شفا آنلاین>اجتماعی>طرح جمعآوری دستفروشان مترو حدود یک ماه پیش آغاز شد، تقریباً همان زمانی که شهرداری تهران به کمک نیروی انتظامی طرح جمعآوری معتادان متجاهر از سطح شهر تهران و بویژه محله نام آشنای هرندی را آغاز کرده بود، قرارهم این بود تا چهره دستفروشی از محدوده بازار گرفته تا متروی تهران که در سالهای اخیر بهترین پاتوق دستفروشی محسوب میشدند، به طور کامل پاک شود.
به گزارش
شفا آنلاین،برای همین
مأموران شهرداری باز هم با کمک نیروی انتظامی با شکل و شمایل یکدست به
بازار تهران ریختند تا بساط دستفروشان را که حالا شناسایی شده و هویتشان هم
ثبت شده بود از بازار تهران به محلهای جایگزین مثل خیابان 17 شهریور
منتقل کنند. این ماجرا البته به متروی تهران هم کشیده شد، اما
مقاومتها در برابر
جمعآوری بساط دستفروشان مترو، کار جمعآوری را با سختی
مواجه کرد.
تعداد زیادی از دستفروشان مترو که زن بودند در برابر تشر
مأموران مقاومت کردند و هرجاکه نمیتوانستند هم بساطشان را رها کرده و از
مترو خارج میشدند، برای همین پس از یکماه اگر گذرتان به مترو تهران
بیفتد، از دیدن دستفروشان زن و به ندرت مرد در واگنهای متعدد متروی تهران
متعجب نخواهید شد؛ با این تفاوت که حالا شعار جدیدی هم برای رونق بازار
خرید به شعارهای گذشته اضافه شده: «به خاطرگیر بازار آتیش زدم به مالم».
پایان دادن به ازدحام و شلوغیهای داخل واگنها، حذف آلودگی صوتی و منع
عرضه محصولات قاچاق از جمله عللی بودند که پای مأموران شهرداری را به داخل
واگنهای مترو باز کرد، اما وعده ارائه یک بازار جایگزین به دستفروشان مترو
هم نتوانست بار این بساط پر رونق را که هماکنون مشتریان وفادار را به خود
جذب کرده، کم کند.
مشتریانی که با وجود سختی پیاده و سوار شدن از قطار و شنیدن حراجیها و
نرخها و تبلیغات باز هم پشت فروشندگان سیار ایستادهاند و در زمان ریختن
مأموران به داخل واگنها، اجازه بردن بساط دستفروشان را نمیدهند.< ما
دلمان برای این بنده خداها میسوزد، چه کسی دوست دارد در این همهمه جنس
بفروشد، مأموران رفتار خوبی با آنها ندارند و گاهی همه بساطشان را که تمام
زندگیشان است با خود میبرند، برای همین دیروز که مأموران داخل قطار شدند
تا زن دستفروشی راببرند، بساطش را زیر چادرم مخفی کردم و به کمک بقیه
مردم اجازه ندادیم او را بیرون ببرند.»
اینها را زهرا 50 ساله
میگوید، زنی که معمولاً در هفته 4 تا 5 بار از مترو استفاده میکند.<
به نظر من فروش کالا در مترو نباید جرم باشد، این کار باعث صرفه جوییدر
وقت و هزینه میشود و کالاها هم با قیمت کمتری به دست مشتری میرسد، من
خیلی وقت ها همینطور که نشستهام برای خانه خرید میکنم و ناراضی هم
نیستم.
بیشتر وقتها یادم میرود که چه چیزی میخواهم، اما همین که جنس را
میبینم، سریع یادم میافتد» با این حال مریم، 27 ساله که به خاطر رفتن به
دانشگاه مجبور است روزانه از مترو استفاده کند، از این همه شلوغی و چمدان و
ساکهای بزرگ به تنگ آمده و معتقد است که باید فکری به حال این قضیه کرد.
او البته میگوید که اجبار در جمعآوری راه حلش نیست، چون با چشم خود دیده
که دستفروشان قبل از رسیدن به ایستگاه همدیگر را صدا میزنند و برای اینکه
از دید مأموران پنهان بمانند، بساطشان را مخفی میکنند و مثل مسافر عادی
پشت به شیشههای قطار میایستند و ساکهای بزرگشان را کوچک کردهاند و
وسایلشان را زیر لباس هایشان پنهان میکنند. به خاطر همین پیدا کردنشان کار
سختی است، از طرفی مأموران مرد هم جرأت نزدیک شدن به این زنها را ندارند،
چون با سروصدا و داد وبیداد و الفاظی مثل «بی غیرت» و «مگر خودت ناموس
نداری» اجازه جمع کردن بساطشان را نمیدهند: «آنطور که من در این چند روز
دیده ام، چند وقتی است که خبری از مأموران مرد نیست و مأموران زن به طور
مخفیانه در واگنها تردد میکنند، بنابراین شاید از این به بعد کار سختتر
شود.»
مریم درحالی این حرفها را بهراحتی و با صدای بلند بر زبان میآورد
که دستفروشانی که در نزدیکی او در حال فروختن اجناسشان هستند، رنگ و
رخسارهشان تغییر میکند.
یکی از آنها که از شنیدن حرفهای او بشدت عصبانی و
ناراحت شده، میگوید: «همه این حرفها بیخود است، چه کسی میگوید اگر به
ما مکان خوب بدهند، ما از مترو نمیرویم، شما فکر میکنید کار کردن در این
واگنهای تنگ و شلوغ کارآسانی است؟ ما هم شنیدهایم که میخواهند یک جا را
به ما بدهند، اما فقط ثبتنام کردهایم و یک کارت شناسایی تحویل گرفتهایم و
خبری از بساط جایگزین نیست. خب ما نمیتوانیم منتظر بمانیم که آقایان به
ما اطلاع دهند، زندگی خرج دارد، بیماری و اجاره خانه و هزار مشکل و مصیبت
دیگر، اصلاً شهرداری دنبال این است که از ما مالیات بگیرد...»
در کنار او
دختر جوان دستفروشی با تلفن همراه خود که از معروفترین و گرانترین برندهای
تلفن همراه محسوب میشود و خرید آن از عهده هر کس خارج است، مشغول سفارش
اجناس جدید است. او وقتی متوجه حرفهای ما میشود براحتی میگوید که «باید
روزانه 200 هزار تومان به صاحب کارش بدهد و برای خودش چیزی بیشتر از 100
هزار تومان نمیماند! او تأکید میکند که پول درآوردن در این دوره و زمانه
جنم خاص خودش را میخواهد.»
بعد با لحنی تحکمآمیز خطاب بهزن میانسالی که
روبهروی او نشسته و با عصبانیت میگوید: «چرا بساطتان را جای دیگری
نمیبرید. مگر شهرداری به شما جا نداده است، پس چرا دستفروشهای بازار
جایشان را عوض کردند، ولی شما مقاومت میکنید.»، میگوید: «اصلاً برای چه
در یک جای روباز که زمستانها از سرما و تابستانها از گرما جانمان به
لبمان میآید، باید روزانه 10 هزار تومان به شهرداری بدهیم. که چه بشود؟
اگر راست میگویند بدون اجاره، یک جای مناسب به ما بدهند.»
کم کم که به ایستگاه هفتتیر نزدیک میشویم، رنگ و روی دستــفروشان تغیـیر
میکند، ساکهایشان را با خواهش و التماس به دست مسافران نشسته میدهند و
بعد به شکلی که کسی حتی حدسش را هم نمیزند، پشت به ایستگاههای قطار،
چهرهشان را گرفته و مشغول صحبت کردن با یکدیگر یا با تلفن همراهشان
میشوند. اما درهای قطار به محض بسته شدن، روایت دیگری را در متروی تهران
رقم میزند. دوباره ساکها و بساطها از دست مسافران و زیر صندلیها بیرون
کشیده شده و دستفروشان رو به مشتریها، شروع به تبلیغ کالاهایشان میکنند.
انگار نه انگار که همین چند ثانیه قبل، سایه ترس و اضطراب، حرکت آدمهای
این واگن را متوقف کرده بود.
از یکی از آنها درباره سرنوشت بساطشان پس از توقیف شدن میپرسم و او
میگوید که کسی جرأت نمیکند دنبال بساطش برود. «اگر مقاومتها و التماسها
نتیجه نداشت، بساطمان را رها میکنیم و میرویم تا حداقل خودمان دستگیر
نشویم. برای همین هربار که برای فروش به مترو میآییم نسبت به قبل، اجناس
کمتری با خودمان میآوریم که اگر لو رفتیم هم کمتر ضرر بکنیم، البته بیشتر
ما سعی میکنیم در طول روز خط هایمان را عوض کنیم تا اگر کسی هم گزارشمان
را داد، گیر نیفتیم. اما بدبختانه خط یک چون به بازار میرسد، پر سودتر از
خطهای دو و سه است.»
در آن سو اما خانمی که درحال شنیدن درد دلهای اوست،
آهسته و طوری که هیچ کس نشنود رو به من میگوید که همه این حرفها کشک
است.< بیشترشان وضع مالی خوبی دارند و وقتهایی هم که بساطشان را
میبرند، آنقدر گریه و آه و ناله راه میاندازند که برخیها از سر دلسوزی،
کمکشان میکنند. خود او دیده که خیلی از دستفروشان از این حربه برای فروش
اجناس تاریخ مصرف گذشته و نا مرغوبشان استفاده کردهاند و مشتریها بدون
اینکه نیاز واقعی داشته باشند فقط از روی کنجکاوی و شاید هم ترحم اقدام به
خرید اجناسشان کردهاند. او البته از وقتهایی هم میگوید که مأموران مرد
با خشونت و داد وبیداد اقدام به پرتاب کردن بساط دستفروشان زن از داخل مترو
به بیرون کردهاند و گوششان هم به هیچ کدام از التماسها و گریهها بدهکار
نبوده است.
«مردم در این شرایط حتماً به کمک زنها میروند و اجازه نمیدهند کسی با
زور بساطشان را بیرون بیندازد، خب تا وقتی هم مردم پشت دستفروشها باشند،
کاری از پیش نمیرود.»
حدس زدن تعداد دستفروشان مترو کار سختی است، اما مسئولان شهرداری آمار 4
هزار نفری را اعلام میکنند، افرادی که ماهانه بیش از 3 میلیون تومان درآمد
دارند و به همین علت علاقه چندانی به جایگزین کردن شغلشان ندارند. اگرچه
به نظر میرسد زور کسی هم به آنها نمیرسد، چون اگر میرسید در این چند
هفته باید شکل دیگری از متروی تهران به چشم مسافران میآمد.
روایت متروی تهران البته بیشتر شبیه بزرگترین بازار سیار دنیاست،
بازاری که حالا مشتریان پروپا قرص و حسابی هم دست و پا کرده است، بازاری که
اگرچه سود کلانی دارد و سابقه نه چندان زیادی، اما جمع کردنش به این
راحتیها امکانپذیر نیست تا زمانیکه مشتری هست، دستفروش هم هست تصویر آخر
از طرح جمعآوری شاید نگاه کردن به تابلوی تبلیغاتی باشد که در بالای
پلههای برقی از مسافران خواهش میکند، فریب کالاهای ارزان قیمت دستفروشان
را نخورند، چراکه آنها غیر بهداشتی و ناسالم اند... کسی چه میداند شاید
مسافری با دیدن این تابلو، تصمیمش برای خرید ارزان در مترو عوض شود!ایران