاصه مادرم ایشان را راضی کرد ولی با یک شرط.
بهشرط اینکه تنها نروید؟ بله پدر گفتند باید با راننده ایشان بروم دانشگاه.
شما مخالفتی نداشتید؟ ما
جرئت نداشتیم روی حرف پدر حرفی بزنیم چه برسد به مخالفت. من دانشجوی پزشکی
بودم وقتی پدر منزل بودند و تلفن زنگ میزد من جرئت نداشتم تلفن را جواب
بدهم. دانشکده پزشکی که میرفتم همراه با راننده پدرم میرفتم و از صبح تا
عصر که کلاس داشتم با من میآمد و سر کلاس مینشست. تا دو ماه این ماجرا
ادامه داشت تا اینکه این حساسیت کمتر شد و من اجازه داشتم که خودم بروم ولی
این نظارت وجود داشت. منزل ما روبروی منزل دکتر مصدق بود و کاخ مرمر یککم
پایینتر بود.
این نظارت و حساسیت تا کی بود؟ من
اجازه داشتم که بروم اما برای برگشت یا راننده پدرم میآمد دنبالم و یا
برادرم تا رسیدم به سال ششم که کشیکهای بیمارستان شروع شد. خودم که جرئت
نداشتم به پدرم بگویم مادرم رفته بود و صحبت کرده بودند که کار بدی که
نمیکند و برای درسش ضروری است و باید بیمارستان بماند تا زایمان را از
نزدیک ببیند و بازهم پدر به اصرار موافقت کرده بودند و بازهم با یک شرط.
اینکه خانمی که در خانه ما کار میکرد همراه من بیاید، این در حالی بود که
بیمارستان وزیری دو کوچه با خانه ما فاصله داشت.
و بازهم هم پذیرفتید؟ گفتم
که من خجالت میکشم ولی پدر گفتن با توکاری ندارد مرضیه خانم میآید و
یکگوشهای مینشیند و توبهکارهای خودت برس. ما هیچکدام قبل از ازدواج
اجازه نداشتیم به خارج برویم. پدرم میگفتند دختر بالش زیر سر پدر و مادر
است اما پسرها را از سن 12 سالگی فرستادند خارج.
حساسیت پدرتان جالب بوده پدرم
یک ایرانی متعصب بود باوجوداینکه تمام تحصیلاتش خارج از کشور بود و سالها
فرانسه زندگی کرده بود اما این تعصبات را تا آخر عمر داشت.
برای همان تعصب هم نماندند و برگشتند ایران؟ بله
کاملاً. یک احساس خاصی روی ماندن در ایران داشتند. پدرم زبان عربی را
بهخوبی صحبت میکرد و زبان فرانسه هم که مثل زبان مادری بود. حتی برای ما
همزبان فرانسه مثل زبان مادری بود چون تمام درسم را به فرانسه خوانده بودم
و فقط یک سال مدرسه ایرانی رفتم.
به دلیل همین تعصب تخصص زنان را انتخاب کردید؟ نه
رشته زنان را دوست داشتم و کاملاً باعلاقه و شناخت قبلی خودم رفتم سراغش.
من دو رشته را دوست داشتم چشم و زنان
با علاقه وارد دانشکده شدید؟
بهترین خاطرات من از آن سالهاست. اساتید عالیقدر و علاقهمند و منضبطی
داشتیم. همیشه و با کمال غرور به شاگردی آنها افتخار میکنم.
از
تشریح شروع کردیم با اساتیدی همچون دکتر کیهانی، پروفسور حکیم، دکتر
نیکنفس، من به شدت اعتقاد دارم که فراگرفتن دانش تشریح یکی از ستونهای
اصلی آموختن جراحی است، با جزئیاتی کاملا کاربردی. آن موقع درس گیاهشناسی
هم داشتیم با استادی دکتر گلگلاب.
اساتید
فیزیولوژی ما عبارت بودند از دکتر نعمتالهی، دکتر گیتیو دکتر پزشکیان.
میکروبشناسی را دکتر شفا تدریس میکردند و ایمونولوژی را دکتر میردامادی.
آسیبشناسی را دکتر آرمین و دکتر کارو دکتر شمسا تدریس میکردند. یک نکته
جالب اینکه همه امور اداری و آموزشی دانشکده در چند اتاق انجام میشد و
ساختمان هفت طبقه فعلی اداری و 6-5 ساختمان اداری دیگر وجود خارجی نداشتند.
نمیدانم امور اداری را چطور در چند اتاق اجرا میکردند؟ تمام مدیران
دانشگاه با اتومبیل شخصی رفت و آمد میکردند و تنها اتومبیل اداری متعلق به
رئیس دانشگاه بود. به هر حال بعد از داخلی و جراحی تعدادی دورههای
کوتاهمدت را گذراندیم از قبیل بیماریهای عفونی (دکتر مژدهی، دکتر
بینشور)- بیماریهای پوست (دکتر ملکی، دکتر شرقی، دکتر محققی)- بیماریهای
چشم (پروفسور شمس، دکتر علوی، دکتر ضرابی)- رادیولوژی (دکتر فرهاد)-
بیماریهای زنان (دکتر صالح، دکتر مصدق)- بیماریهای روانی (دکتر رضاعی-
دکتر میرسپاسی)- پزشکی قانونی (دکتر ادیب، دکتر رشید یاسمی)
کلاسهای شما با امروز فرقی کرده است؟ تفاوت
ها که زیاد است غیر از پیشرفتهای تکنولوژی تفاوتهای دیگری هم به وجود
آمده، از تفاوتهای قابلذکر اینکه آن موقع تمام کلاسها با حضور بیش از 90
درصد دانشجویان تشکیل میشد به عکس امروز که معمولا با حضور عدهای بسیار
کمی تشکیل میشود. در مورد اداره دانشگاه واقعیت این است که گذشت سالها
نشان داده که جدا کردن دانشکدههای گروه پزشکی از دانشگاه و سپردن امور آن
به وزارت بهداشت و سپردن امور بقیه رشتهها به وزارت علوم مورد استقبال و
تقلید سایر کشورها قرار نگرفته و دانشگاههایی از قبیل استانفورد و هاروارد
و یل در آمریکا و آکسفورد و کمبریج در انگلستان (اشاره میکنم به 5
دانشگاه برتر جهان) تمامیت دانشگاهی خود را حفظ کردهاند. حدس میزنم روزی
برسد که صاحبنظران دلسوز گرد هم جمع شوند برای ادغام تمام رشتههای
دانشگاهی در یک دانشگاه واحد.
اساتید زمان تحصیل شما هم تفاوت داشتند؟ دکتر
آذر به ما نشان داد و آموزش داد که استاد باید مسلط به زبان مادری و
احتمالا یک زبان دیگر باشد. از تاریخ و جغرافیای کشورش اطلاع درست داشته
باشد. در تدریس کمفروشی نکند. به دانشجویان و همکاران و همشهریها و
هموطنان و در نهایت به بشریت احترام بگذارد. خصوصا به بیماران از هر قشر و
طایفه و طبقه. دکتر ضرابی دست ما را میگرفت و به آرامی انجام عمل حساس
کاتاراکت را صبورانه میآموخت. نه یک بار یا چند بار بلکه به دفعات و به
همه. دکتر مژدهی آنچنان بیماری کزاز را به ما درس داد که هنوز یعنی بعد از
نیم قرن اصول و کلیات این بیماری خاص را به خاطر دارم. اینها بودند معماران
این موسسه آموزشی. افرادی که نام بردم درگذشتهاند. این بزرگواران
میدانستند که سرمشق هستند و باید برای جوانان نمونه باشند. در ظاهر و در
رفتار و در کردار. مناعت طبع داشتند. بزرگمنش بودند همراه با حیاو غمخوار
بیماران بودند.
چرا تخصص زنان را انتخاب کردید؟ بعد
از اتمام دوره پزشکی عمومی و زیرنظر استاد دکتر جهانشاه صالح دستیاری را
شروع کردم. دکتر صالح اعتقاد داشت که شاگردانش باید با توشهای کافی از
معلومات نظری بتوانند به طور مستقل جراحی کنند و زایمانها را به سرانجام
مطلوب برسانند. با سختگیری و وسواس مراقب بود که هر دستیار انواع
بیماریهای زنان و پیشگیری و درمان آنها را بیاموزد و به کار ببندد. شاید
دلیل خاصی نداشت ولی واقعا رشته زنان را دوست داشتم و به بقیه تخصصها
ترجیحش می دادم.
تدریس در دانشگاه را چه زمانی شروع کردید؟ بعد
از کسب تخصص به استخدام دانشکده پزشکی درآمدم با سمت استادیار و سپس
دانشیار و استاد و در نهایت به افتخار بازنشستگی نائل شدم. در این مدت
افتخار همکاری با تعداد کثیری همکار متخصص زنان و زایمان داشتهام. همکاران
جوان من در اقصی نقاط ایران و جهان مشغول خدمت به بیماران و پرورش متخصص
هستند. صادقانه و با دقت و همراه احساس مسئولیت. من هم در طول خدمت
دانشگاهی خود را موظف میدانستم که با حداکثر توان تخصص جراحی زنان و
زایمان را آموزش دهم همراه مراقبت از بیماران. هر چند به اصالتپژوهش در
پزشکی اعتقاد عمیق دارم اما در کنار آن آموزش را امری میدانم که غفلت از
آن غیرقابل بخشش است.
به
یک واقعه هم اشاره کنم. مربوط به «تعصب دانشگاهی». بیمارستان شوروی در
شمال خیابان استاد نجاتالهی قبل از انقلاب توسط پزشکان و پرستاران روس
اداره میشد. کمی بعد از انقلاب این همکاری قطع شد و بیمارستان تخلیه شد.
گروههای مختلفی برای گرفتن بیمارستان پیشقدم شدند. با کمک واسطهای
خیرخواه، نامهای برای بالاترین مقام اجرایی کشور نوشتم و تقاضا کردم که
این بیمارستان را به رشته زنان دانشگاه تهران بدهند که چنین شد و در نتیجه
بیمارستان زنان به بیمارستان شوروی منتقل شد، همراه با تغییر نام به
بیمارستان میرزاکوچک خان.
از انتخاب رشته زنان پشیمان نشدید؟ هرگز.
اگر الآن به عقب برگردم بازهم تخصص زنان را انتخاب میکنم. 51 سال است از
آذر 41 تا الآن در همین مطب بودم و همین ساختمان.
برای من جالب بود که شما چطور در این خیابان و این محل ماندهاید؟ من
از روز اولی که مطب گرفتم همینجا بودم. اینجا را بیشتر از خانه خودم دوست
دارم و به آن انس دارم. هیچوقت در قیدوبند مادیات و ظاهر زندگی نبودم.
اولین بچهای که به دنیا آوردید را یادتان هست؟ بله.
اولین زایمانی که در بیمارستان خصوصی و بهتنهایی انجام دادم یک دوقلو
بودند که هنوز بهواسطه دوستی و آشنایی با مادرشان از آنها خبردارم. دوتا
پسر که در حال حاضر هر دو از متخصصان سازمان ناسا هستند. بردک و بردیا
پسران مهندس کلانتری بودند که یادم هست درست روزی که کندی را ترور کردند
آنها به دنیا آمدند. اولین بچهها را در بیمارستان زنان به دنیا آوردم که
غریبه بودند و خیلی در ذهنم نمانده است ولی این دوتا اولین بچههایی بودند
که در بیمارستان خصوصی بود و بهعنوان اولین تجربهام یادم مانده است. خیلی
از رجالی که الآن بر مستند حکومت هستند را من به دنیا آوردهام.
مثلاً چه کسانی را؟ همه
را که نمیتوانم بگویم. از اسرار پزشکی من هستند و شاید خودشان دوست
نداشته باشند که مطرح شود ولی بهعنوانمثال فرزندان دکتر ولایتی همه
بچههای من هستند و من آنها را به دنیا آوردهام. خانواده حضرت امام(ره) هم
از بیماران من هستند.
چرا اینقدر مورد اعتماد بودید؟ درست
نیست که من این را بگویم ولی شاید به دلیل حسن شهرت کاری بوده. ببینید من
52 سال است که طبابت میکنم تابهحال یک مورد شکایت در سازمان نظام پزشکی و
یا حتی نارضایتی هم نداشتم که کار خلافی کرده باشم.
تمام مدت ایران بودید؟ بله
همیشه ایران طبابت کردم. من سال 43 که متخصص زنان شدم در ایران امکان
ادامه تحصیل وجود نداشت و من دو دوره برای فوقتخصص نازایی در فرانسه و
انگلیس دیدم.
پس بعد از ازدواجتان بوده که اجازه داشتید به خارج بروید؟ بله قطعاً
چه سالی ازدواج کردید؟ سال آخر دانشگاه بودم
پدرتان مخالف ازدواج شما با همکلاسیتان نبود؟ اصلاً،
حتی پدرم مشوق من هم به این ازدواج بود. همسر من دکتر بیژن جهانگیری بود
که خودشان شخصاً از پدرم من را خواستگاری کردند. همان روز که ایشان به دفتر
پدرم رفتند خواستگاری کردند پدرم آمد منزل و آمد اتاق من و پرسید که
جهانگیری کیه؟ من گفتم که یک همکلاسی. دکتر جهانگیری عاشق شده بود و خودشان
رفته بودند دفتر پدرم و خواستگاری کرده بودند.
شما خودتان در جریان این خواستگاری نبودید؟ نه
واقعاً در جریان نبودم و خیلی هم شناخت نداشتم. پدرم گفتند که من در راه
که میآمدم فکر کردم که این پسر یک پزشک است اگر حتی به جلو نرود ولی به
عقب هم برنمیگردد. یک موقعیت اجتماعی قابل قبولی دارد و الآن همسر من جزو
استادان طراز اول دانشگاه تهران است. دکتر بیژن جهانگیری که همیشه حضور
پررنگی داشتند.
پدرتان اصراری نداشتند که حتماً همسرتان شرایط خاصی داشته باشد؟ نهتنها
در مورد من این حساسیت را نداشتند که برای بقیه بچهها هم از این ملاکهای
امروزی نداشتند.
همسرتان ثروتمند بودند؟ پدر
آقای دکتر بازنشسته ارتش بودند و مادرشان یک خانم تحصیلکرده و فرهنگی.
بعد از اینکه ازدواج کردیم همسرم برای ادامه تحصیل به بلژیک رفتند و من یک
سال و نیم تنها بودم. در همان مقطع باردار بودم و بچهام وقتی یکساله شد
پدرش را دید.
حتی برای زایمان هم پیش شما نبودند؟ برای
زایمان بودند ولی بعدش که برای یک دوره آموزشی به آمریکا رفتند دیگر
نتوانستند برگردند تا اینکه دخترم یک ساله شد.
وضعیت کاری خودتان چطور بود؟ من دوره تخصص ام را میخواندم.
سخت نبود بچهداری و تنهایی و تخصص؟ خوب
سختیهای خودش را داشت ولی من خانه پدرم بود و مستخدم و پرستار داشتم و
مادرم هم در نگهداری بچه کمک میکرد تا من به درس و دانشگاه هم برسم.
در
مصاحبهای که برای پذیرش در دوره تخصص شرکت کردم، با بیمیلی مرحوم دکتر
جهانشاه صالح رئیس بیمارستان زنان برای پذیرش خانمها در رشته تخصص زنان
مواجه شدم. علت آن نیز بچهداری و شیردهی خانمها عنوان میشد که باعث افت
تحصیل آنها میشد، تمام سعی من این بود که خلاف آن را ثابت کنم. سال دوم
دوره تخصص را در حالی گذراندم که فرزند اولم را باردار بودم و سعی میکردم
با انجام بهموقع وظایف و کارهایم این مسئله را از همکارانم پنهان کنم. شب
قبل از زایمان خودم 3 عمل سزارین را در بیمارستان انجام دادم و صبح روز بعد
خودم بستری شدم و پس از 20 روز مجدداً کار را آغاز کردم. من عاشق کارم
بودم.
همسرتان با این حجم کاری شما مخالفتی نداشتند؟ اگر
شوهری نداشتم که اینقدر به من کمک کند، ممکن بود کار من و تحصیل فرزندانم
بسیار افت کند. اواخر دوره پهلوی زمانی که حکومتنظامی اعلام شد، 8 شب
ساعت منع تردد میشد و به علت محدودیتی که در ساعات رفتوآمد پیشآمده بود 6
ماه تا صبح در بیمارستان ماندم و 6 ماه دیگر را همکارم مرحوم خانم دکتر
سیمین کامیاب در بیمارستان به معالجه مراجعهکنندگان میپرداخت و من مرهون
حمایتهای ایشان هستم. من واقعاً حضور واقعی در خانه نداشتم از صبح زود
میرفتم بیمارستان و خیلی از شبها که مورد زایمان پیش میآمد مجبور میشدم
بمانم و همسرم باوجود تمام مشغلههایش به بچهها و درسومشقشان رسیدگی
میکرد.
اینکه هر دو دختر شما پزشک شدند اصرار شما بود؟ نه
اصلاً. نه من و نه پدرشان چیزی را به آنها تحمیل نکردیم. من حتی مخالف هم
بودم. دختر بزرگم که تا پایان دبیرستان ایران بود و اینجا اول علوم پایه
قبول شد و بعد تصمیم گرفتیم که برود پیش خالهاش و بعدها رفت دانشگاه
هاروارد پزشکی خواند و دختر کوچکم هم که از سن 12 سالگی رفت یک پانسیونی در
انگلیس و درس خواند؛ الآن جراح قلب در لندن است. 3 نوه دارم. یکی معماری
میخواند در دانشگاه نیویورک و دیگری علوم سیاسی در دانشگاه آکسفورد می
خواند و سومین نوه هم در حال آماده شدن برای تخصص ارتوپدی.
شما چرا مخالف انتخاب پزشکی توسط آنها بودید؟ چون
رشته سختی است. من زندگی نداشتم. باور کنید من در جوانی بهار را نمیدیدم.
تمام مدت سرم در کتاب بود یا در اتاق عمل و مطب. من گاهی فرصت میکردم در
طول یک روز فقط چند ساعت بخوابم و حتی اوایل انقلاب چندین روز در بیمارستان
میماندم. ببینید شرایط زایمان در آن زمان خیلی با امروز متفاوت بود.
زایمانها طبیعی بود و اصلاً زمان و مکان نمیشناخت. خیلی پیش میآمد من
بعد از 12 ساعت کاربرمی گشتم خانه و هنوز لباسهایم را عوض نکرده بودم که
زنگ میزدند زائو داری و من برمیگشتم بیمارستان.