کد خبر: ۸۴۹۴۰
تاریخ انتشار: ۰۴:۵۷ - ۱۹ آبان ۱۳۹۴ - 2015November 10
شفا آنلاین>اجتماعی>سلامت >با اصرار از پزشک کلینیک می‌خواست از او آزمایش خون بگیرد. می‌گفت کاخ رؤیاهایش در حال فرو ریختن است و ادامه زندگی فقط به جواب این آزمایش بستگی دارد.
 به گزارش شفا آنلاین، هنوز هم نمی‌توانست حرف‌هایی را که همسرش پس از دوماه زندگی مشترک به او گفته بود باور کند. هیچ‌وقت تصور نمی‌کرد که سایه شوم ایدز یک روز آفتاب زندگی اش را تاریک کند. هاله‌ای از ابهام همه ذهنش را درگیر کرده بود و با وجود آنکه تنها 24 بهار از عمرش گذشته بود ولی می‌گفت از شب قبل تا به امروز به‌اندازه 10 سال پیر شده است.نگران آینده‌اش بود و می‌گفت اگر اچ آی وی مثبت داشته باشم چطور به اطرافیان بگویم  این ویروس از همسرم به من منتقل شده است. قدرت ایستادن روی پاهایش را نداشت و نگران بود فرد آشنایی او را در کلینیک ببیند.
  پزشک روانشناس سعی می‌کرد او را آرام کند. برای اینکه مشخص شود کسی به بیماری ایدز مبتلا است یا نه باید 12 هفته سپری شود و با توجه به اینکه فقط دوماه است که ازدواج کرده‌ای نمی‌توانیم این آزمایش را روی تو انجام دهیم.

 این گفته‌های روانشناس بود که سعی می‌کرد این دختر جوان را آرام کند ولی او نمی‌خواست قبول کند. وقتی از او علت این همه اصرار را  پرسید دختر در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:‌ مدت‌ها بود که من و علی به هم دل بسته و برای آینده مشترکمان نقشه‌های زیادی کشیده بودیم. روزها را به شوق رسیدن به روزعروسی شب می‌کردیم. بارها آینده‌ای را که قرار بود با هم زیر یک سقف بسازیم مرور کرده و قسم خورده بودیم که یار و غمخوار یکدیگر باشیم.

 تا اینکه علی چند ماه قبل از عروسی مان به من گفت باید برای مأموریتی چند روزبه خارج از کشور برود. نمی‌توانستم دوری اش را تحمل کنم ولی از آنجا که نخستین باری بود که به مأموریت خارج از کشور می‌رفت پذیرفتم.

وقتی به سفر رفت در تنهایی به روزهایی فکر کردم که در لباس سفید عروس همراه او وارد تالار می‌شویم و همه برای خوشبختی ما دعا می‌کنند. پس از گذشت 10 روز از سفر آمد و هیچ وقت صحبتی درباره اینکه به کجا  سفر کرده است به من نزد. روز عروسی فرا رسید و با لباس سفید عروسی به خانه علی رفتم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

 روز به روز احساس می‌کردم خوشبخت ترین زن روی زمین هستم تا اینکه کاخ آرزوهایم به یکباره فرو ریخت. چند روزی بود که احساس می‌کردم علی در خودش فرو رفته و سعی می‌کند خود را از نگاه من پنهان کند. ابتدا تصور می‌کردم به خاطر شرایط زندگی مشترک و جدا شدن از پدر و مادر است اما وقتی از یکی از دوستانش آدرس پزشک متخصص بیماری‌های عفونی را می‌گرفت به موضوع مشکوک شدم. می‌دانستم او موضوع مهمی را از من مخفی می‌کند. با اصرار از او خواستم اگر اتفاقی افتاده به من هم بگوید. اول  طفره رفت تا اینکه من را قسم داد این موضوع بین خودمان بماند.

 قلبم به تپش افتاده بود و نگاهم را به دهانش دوخته بودم. علی از روزی برای من گفت که به مأموریت خارج از کشور رفته بود. او از دروغ هایی که آن روزها می‌گفت حرف زد. او گفت: از یک سال قبل با دوستان تصمیم گرفته بودیم به تایلند سفر کنیم. خیلی چیزها درباره آنجا شنیده بودم ولی دوست داشتم خودم آنها را تجربه کنم. تنها مشکل من این بود که نمی‌توانستم واقعیت را به تو بگویم.

دوستانم مرا مسخره می‌کردند و می‌گفتند که از ترس همسرت نمی‌خواهی به این سفر بیایی. نمی‌خواستم آنها فکر کنند که از تو می‌ترسم به همین خاطر قبول کردم که همراه‌آنها بروم. به دروغ به تو گفتم برای مأموریت کاری باید به خارج از کشور سفر کنم. در آنجا با تشویق دوستانم خالکوبی کردم. فکر نمی‌کردم مشکلی پیش بیاید. وقتی از سفر برگشتیم مدت‌ها بود که از دوستانم خبر نداشتم تا اینکه چند روز قبل یکی از آنها تماس گرفت و گفت سعید به ایدز مبتلا شده است.


سعید هم مثل ما در آنجا خالکوبی کرده و به خاطر آلوده بودن سوزن به این بیماری مبتلا شده بود. با شنیدن این خبر دنیا مقابل چشمانم تیره و تار شده است. من هم در همانجا خالکوبی کردم. این چند روزی که این خبر را شنیدم مثل مار زخمی دور خود می‌پیچم. تنها نگرانی ام تو هستی و می‌ترسم که تو هم آلوده شده باشی.دختر جوان با گفتن روزهای تلخی که پس از شنیدن این حرف‌ها از زبان همسرش سپری کرده بود ادامه داد: همسرم نمی‌خواهد آزمایش بدهد و می‌ترسد کسی از اطرافیان از این موضوع باخبر شود. اما من نمی‌توانستم نسبت به این موضوع بی‌خیال باشم. امروز بدون اینکه همسرم بفهمد به اینجا آمده ام و از شما خواهش می‌کنم که از من آزمایش بگیرید. می‌خواهم بدانم که من هم مبتلا شده ام یا نه؟ آینده من به این آزمایش بستگی دارد.


شب‌ها کابوس می‌بینم. اگر جواب مثبت باشد نمی‌دانم چطور این واقعیت تلخ را بپذیرم و به پدر و مادرم بگویم. دختر جوان پس از انجام‌آزمایش و با وجود آنکه می‌دانست این آزمایش را باید یک ماه دیگر انجام دهد  از کلینیک بیرون رفت  و در انتهای خیابان گم شد.ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: