آنچه می خوانید بخشهایی از سخنان سیدحسن قاضی زاده هاشمی است؛
در حال اجرای گام چهارم تحول در نظام درمان هستید که مربوط به
آموزش است. چرا این احساس نیاز وجود دارد و برنامه ای که برای تحول در نظام
آموزشی بهداشت و درمان دارید چیست؟
باید قبول کرد منشا همه تحولات علم و دانش است. ما اگر بناست تحولی در عرصه خدمات بهداشت و درمان داشته باشیم باید آموزشمان را درست کنیم. آموزش پزشکی برگرفته از دانش پزشکی در سایر کشورهاست و عمدتا مدل آموزشی ما آمریکایی و مقداری نیز فرانسوی است. طی ۳ دهه گذشته اتفاقات زیادی افتاده و در کشور ما آموزش پزشکی همچنان گران و به سبک ۳۰ سال پیش تدریس می شود گرچه علم به روز است و دانش ما به روز و آزمونها نیز اینطور است. ولی سبک آموزش تغییری نکرده یعنی شکل سابق را داریم. به ویژه اینکه شاهد ادغام آموزش پزشکی با بهداشت و درمان بودیم که از این فرصت هیچ استفاده ای نکردیم. یکی از دلایل اصلی ادغام این بود که بتوانیم کسانی را که در پی کسب دانش در این رشته ها هستند وارد محیط طبابت اعم از داروخانه و دندانپزشکی و بیمارستان کنیم. دانشجوی پزشکی وارد دوره ای می شود و عمدتا کارش محفوظات است و بیمارانی که سر و کار دارد، بستری هستند و با بیماران سرپایی، برخوردی ندارد. باید این دوره کم هزینه تر برای دولت و بخش خصوصی باشد و کوتاه تر شود. در عین حال باید بومی باشد و بیماریهایی که در کشور خود داریم، باید دنبال شود و آموزش ساده باشد.
یعنی آزمونها نباید بر سنجش محفوظات باشد و سنجش مهارتها را نیز داشته باشیم. طول دوره ها نیز طولانی است. تربیت دانشجوی بومی می تواند راهگشا باشد؟
چند موضوع با هم باید دنبال شود. یکی اینکه طول دوره ها طولانی است. الان برای فوق تخصص جراحی تقریبا بعد از ۴۵ یا ۴۷ سال کسی آزاد می شود و می تواند برای خودش کار کند. در طول این مدت یا باید درس بخواند یا تعهد اجباری را انجام دهد. در عین حال رشته هایی مانند جراحی قفسه سینه، جراحی قلب و برخی رشته های داخلی دوره بسیار طولانی دارد. قبلا برای تخصص قلب، ۴ سال دوره داخلی را می گذراندید. بعد امتحان می دادید و وارد یک دوره ۳ ساله دیگر می شدید. خب این دوره ۳ ساله برای فوق تخصص قلب را ادغام کردند و شد یک دوره ۴ ساله. برای رشته اورولوژی باید ابتدا متخصص جراحی عمومی می شد و سپس یک دوره ۴ ساله را می گذراند تا اورولوژیست شود. الان فقط یک دوره ۴ یا ۵ ساله است.
توصیه شما به دانشجویان چیست؟
زندگی افت و خیزهای زیادی دارد و اگر انسان خداباوری داشته باشد، مهمترین نکته همین است. ما وارد دانشگاه که شدیم در مشهد هر یک از عزیزان مراجعه می کردیم، با وجودی که می دانستند سالها در خانواده های مذهبی بودیم، کتابهایی که معرفی می کردند مربوط به خداشناسی بود. باید دانشجویان بتوانند رابطه شان را با خدا تقویت کنند و در ادامه زندگی به دردشان می خورد. ارزش انسان به اثرگذاری روی اطرافیان و جامعه است. بنابراین از این فرصت استفاده کنند، درس بخوانند، حاشیه ها را کم کنند و قدر کشور و پدرو مادر و خانواده و قدر روزهایی که به عنوان عمر محسوب می شود، بدانند. در زندگی سرابهای زیادی است و آدم فکر می کند اگر این تفریح را کرد خیلی از عمر و زندگی استفاده کرده. ولی وقتی به رفتگان می نگرید می بینید اونهایی ماندگار شدند که اثر بیشتری روی دیگران داشتند. دو هفته پیش افتخار داشتم از یک آقای مهندس پزشکی به نام رابرت لگنر از MIT آمریکا تقدیر کردیم. ایشان ۱۳۰۰ مقاله ثبت شده بین المللی داشت. ما که فکر می کنیم موفق بودیم تعداد مقالاتمان به یک دهم یا ۳۰ درصد ایشان نمی رسد. او ۳۰۰ شرکت دانش بنیان ثبت کرده بود و ۱۰۰۰ اختراع داشت. ولی کل لباس ایشان ۴۰ دلار نمی ارزید. همه ثروت او که بالاتر از امیری است، در مغزش بود و بزرگترین افتخارش خدمت به بشریت بود. این که چه الگوهایی را انتخاب می کنیم، مهم است. از این فرصت دانشجویان حداکثر استفاده را ببرند و برای تربیت روح و روان و کسب دانش و مهارت، استفاده کنند.
قبولی تان در رشته پزشکی را هم از امام رضا(ع) خواستید؟
نه، در این مورد یادم نیست. البته از خدا خواسته بودم در کنکور سال ۵۵ بتوانم موفق شوم ولی برایم خیلی پزشکی و غیرپزشکی فرق نمی کرد. سن و سالی نداشتم که بتوانم درست تشخیص دهم. شاید جامعه شناسی را به دلیل اینکه دکتر شریعتی در دانشکده ادبیات سخنرانی برگزار می کرد بیشتر دوست داشتم. پزشکی را به اصرار یکی از همسایه ها که در دانشگاه علوم پزشکی تهران تحصیل می کرد انتخاب کردم. رشته بعدی جامعه شناسی بود و بعد هم به دلیل شغل پدرم گیاهپزشکی را انتخاب کردم که در اولین انتخاب برگزیده شدم و وارد این رشته شدم. خدا را شکر می کنم. این رشته جزء رشته هایی است که بیش از روحانیون، انسان ارتباط معنوی با بیماران پیدا می کند. البته به عنوان طبیب و حکیم نگاه می کنیم. این فرصتی است که خداوند نصیب هر کسی نمی کند. در این مورد خاص یادم نمی آید به حرم رفته باشم و بگویم آقا حتما پزشکی بخوانم. اگر پزشک نمی شدم دوست داشتم جامعه شناسی بخوانم. آن روزها رفتن به دانشگاه طوری مبارزه بود. ما دانشگاه را به خاطر مبارزه می خواستیم. دانشگاه یکی از مهمترین کانونهای مبارزه علیه رژیم بود. در عالم نوجوانی فکر می کردیم برویم دانشگاه با افرادی آشنا می شویم که می توانیم بهتر مبارزه کنیم.
فرزندان شما هم رشته پزشکی را انتخاب کردند؟ اصلا فرصت همراهی با ایشان را دارید؟
ما در زندگی استرسی روی بچه ها نگذاشتیم که حتما درس بخوان و حتما معلم خصوصی داشته باش. از این خبرها در خانواده ما نیست ولی چون پدر و مادر هر روز مشغول مطالعه بودند و کلاس داشتیم و دانشجو داشتیم و کنگره می رفتیم، خودبخود بچه ها در این محیط رشد کردند و خودشان انتخاب کردند. برای خودشان نیز شیرین بود و ما هم خوشحال بودیم که بالاخره توانسته موفق شود و به آرزوی خود دست پیدا کند و زحمت چندین ساله اش نتیجه داده خوشحال بودیم. در رشته هایشان هم من مداخله ای نداشتم.
شما در دوران دانشجویی ازدواج کردید؟
بله، من در کلاس جزء آخرین نفراتی بودم که ازدواج داشتم. آن موقع خیلی زودتر ازدواج کردند. امروز سخت که چه عرض کنم، بد شده است. الان سن ازدواج، سن طراوت و شادابی نیست. فکر می کنند هر چه بگذرد عقلشان بیشتر می شود ولی واقعیت این است که آن سن کم هم طراوت و شیرینی های خودش را دارد. من که دیر ازدواج کردم ۲۳ سالم بود. سال سوم دانشگاه بودم. البته اگر به جنگ و انقلاب فرهنگی نخورده بود، شاید زودتر ازدواج می کردم. برخی دوستان ما قبل از شروع دانشگاه ازدواج کرده بودند. اینطور نیست که ازدواج مانع موفقیت در تحصیل و کسب موفقیتهای علمی شود. همین آقای رابرت لنگر که از MIT بود و ۱۳۰۰ مقاله داشت، ایشان دیر ازدواج کرده بود در سن ۲۶ سالگی و تا آن موقع ۱۰۰ مقاله داشت. از آن موقع سیر صعودی پیدا کرده بود و به ۱۳۰۰ مقاله رسیده بودو ۴ بچه هم داشت. انسانی موفق بود. برخی فکر می کنند اگر یک بچه داشته باشند خیلی شیکند و این نشانه تمدن است. زمانی متوجه می شوند که کار از کار گذشته و هم اینکه خانمش باعث موفقیتش بود.
خانمش نیز بسیار موفق در رشته خودش است. من در سال سوم دوره دانشجویی ازدواج کردم و توصیه می کنم اگر کسی می تواند که توانستن نیز در اراده است، خوب است در سنین پایین ازدواج کنند. شیرینی خاصی دارد و هر دو دانشجو هستند و هر دو یک هدف کسب علم را دنبال می کنند و در عین حال انسان را از اشتباهات اشکالات مصون می دارد و فکر انسان بیشتر مشغول تحصیل می شود. برخی فکر می کنند اگر ازدواج کنند وقتشان گرفته می شود. در حالی که اگر این انتخاب برتر را نداشته باشد، به نوع دیگر ذهنشان مشغول خواهد بود. به هر حال برای ما و دوستانمان که زود ازدواج کرده بودند خیلی خوب بود. الان عده ای نوه دارند و فوق تخصص گرفته اندو استاد دانشگاه هستند. به بچه هم ظلم نمی شود. مثلا بچه ابتدایی است و پدر و مادرش ۵۰ سال سن دارند. آن وقت نه برادر و نه خواهر دارد. بچه دوست دارد پدر و مادرش جوان باشند و با او جوانی کنند. از این جهت دوره دانشجویی فرصت خوبی است که جوانان توجه کنند.