کد خبر: ۸۴۰۳۳
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۳ - ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - 2015November 02
شفا آنلاین>اجتماعی>سلامت > کابوس‌های یک ساله زن وقتی پایان گرفت که تیم پیوند کبد بیمارستان گلستان اهواز او را برای یکی از سخت ترین عمل‌های پیوند آماده کردند. تا لحظه‌ای که داروی بیهوشی او را به خواب عمیق فرو می‌برد باور نمی‌کرد زندگی باردیگر به روی او لبخند زده است و می‌تواند صدای خنده تنها نوه اش را بشنود.
به گزارش شفا آنلاین،چند ماهی است که هر روز وقتی از مقابل خانه همسایه عبور می‌کند لحظاتی به عکس پسر جوانی که روی پارچه مشکی نصب شده است خیره می‌شود. بخشی از وجود این پسر در بدن او است  و این راز بزرگ را  فقط او و پزشکان بیمارستان می‌دانند.

روزهایی را به خاطر می‌آورد که  کبدش از کار افتاده بود و چشمان نگران فرزندانش او را منقلب می‌کرد. سعیده لوینی که 46 بهار را پشت سر گذاشته است هر روز در نماز و نیایش برای پسر جوانی دعا می‌کند که بخشی از وجود خود را به او بخشید تا بتواند دوباره زندگی کند.

  او از روزهایی که مرگ را در چند قدمی خود دید این‌گونه می‌گوید: وقتی چشم باز کردم در خانواده‌ای بودم که عاشق امام حسین(ع) و ائمه اطهار بودند. وقتی به 20 سالگی رسیدم به خانه بخت پا گذاشتم و در کنار همسرم زندگی مشترک را آغاز کردیم. در 26 سال زندگی مشترک صاحب سه پسر شدم و از اینکه می‌توانستم آنها را در لباس دامادی ببینم خوشحال بودم. پسر بزرگم ازدواج کرد و شیرین ترین خبر وقتی بود که سال بعد شنیدم صاحب نوه شده‌ام.

شیرین ترین روزهای زندگی از راه رسیده بودند  اما ناگهان بیماری ناشناخته‌ای همه آن زیبایی‌ها را به هم زد. سال گذشته به دل درد شدیدی مبتلا شدم. روزهای نخست تصور می‌کردم یک دل درد ساده است اما وقتی شکمم متورم شد متوجه جدی بودن بیماری شدم.

همراه همسرم به بیمارستان رفتیم و پزشکان معالج پس از بررسی و معاینه و انجام آزمایش و سونوگرافی اعلام کردند آب زیادی در شکمم جمع شده و باید هر چه سریعتر در بیمارستان بستری شوم. با توصیه پزشکان در بیمارستان فاطمه زهرا(س)‌اهواز بستری شدم و بعد از دو هفته با عمل جراحی و دارو آبی که در شکمم جمع شده بود تخلیه شد.

بهبودی نسبی پیدا کرده بودم و از بیمارستان مرخص شدم اما بعد از چند روز حالم بدتر شد و احساس می‌کردم همه بدنم متورم شده است. دوباره به بیمارستان رفتیم و پس از آزمایش‌های بسیاری که انجام دادم مشخص شد کبدم به ویروس ناشناخته‌ای مبتلا شده و کاملاً از بین رفته است. تا به آن روز چیزی از اهمیت  کبد در بدن نمی‌دانستم اما وقتی فهمیدم از کار افتادن کبد باعث مرگ انسان می‌شود روحیه ام را باختم.

وی ادامه داد: با معرفی پزشکان سراغ دکتر بحرینی فوق تخصص پیوند کبد و کلیه رفتم. او بعد از انجام چند آزمایش و همچنین بررسی نتایج آزمایش های  قبلی با صراحت اعلام کرد تنها راه نجات من پیوند کبد است و باید دعا کنیم فرد دهنده مناسبی برای اهدای کبد پیدا شود.


شیرین ترین بخشش

هر روز از مقابل خانه‌ای عبور می‌کند که داغدار فرزندشان هستند. پدر و مادری که داغ فرزند آنها را پیر کرد اما روزی که پزشکان موضوع اهدای اعضای بدن او را مطرح کردند آنها برای نشاندن لبخند بر لبان بیمارانی که به خاطر از دست دادن عضو حیاتی با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند بزرگترین تصمیم زندگی شان را گرفتند و اعضای بدن پسرشان را بخشیدند. آنها می‌دانند که کبد پسرشان زندگی را به یک مادر بخشیده است اما نمی‌دانند این زن در همسایگی آنها زندگی می‌کند.

سعیده لوینی از روزی که پسرجوانی زندگی را به او هدیه کرد این‌گونه می‌گوید: هر روز وضعیت جسمی ام بدتر می‌شد و داروهای زیادی می‌خوردم. چشمان نگران همسر و فرزندانم همیشه مقابلم بود. همسرم تلاش زیادی می‌کرد تا بتواند برای من کبد پیدا کند. دکتر بحرینی به ما امیدواری می‌داد و می‌گفت اگر دهنده مناسب پیدا شود بلافاصله عمل پیوند را انجام خواهد داد.

آن روزها زندگی معنای دیگری برایم پیدا کرده بود. احساس می‌کردم همه چیز در اطرافم بسیار زیباست و من تا به آن روز به آنها بی‌توجه بودم. دلم برای زیارت کربلا تنگ شده بود و به خاطر علاقه‌ای که از کودکی به امام حسین(ع) داشتم شب‌ها بعد از نماز از ایشان تقاضای شفا می کردم. همسرم نذر کرد اگر این عمل پیوند با موفقیت انجام گیرد به زیارت بارگاه امام حسین(ع) و همچنین امام رضا(ع) برویم.

این گیرنده کبد ادامه داد: یک روز قبل از عمل پیوند با انجام آزمایش به دستور پزشک در بیمارستان پرونده تشکیل دادیم و من در اولویت فهرست پیوند کبد قرار گرفتم. صبح روز بعد در خانه مشغول خواندن نماز بودم که تلفن زنگ زد. صدای همسرم را می‌شنیدم که می‌گفت بلافاصله به بیمارستان خواهیم رفت. تلفن را قطع کرد و با هیجان گفت دکتر بحرینی از بیمارستان گلستان تماس گرفت و خبر داد پسرجوانی که بر اثر تصادف مرگ مغزی شده است به بیمارستان منتقل شده و آزمایش‌ها نشان داده‌اند که کبد او قابلیت پیوند به بیمار شما را دارد.

بلافاصله به بیمارستان رفتیم ساعت 12 ظهر بود که به اتاق عمل وارد شدم. قبل از رفتن به اتاق عمل با همسر و فرزندانم و تنها نوه ام خداحافظی کردم. صدای شیون مادری را که اعضای بدن پسرش را بخشیده بود می‌شنیدم. من هم مادر بودم و احساس او را درک می‌کردم. عمل پیوند کبد  ساعت 12 آغاز شد و 8 ساعت طول کشید. وقتی چشم باز کردم در بخش مراقبت‌های ویژه بودم و همسر و فرزندانم از پشت شیشه به من لبخند می‌زدند. سه هفته از عمل پیوند گذشت و دکتر بحرینی پس از معاینه و انجام آزمایش اعلام کرد پیوند کبد با موفقیت انجام شده است. بعد از یک ماه به خانه بازگشتم  و نوه ام را در آغوش گرفتم. روزها بسرعت سپری شدند و وضعیت جسمی ام هر روز بهتر شد.

این مادر از روزهایی گفت  که برای انجام قولی که داده بود به کربلا و مشهد رفت. بعد از عمل جراحی پیوند همسرم در مراسم یادبود پسرجوانی که خانواده اش اعضای بدن او را به من اهدا کرده بودند رفت اما از او خواستم به آنها نگوید کبد پسرشان در بدن من است.

آنها در همسایگی ما زندگی می‌کنند و حس مادر او را درک می‌کنم. او بزرگترین و مهمترین تصمیم زندگی‌اش را گرفت و اعضای بدن پسرش را بخشید تا من و بیماران دیگر به زندگی بازگردیم. می‌دانستم وقتی متوجه شود کبد پسرش به من پیوند زده شده است با دیدنم دوباره یاد او خواهد افتاد و تلخ ترین روز زندگی دوباره برایش زنده خواهد شد. سه ماه بعد با همسرم به مشهد و از آنجا به کربلا رفتیم. در حرم امام حسین(ع) برای دل آن  مادرو همچنین شادی روح پسرش دعا کردم. او به من زندگی بخشید و کسی قدر زندگی را می‌داند که به ایستگاه آخر نزدیک شده باشد.ایران

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: