شفا آنلاین>سلامت>سجاد سالها مرکز درمانی خوشنامی بودهاست. امروز هم سعی میکند مثل قصهها با چشمه جوانیبخش، چروکها و گودی زیر چشمش را از بین ببرد.
به گزارش
شفا آنلاین به نقل از سپید، این را میتوان از آثار برجایمانده از کارگران ساختمانی که در حال بازسازی
ساختمان بیمارستان هستند فهمید.
210 هزار تومان بهخاطر یک صندلی خشک اینجا
بخش زنان است اما در یکی از اتاقهای 4 تختهاش یک مرد بستریشدهاست.
پرستار میگوید در بقیه بخشها جا نبوده و او را اینجا بستری کردهاند. مرد
پتو را روی پایش کشیده و حین حرفزدن نگاهش میافتد روی پتو. «مشکل زیاد
هست. من هشت روز است اینجا هستم و هنوز نمیفهمم چه بیماری دارم.»
همان
دردی را که از ابتدا داشته هنوز تحملمیکند. «میخواهم از درد بمیرم.
امروز از من عکس میگیرند و دیگر تمام میشود. خدا میداند کی و کجا دوباره
کسی بیاید و از من سوالی بپرسد. آن هم درحالیکه برای هر یک شب 300 هزار
تومان میگیرند. من 10 روز کار میکنم تا این مبلغ را به دست بیاورم.»
میگوید پزشک اول صبح سرمیزند و تمام. وقتی هم که پسرش برای ملاقات برسد
دیگر پزشک رفته و نمیتواند علت
بستری طولانیمدت پدرش را از او بپرسد.
آدم درد را تحمل نمیکند پسر
حرف پدر را ادامهمیدهد: «اینجا بیمارستان خوبی ازنظر پول گرفتن است.
پدرم اول بیمارستان خصوصی دیگری بستری بود. آنجا انگشتش را قطع کردند.»
پیرمرد چشمش را از انگشت نداشته پایش برنمیدارد. «دیابت داشت. آن موقع یک
کارت همراه داشتم و میتوانستم شب پیش پدر بمانم.
تا اینکه مرخصشدیم و یک
شب از درد زیاد، آمبولانس ما را اینجا آورد. اینجا شبی 210 هزار تومان فقط
از همراه میگیرد. تنها به خاطر یک صندلی خشک 210 هزار تومان!» آنها از
اتاق بدشانس بودهاند. بعضی اتاقها دارای صندلیهای همراهند که نسبت به
این نیمکتها خیلی بهترند و قابلیت تختخواب شدن دارند. «پدرم در خانه هم
همین درد را داشت. آدم سروصدا و هزار مشکل دیگر یک بیمارستان را تحمل
میکند اما درد را نه.» پدر که دیگر بغضکرده میگوید گاهی از درد زیاد به
گریهمیافتد و مورفین و مسکن است که دردش را التیام میبخشد.
این تنها راه
درمان درد این کارمند یک اداره دولتی است. «اگر من مستحق درد هستم پس
بگویند بروم خانه.» پدر این را اضافهمیکند و چشمش دوباره گیر میکند به
شکستگی ملافه روی پایش. بغلدستی این مرد دیروز با رسید14
میلیون تومانی مرخص شده و حالا همدردش امروز نشسته و دو دو تا چهارتا
میکند که پیشپرداخت 2 میلیون تومانی بیمارستان را که از همکارش قرض کرده
چطور پسدهد.
پرستارها کارشان را بلدند اینجا
بخش ویآیپی است. مادر در اتاق نشسته و با کودکش بازی میکند. یک اتاق
اختصاصی برای امیر 5 ساله که مادرش از حرف زدن درباره جزئیات بیماری او ابا
دارد. شروع میکند به تعریف و تمجیدکردن: «دیشب ده بچه اینجا بود و
پرستاران همه تلاششان را میکردند بچهها را آرامکنند.» معلوم میشود
مادر، کارمند همینجاست و از توانایی پرستاران برای آرام کردن صدای گریه
بچهها راضی است.
ازنظر تمیزی حرف ندارد در
بخش داخلی پیرمرد لباس آبی تمیز پوشیده، وسط اتاق ایستاده و همه دور او را
گرفتهاند. در هر بیمارستان یکی از این بیمارها هست. یکی که حضورش به
ماههای قبل برمیگردد، با همه پرستاران خوشوبش میکند، همه بیمارها را
میشناسند و به زندگی در هوای بیمارستان عادتکردهاست. این مرد با موهای
جوگندمی و لباس رنگورورفته همان بیمار است که با یک برگه رادیولوژی در
دستش ایستاده و دارد تحلیلش را از تصاویر مبهم و سرمهایرنگ ارائهمیکند.
کمی فکرمیکند و میگوید: «بیمارستان خوب است.
ازنظر تمیزی حرف ندارد.
پرستار دارو را به همراه یک لیوان آب میآورد. اگر سروصدایی هم باشد
بیشتر صدای ناله بیماراست.» او جانباز است و نگران هزینه درمانش نیست.
برعکس هماتاقیاش که تا حرف از هزینه میشود به قول خودش چهارستون بدنش
میلرزد.
20 سال است فقط به بیمارستان سجاد میآییم صدای
خروپف پدرش کلاممان را قطع میکند. با شکمی که به شکل غیرطبیعی برجسته
است روی تخت خوابیده. دخترش آنقدر حال زاری دارد که انگار او را هم همراه
با پدر هشت روز است در بیمارستان بستریکردهاند.
این خانواده از اهالی
یوسفآبادند. همین خیابان بالاتر از بیمارستان. 20 سال است که جز این جا
جای دیگری را برای حال روزهای بد انتخاب نکردهاند و حالا از آن راضیاند.
دختر با چشمان خستهای که نشان از هشت روز همراهی با بیمار میدهد میگوید
10 سال پیش «سجاد» بیمارستان خوبی نبودهاست. او حالا نمره بالایی به
عملکرد بیمارستان میدهد.
بدون همراهم هرگز در
اتاق رو به پنجره بازمیشود. از این بالا میشود از میدان فاطمی تا
کاجهای خیابان فلسطین را هم زیر چشمداشت. همراه از روی صندلی
تختخوابشو بلندمیشود و بهزور چشمانش را باز میکند. رگهای قرمز،
سفیدی چشمش را با خود بردهاست. حق هم دارد. مادر و پدرش هر دو مریضاند.
مادرش هنوز در سیسییو است و پدرش تازه دو شب است که به بخش آمده و قبل از
آن در آیسییو بستریبوده. میگوید کار بیمار در بیمارستان سجاد بدون
همراه حلنمیشود؛ یعنی نمیتوان بیمار را به پرستار سپرد.
«اکثر پرستاران
بخش خسته، شاکی و عصبانیاند.» او اعتقاد دارد آیسییو بهتر از بخش است.
مادرش دو ماه است که از جایش تکان نمیخورد. او درباره وضع بیمارستان
توضیحات زیادی نمیدهد ولی آنطور که از بیمارستان خصوصی انتظار داشته از
بیمارستان سجاد خوبی ندیدهاست. بااینحال ایراد دیگری جز خستگی پرستاران
پیدا نمیکند.
اینجا مهمانسرای دودنیاست بخش
نوزادان و سیسییو در یک طبقه کوچک قرار دارد. انگار اینجا مهمانسرا
دودنیا است و گروهی هرروز در همین اتاقها پایشان را به دنیا میگذارند و
عدهای دیگر برای زندگیکردن احیا میشود. یک سالن است که 7 اتاقش برای
نوزادان و چند اتاقش برای سیسییو است. حالا تصور کن در همین قسمت اتاق
روانشناس، بیهوشی و اداری هم قرار دارد.
دیوارهای رنگ و رو رفته خبر
میدهند که اینجا هم در حال بازسازی است ولی کارگران در حال کار نیستند.
آنطرف،
سیسییو 6 تخت دارد. مردی که در یکی از این اتاقها ساکنشده ازاینجا
راضی است. «کارکنان زحمت خودشان را میکشند و من از اینبابت واقعاً
متشکرم.»
پنجرههای تشنه آفتاب و سایه زنی
که تازه امروز وضع حملکرده هم از بیمارستان راضی است. آفتاب افتاده روی
صورت مثل ابریشم دخترش و پوستش را ازآنچه هست روشنتر نشان میدهد. اتاق
روبرویی اما از نعمت زبانه آفتاب محروم است. دو زن پیر که اگر پنجره را باز
کنند... همان بهتر که باز نکنند. سایه سرد و سیاه دیواری که دقیقاً
روبهروی پنجره ایستاده برای قلب، معده، روده، جوارحشان ضرر دارد. آن دو
میگویند راضی هستند. یکی از آنها منتظر دکتر نشسته تا زیر نامه ترخیصش را
امضا کند. نمیداند از مرخصی خوشحال باشد یا از هزینه احتمالی دو میلیون
تومانی که باید تا دقایقی دیگر بسلفد.
فقط 4 تخت اورژانس بیمارستان
سجاد، 300 پرسنل دارد که شامل پرستار و غیر پرستار میشود. 150 پزشک هم در
آن فعالیتمیکنند. در مقابل اما اورژانس آن کوچک است ولی همین 4 تخت هم
در روز نزدیک به 100 بار پر و خالی میشود. مردی به شرط اینکه عکسی از او
گرفتهنشود میگوید از اینجا راضی است و همیشه به اینجا میآید. پردههای
کرمرنگ تختها را از هم جدامیکند اما نه آنقدر جدا که از حریمخصوصی
بیمار برای دقایقی هم که شده محافظتکند.
اتاق عمل سرپایی همینجا در
اورژانس است. اتاق پزشک و کد هم در همین سالن قراردارد. سمانه فرزام،
مسئول اورژانس شیفت شب میگوید: «نقطه قوتمان اخلاق است. تیم
درمانی همه حواسشان را جمع و به بیمار رسیدگی میکنند.
اما نقطه ضعفمان از
نظر بیمار هم ورودی پذیرش و ناهماهنگی با اورژانس است. تصور کنید بیمار دو
بار ویزیت میشود و دو بار سرم میزند. او باید 4 بار به پذیرش برود، فیش
بگیرد و دوباره به اورژانس برگردد.» دفترش را نشانمیدهد و میگوید حدودا
دیروز 100 بیمار پذیرش کردهاست. او گلایه میکند: « تصور کن هر کدام دو
همراه دارند و این فضای کوچک چقدر شلوغ میشود. ولی خوبی تیم پرستاری این
است که میتواند این جمعیت را در کنترل داشتهباشد.»