دختر جواني از پلههاي پاساژ پايين آمد. نگاهي به پياده رو انداخت و سپس به بساط جوانک. جلوتر آمد. جوانک ماهي فروش کنار رفت تا دختر به ماهيهاي درهم که دستهاي به سطح آب آمده بودند، نگاهي بياندازد. اغلب نارنجي بودند، ريز و در هم و تک و توک درشت. بعضي سياه بودند يا گاهي نارنجي با لکههايي سياه يا سفيد.
ماهيهاي سه دم و پري ماهيهاي در هم لوليده. دختر چکمه
بلندي به پا داشت و شال بافتني به سر انداخته بود، از لاي شال بافتني ميشد
موهاي خرمايياش را ديد. براي خودش ماهيها را نگاه ميکرد و آدامس
ميجويد. جوانک گفت: از اين پريها بدم؟. ببين اين چه قشنگه. با دسته
تورياش يکي را در آن انبوه نشان داد. دختر سرش را تکاني داد و باز هم نگاه
کرد. بعد مشغول لاک پشتها شد. با نوک چکمه، ضربههاي ريزي به تشت ميزد.
لاک پشتي که سعي ميکرد از روي لاک ديگري بالا برود، با ضربه پاي دختر
دوباره فرو ميافتاد. دختر خندهاش گرفت. جوانک فروشنده با بيحوصلگي رويش
را طرف ديگر کرد. دختر بعد خم شد رو به سوي آکواريوم مارها. شيشه آکواريوم
سرد بود حتما آب و مارها هم همانطور.
مادر
و پسري از کنار بساطي رد ميشدند. زن صورتش را با شال سياه پشمي پوشانده
بود و پسر بچه هم کلاه بافتني به سر داشت که فقط چشمهايش ازآن بيرون بود.
صداي گنگ پسر بچه شنيده ميشد که ميگفت: مامان واستا من اين مارها را
ببينم. مادر با همان قدم تند ادامه داد. مامان، بيا ماهي بخريم. ماهي که
ميخواهي ديگر؟ مادر از لاي همان شال گفت: الان هنوز گرونه. بگذار دو سه
ساعت به تحويل که بشه نصف اين قيمت هم ميفروشن. بيا بريم. بدو کار دارم.
پس بچه گفت شب عيد برايم از اين مارها هم ميخري؟ صداي زن ديگر شنيده نمي
شد پسر بچه دويد تابه پاي مادرش برسد. دختر جوان باز هم آمده بود سراغ
آکواريوم ماهيها.
دختر
رو به مرد جوان کرد و گفت: اگر بيست تا ماهي درشت بخواهم تخفيف ميدي؟
جوانک گفت: يعني دانه چند ميخواهي؟ دختر جوان گفت، خودت بگو ديگه. بيست تا
ميخواهم درشت باشند. رنگش هم مهم نيست هر چي داري بده اما کپل مپل باشند.
فروشنده
توري را برداشت و به سرعت وارد آب کرد انبوه ماهيهاي روي آب فرار کردند.
ماهيهاي درشتتر تنبل بودند. کيسه فريزري که تا نيمه پر از آب بود پر از
ماهي شد. پسر شمرد. بيست تا. دختر گفت: يک دونه مجاني بده ديگه. جوانک توري
را برد داخل آکواريوم و يک ماهي قرمز معمولي درآورد و داخل کيسه انداخت.
دختر کيسه را گرفت و پول را به جوانک داد. جوانک فروشنده پرسيد: تخم مرغ
رنگي نميخواهي؟ سبزه چي؟ دختر سرش را به علامت نه تکان داد.
دختر راه افتاد که برود. پيش از رفتن با نوک چکمه ضربهاي به تشت لاک پشتها زد. لاک پشتها در جا تکاني خوردند.
داخل
خانه تاريک بود، اما دختر پيش از اينکه چراغ را بزند کيسه ماهيها را برد
داخل آشپزخانه تا آنها را در يک تشت سفيد پر آب بياندازد. ماهيها يک دفعه
در تشت رها شدند. دختر تازه دست برد و چراغ را روشن کرد. آپارتمان کوچک
پنجاه متري با نور لامپ روشن شد. دختر کيفش را انداخت روي کاناپه کوچک
روبهروي تلويزيون و صدا زد. مخمل مخمل باز کجا رفتي؟. مخمل... پيشي بيا
برايت بيست تا ماهي خريدم. بيا. خوشگله شب عيده. تا سه چهار ساعت ديگر توپ
ميترکونن. بيا ملوسم. بيا بخور.
فيروزه گلسرخي