کد خبر: ۸۳۱۳۷
تاریخ انتشار: ۰۵:۱۳ - ۰۶ آبان ۱۳۹۴ - 2015October 28
شفا آنلاین>اجتماعی>سلامت >تغذیه >شب رسيده. همه سرعت قدم هايشان را بالا مي‌برند که زودتر خيابان راخالي کنند. يکي هشدار مي‌دهد: «خانم پياده نرو، خطرناکه.» تا چند ساعت پيش فرقي نمي‌کرد. ميدان شوش هم مثل همه ميدان‌ها و خيابان‌هاي تهران بود. اما شب که نزديک مي‌شود همه محتاط مي‌شوند.
به گزارش شفا آنلاین، ترسشان از آدم‌هاي کارتن خواب است که شب‌ها را در اين ميدان دور هم جمع مي‌شوند. پاتوقشان ضلع جنوبي ميدان است. بساط کرده‌اند. هر چيزي که بخواهي مي‌تواني آنجا پيدا کني. از کفش‌ ولباس گرفته تا يک پرس غذا. مشتري ندارند. خيلي‌هايشان چمپاته زده‌اند و سرهايشان تا روي زانواها خم است. مي‌ماني که چرا مردم بايد از اين‌ها بترسند. اين‌ها که ناي راه رفتن هم ندارند. هرچند موتورسواراني که دوره‌شان کرده‌اند و جنس‌هايي را که دارند، مي‌خواهند به آنها بفروشند، وضعيت چندان خوشايندي ندارند. شايد علت اصلي ترس مردم از آنها باشد.

شب از راه رسيده و بساط‌ها کم‌کم جمع مي‌شوند همه دنبال جاي خواب و يک لقمه غذا هستند که شب را صبح کنند. چند روزي است که مي‌گويند يخچالي را در ميدان نصب کرده‌اند تا اين جمعيت شکمشان را سير کنند. پيدا کردن يخچال کار سختي نيست. يک يخچال کوچک که گنجايش چهل پنجاه غذا را دارد. خالي است. جلويش چند ظرف يک بار مصرف است که ته‌مانده‌هاي عدس‌پلو توش مانده. گفته بودند هر کسي غذاي اضافي دارد، مي‌تواند توي اين يخچال بگذارد. يخچال قفلي ندارد و هر کسي مي‌تواند درش را باز کند.

مردي که جلوي يخچال نشسته و در بساطش دنبال چيزي مي‌گردد، مي‌گويد: «امروز غذا نياورده‌اند. چند ساعت است منتظرم اما خبري نيست.» يکي از کاسبان ميدان کم‌کم در مغازه را مي‌بندد که راهي خانه شود. جواب مرد را مي‌دهد: «يک تريلي هم غذا بيايد، کم مي‌آيد. انتظار داري 40 تا غذا جوابتان را بدهد.» مرد هنوز توي بساطش دنبال چيزي است. مرد مغازه‌دار حرف‌هايش را تکميل مي‌کند: «هرشب غذا نمي‌آورند. يک ون است که هفته‌اي دو روز مي‌آيد و غذا مي‌آورد.

يک ماشين مدل بالا هم کنارش است. مثل اين که غذاها را صاحب همان ماشين مدل بالا مي‌آورد. تعداد زياد است. ون نيامده غذا تمام مي‌شود. اصلا فرصت نمي‌شود که غذا توي يخچال برود. همين وسط ميدان غذا را پخش مي‌کنند. باز هم دستشان درد نکند اين‌ها( معتادان) يک غذايي مي‌خورند. اين‌ها که بيشتر خمارند. هفته‌اي دو نوبت غذا بخورند، جوابشان را مي‌دهد.»

شب شده است و مغازه‌هاي دور ميدان هم يکي‌يکي بسته مي‌شوند. يکي از اغذيه فروشي‌هاي دور ميدان خيلي موافق نصب يخچال نيست: «اين کار بيهوده‌اي است. اين را به خود همان کسي هم که يخچال را نصب کرد، گفتم. مي‌گفت اين يخچال مثل آب سردکن مي‌ماند. حرفش خنده‌دار بود. آب سرد‌کن به آب شهري وصل است. اين يخچال به کجا وصل است؟

چند روز بگذرد اين يخچال را مي‌کنند و مي‌فروشند.» اين مغازه‌دار معتقد است که جمعيت دور ميدان بيشتر از غذا به بهداشت نياز دارد: «معتاداني که دور ميدان مي‌بينيد، روزي هفتاد هشتاد هزار تومان خرجشان است. آنها با وسايلي که پيدا مي‌کنند يا احيانا مي‌دزدند، خرج اعتيادشان را در مي‌آورند. مشتري هم ندارند. خودشان بين خودشان معامله مي‌کنند. آنها با يک لقمه نان خالي هم سير مي‌شوند. نيازي به غذا ندارند. نياز اصلي آنها بهداشت است. کاش به جاي اين يخچال چند سرويس بهداشتي تميز در اين ميدان مي‌ساختند.

چند دوش وصل مي‌کردند که اين‌ها حداقل يک آبي به تنشان بخورد. همه آنها که از اول کارتن خواب نبودند. آدم‌هاي با شخصيتي بوده‌اند که به اين روز افتاده‌اند. شايد الان آرزويشان اين باشد که هفته‌اي يک بار حمام بروند. هيچ حمام عمومي هم که آنها را راه نمي‌دهند. يک حمام برايشان درست کنيد و دو دلاک هم بگذاريد که موهاي سر و صورتشان را کوتاه کنند.»

کساني ديگري هم هستند که به اين مغازه‌دار‌ مي‌پيوندد. آنهايي که هر روز اين جمعيت بي‌پناه را مي‌بينند و دلشان به درد مي‌آيد ولي نمي‌توانند کاري برايشان انجام دهند. يکي‌شان مي‌گويد: «زمستان نزديک است. اين‌‌ها هر سال از سرما به خودشان مي‌لرزند. دست‌فروش‌ها کاپشن مي‌آورند 25 هزار تومان بيشتر قيمت ندارد. تا حالا نشده يکي بگويد اين‌ آدم ‌ها ندارد در فصل سرما چي مي‌پوشند. از اين همين کاپشن‌ها نفري يکي براي اين‌ها بخرند، پولي نمي‌شود. اصلا يخچال يک جا‌لباسي بگذارند. آنهايي که لباس اضافي دارند در اين جالباسي‌ها بگذارند و اين مردم هم استفاده کنند.»
لباس و بهداشت تن دغدغه‌اي مهمتر از غذاست اما مهمتر از اين‌ها هم وجود دارد؛ جاي خواب. مدتي بود که اين جماعت در پارک مي‌خوابيدند اما مدتي است که شهرداري پارک را تخليه کرده است و همه سرگردان شده‌اند. يکي مي‌گويد: «چه اشکالي داشت که اين‌ها شب تا صبح در پارک مي‌خوابيدند. مردم که زن و بچه‌شان را به اين پارک نمي‌برند. همه مي‌دانند پاتوق معتادان است.

اين بنده‌هاي خدا هم يک جايي را براي خواب مي‌خواهند. آنها هم حق دارند. شهرداري اگر خيلي نگران است مي‌تواند يک جاي خواب برايشان درست کند. الان همه از پارک به وسط کوچه‌ها آمده‌اند. يک عده‌ از آنها کنار مدرسه دخترانه مي‌خوابند. خيلي خوب است که بچه‌ها صبح با اين صحنه‌ها روبرو شوند؟از شب گذشته و هنوز کسي براي پرکردن يخچال نيامده است. هر کسي دنبال يک جاي خوابي است.»يعني اقدام علي حيدري، خيري که به فکر سير کردن شکم کارتن‌خواب‌هابوده‌است، مي‌تواند راه را براي ‌اقدامات ديگر هم باز کند؟

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: