كمي بعد، با صدايي آرامتر مينالد؛ «ما هم اگر شانس داشتيم كه خوب بود» اين را در ادامه تعريف از خراب شدن اتومبيلشان در صبح روزي كه قصد مسافرت كردهاند، ميگويد. صحبت از مسافرت و درك عميق همسران ميرسد به ثبتنام مدرسه كودكش و گروه دوستان باز هم بايد شنواي ماجراي بدبياريها، دويدنها و عرق ريختنهاي فراوان و گير آدمهاي بيمنطق افتادن و دست آخر هم عوض شدن بخشنامه ثبتنام، درست زماني كه گمان ميكرده همهچيز دارد بهخير ميگذرد، باشند. اين چرخه منفينگري و منفيگويي در تمام طول 2ساعتي كه كنار هم هستيم ادامه دارد. كمكم احساسي منفي تمام فضاي خالي اتاق را پر ميكند. اما هيچكس گمان نميكند كه اين احساس بد، اين كمانگيزگي و اين دلگرفتگي و لكههاي نااميدي كه دارد خودش را روي قلب آدمهاي اتاق مياندازد، ناشي از آن منفينگريهاي رفيق شفيق است كه سالهاست ادامه دارد. جمع دوستان، در كمتر از 2 ساعت به منفينگري و منفيگويي كلي ميافتند، همه با هم در يك زمان به اين نتيجه ميرسند كه شانس ندارند و تمام آدمها قصد كردهاند كه با آنها بد باشند و همه بدجنساند و مردها درك درستي از زنها ندارند و همه مديران دلشان ميخواهد كارمندهاي زن را تحقير كنند و... . اين همه نارضايتي از كجا ميآيد؟ شما ميدانيد؟
معمولا آدمهاي ناراضي چند دليل عمده در ذهنشان دارند و متأسفانه بايد گفت اگر درمان نشوند، نقطه رضايتي وجود نخواهد داشت.
دليل اول
تفسيرهاي
مضطربكننده و جهتگيري سوء نسبت به آينده نخستين مشكل است. جواني20 ساله
را فرض كنيد كه با خودش فكر ميكند اگر ازدواج كردم و بچهدار شدم و بچهام
دچار فلان مشكل شد، چه خاكي بر سرم بريزم؟ اين فرد احتمالا مشكلات كودكي
خود يا كودكان ديگر در فاميل را بهخاطر سپرده و تجربيات زندگي او را به
سمت تفسير مضطربكننده نسبت به آينده كشيده. اين فرد روي تواناييهايش حساب
نكرده، نقشي براي خود در تنظيم آيندهاش متصور نيست. جايگاه خدا را در
زندگياش فراموش كرده است. اگر شما هم از اين دسته آدمها هستيد بهتر است
هرچه زودتر جلوي اين افكار خودتان را بگيريد و به آنها اجازه جولان دادن
ندهيد.
دليل دوم
برخي افراد هر چيزي
را كه از آن اطلاع ندارند و نسبت به آن دچار ابهام هستند، به بدترين و
خطرناكترين وجه ممكن تفسير ميكنند. مادري در خانه نشسته، شماره همراه
فرزندش را ميگيرد، اپراتور خاموش بودن گوشي را اعلام ميكند، در همان
10دقيقه اول 2 حدسي كه اين مادر ميزند: 1- فرزندم زير تريلي رفته و
تكهتكه شده. 2- او را بردهاند و كشتهاند. اين يعني بدترين احتمال نسبت
به ابهامات. براي رسيدن به مثبتانديشي و آرامش نياز است كه ذهن خودتان
را نسبت به ابهامات كنترل كنيد و نگذاريد به سمت بدترين احتمالات برود.
دليل سوم
بدترين قسمت ماجرا
نشخوار ذهني اتفاقات گذشته است. يك اتفاق نگرانكننده، يك شكست عاطفي، يك
موقعيت اضطرابآور در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده، ذهني كه دائم به
بازسازي مسائل و مشكلات و شكستهاي قبلي ميانديشد و دوباره آنها را نشخوار
ميكند نياز به بازسازي و درمان دارد. اين ذهن خوبيها و سفيديها را
بهزودي فراموش ميكند اما به خاطرش ميماند كه چهل و اندي سال قبل، دوستش
به او طعنه زده است.
1- هرگز خود را ناتوان نپنداريد. موفقيتها و خوبيها و زيباييهاي خود را ناديده نگيريد. از امروز هرگاه به آينه نگاه انداختيد روي نكات مثبت و زيباي چهرهتان تمركز كنيد.
2- عبارتهاي تأكيدي خودتان را كشف كنيد. آنها را بنويسيد؛ چون ذهن انسان در فرايند نوشتن 75درصد بيشتر كار ميكند. دفتري ويژه جملههاي تأكيدي داشته باشيد و حتي بعضي از آنهايي را كه الهامبخشتر هستند روي كاغذي نوشته و به جاهايي كه جلوي چشمتان است، بچسبايند.
3- حتما اين جمله را شنيدهايد كه «شما همان چيزي ميشويد كه فكر ميكنيد» اين جمله واقعي است. تفكر شما بر اوضاع حال و آينده شما تأثيرات فراواني دارد. پس سعي كنيد كه خوب و مثبت بينديشيد و براي شروع از الان تا 24ساعت آينده همه وقايع اطرافتان و هر چيزي كه در ارتباط با خودتان و ديگران اتفاق ميافتد را با خوشبيني تفسير كنيد. اين كار را از 24ساعت به يك هفته افزايش دهيد. هفته آينده نگاه جديدتان را تحليل كنيد و متوجه تغييرات عجيب رفتارتان شويد.
4- از الان تمرين كنيد كه زياد در گرو فكري كه ديگران در مورد شما ميكنند نباشيد. آن كاري را انجام دهيد كه واقعا به آن اعتقاد داريد و طبق ملاكهاي عرفي و ديني و اخلاقي، ميدانيد كه درست است .
5- در مقابل تعريف و تمجيد بقيه دست و پايتان را گم نكرده يا سرد برخورد نكنيد، آن تعريف و تمجيدها را با «متشكرم» بپذيريد.
6- از خوبيهاي ديگران تعريف كنيد. سعي كنيد به جاي ديدن جوش روي صورت همكارتان، به رنگ زيباي لباسش متمركز شويد و از آن تمجيد كنيد.
7- از افراد و جمعهاي منفيباف دوري كنيد. منفيبافي مسري است و خيلي زود به بقيه سرايت پيدا ميكند.
8- ديگران را مسئول غم و غصههاي و شكستهاي خود ندانيد، با سرزنش كردن اطرافيان و نپذيرفتن نقش خود و كارهايي كه از دست خودمان براي بهبود اوضاع برميآيد، موقعيت همچنان سرجايش باقي ميماند.
9- خود را در شرايطي كه آرزويش را داريد تصور كنيد؛ خود را مشغول به كاري كه ميپسنديد ببينيد. خود را در رؤيايتان فرض كنيد. شب، قبل از خواب، زماني را به اين تمرينهاي ذهني بپردازيد.
10- اغلب ما در روز به 12000تا 50000مورد مجزا فكر ميكنيم. 70درصد آن نگراني از نتايج نامطلوب در آينده است كه آن هم نتيجه شرايط اجتماعي و تجربيات زندگي است. ما عادت كردهايم كه منفي ببينيم و منفيانديشي و نگراني از اتفاقات منفي را به ديگران تزريق كنيم بيآنكه بدانيم. والديني را تصور كنيد كه به كودكشان متذكر ميشوند «مواظبباش صدمه نبيني» ذهن كودك را به سمت تفكر روي نتايج منفي سوق ميدهند؛ «قرار است صدمه ببينم». از امروز تمرين كنيد كه هرگاه ذهن لجوجانه به سمت تفكر سابق خويش بازگشت، دستش را بگيريم و با جملات تأكيدي مثبت به سمت درست هدايت كنيم.
11- شما قرار است به مهماني برويد، به جاي اينكه گمان كنيد چه كساني آنجا منتظر شما هستند تا از قيافهتان ايراد بگيرند يا ممكن است در راه تصادف كنيد، يا نگران غذايي باشيد كه ممكن است دوست نداشته باشيد و يا... به نتايج مثبت و اتفاقات خوبي كه انتظار شما را ميكشند فكر كنيد. هرگاه نگراني و اضطراب نسبت به آينده به شما هجوم آورد آن را كنترل كنيد.
12- اگر به سلامت روح و ذهنتان فكر ميكنيد و ميخواهيد دست از تفكر منفي برداريد، به خوراكي كه وارد ذهنتان ميكنيد حساس باشيد. ديدن و شنيدن 2راهي هستند كه خوراك ذهن شما را تأمين ميكنند. فيلمهاي الهامبخش ببينيد، كتاب و مجلات و مقالاتي كه به مثبتانديشي كمك ميكنند و انگيزهزا هستند را بخوانيد.
13- علاوه بر سلامت ذهن بايد مراقب سلامت جسم خود نيز باشيد. جسم سالم، به كمك سالمسازي فضاي فكري خواهد آمد. غذاهاي سالم و مغذي بخوريد و منظم ورزش كنيد. اين كارها را با جملات تأكيدي «ميخواهم...» شروع كنيد. ميخواهم مطالعه كنم. ميخواهم ورزش كنم اما اين جملات كامل نيستند بايد زمان در آنها دقيقا مشخص شده باشد ؛«ميخواهم هر روز نيم ساعت مطالعه كنم.»
14- تمرين پيشگوييهاي مثبت در مورد آينده بكنيد؛ «اينماه حقوق ما سروقت واريز خواهد شد» و «بهترينها امروز انتظار مرا ميكشند».
15- براي خودتان احترام قائل باشيد. هرگز بهخودتان لقبهاي منفي ندهيد. «منِ بدشانس» «منِ كم حافظه» «من بدبخت» و... . هرگاه كه يكي از تمرينهاي مثبتانديشي را به خوبي پشت سر گذاشتيد، خودتان را به يك تشويق درست و حسابي مهمان كنيد.
پرده اول
زن با دلخوري
ميگويد: «17ساله كه بودم ازدواج كردم حالا هم كه با وجود بچه، رؤياي درس
خواندن را بايد به گور ببرم». زن رؤياي درس خواندن دارد. از اينكه نتوانسته
دنبال علم و علاقهاش برود ناراحت است. سالهاست ميشناسمش و اين را در
موردش ميدانم اما او فقط حرف ميزند. غر ميزند و شاكي است. فاصله قابل
استفادهاي بين ازدواج و بچهدار شدنش داشت اما هرگز آن زمان را به تلاش
براي رسيدن به رؤيايش اختصاص نداد. حالا كه بچههايش بزرگ شدهاند هم تلاشي
براي تحققش نميكند. هر روز ميزان شكايتش از درس نخواندن بيشتر ميشود و
از سرزنش خود به سرزنش ديگران رسيده، به اينكه چرا پدرش با ازدواج او
موافقت كرده؟ چرا مادرش او را به درس خواندن نصيحت نكرده؟ چرا
همسرش...؟يكبار به جاي گفتن، فكر كنيم، مثبت بينديشيم و راه بيفتيم. دست
از سرزنش خود و ديگران برداريم. با گفتن «ديگه وقتش نيست»، «من ديگه ذهنم
نميكشه» و «من آدم ضعيفي هستم» چيزي درست نميشود و چرخه منفيبافي تا
ابد ادامه پيدا ميكند.
پرده دوم
زن، مجرد و بيست و
چندساله است. خرج خانواده كوچكش را كه تشكيل شده از خودش و مادرش بهعهده
او است. وضع زندگيشان متوسط است. اما هميشه از وضع اقتصادي شاكي است.
هميشه دم از نداري ميزند؛ از اينكه همه ميخواهند حق او و مادرش را
بخورند؛ از اينكه يك زن تنها نميتواند بار زندگي را به تنهايي به دوش
بكشد؛ از اينكه براي او كار خوبي پيدا نميشود؛ از اينكه رؤياهايش را بايد
گل بگيرد و... دروغ نمي گويد، زنان سرپرست خانوار سختيهاي زيادي
سرراهشان هست. وضعيت اقتصادي براي آنها گاه واقعا قابل تحمل نيست. اما
كاملا مشهود است كه او هرگز سعي خاصي براي بهتر شدن وضعيتشان نكرده است.
هرگز بابت آنچه دارد شاكر نيست و از آن استفاده نميكند. هميشه لجوجانه
چشم به نداريهايش دوخته. تلاش خاصي براي پيدا كردن كار مناسب نميكند.
زماني براي مهارتآموزي نميگذارد؛ مهارتهايي كه از او يك زن مولد و حتي
كارآفرين ميسازد. زنان كارآفريني كه از دل سختيها بيرون آمدهاند، از
همين جامعه هستند و با همين مشكلات. تنها تفاوتشان اين است كه دست از
منفينگري و منفيگويي كشيدهاند، تواناييهايشان را بهخودشان گوشزد
كردهاند، به جاي من نميتوانم و من ضعيفم و دنيا همين است كه هست،
گفتهاند من ميتوانم و به اميد خدا امروز همهچيز بهتر ميشود و... .
پرده سوم
دوستم، سيني غذايش را
كنار ميزند و دلخور و عصباني ميگويد: بازم ماهي! همكارم ميگويد: اگر
قرمه سبزي هم بود، همين را ميگفت، اگر كباب هم بود همين را ميگفت. مرد
هميشه از غذا شاكي است؛ غذايي كه اغلب كارمندان ادارات از داشتن آن محرومند
و بايد خودشان فكري به حال ناهارشان بكنند و حتي گاه تا عصر كه به خانه
برگردند گرسنه ميمانند. دوستم عادت به منفيبيني و منفيگويي دارد.
نقش خدا و معنويت را در زندگي ناديده نگيريد. هر زمان كه فراموش كرديم دنيا در يد توانا و قادر مطلقي است كه بياجازه او برگي از درخت نميافتد و عزت و ذلت همه در دست او است و ميبيند و ميشنود و اشراف دارد به آنچه در قلبهايمان پنهان كردهايم؛ آنوقت نگران آينده خواهيم شد؛ دچار اضطراب و استرس ميشويم، خود را بيپناه و ناتوان مييابيم و نارضايتي سراسر زندگي مان را خواهد گرفت. عبارت «بسمالله الرحمنالرحيم» خود يك عبارت تأكيدي عالي است كه در اول هر كار و شروع هر ماجرايي به ما يادآوري ميكند يك خداي مهربان و بخشنده، ناظر و نگهبان ماست، چه جاي نگراني و اضطراب و منفيبيني است. دعا كردن، ذكر گفتن و با خدا راز و نياز كردن و از او خواستن را فراموش نكنيد. نگاهمان به دين اين باشد كه دين به ما هنر زندگي كردن با سعادت را آموزش ميدهد.
زندگي سخت شده، وضع اقتصادي خراب است، آدمها كمتر از قبل يكديگر را دوست دارند و كمتر هم را درك ميكنند.گله كردن از ترافيك، از آدمهاي بيملاحظه، از معشوق رفته، از سردرگمي در جهان مدرن، از درك نشدن و... اين ليست تا ابد براي آدمهاي منفينگر ادامه دارد. آنها ميتوانند از دلخوشي و شادي هم، نكتهاي براي منفيبينيپيدا كنند. پيدا هم نشود، ميسازند. آدمهاي هميشه شاكي نه خودشان از زندگي لذت ميبرند، نه اجازه ميدهند اطرافيانشان از معاشرت با آنها احساس خوبي داشته باشند. پيشرفت قابل ملاحظهاي در هيچ بعدي از زندگيشان ديده نميشود، اگر هم بشود آنقدر نارضايتي در اطرافش هست كه حس خوب آن را ميپوشاند. از همهچيز ناراضياند؛ هر زمان كه جوياي احوالشان شويد، خيلي كه حالشان خوب باشد ميگويند: «هي! بدك نيستم». در گنجينه لغاتشان خبري از «خوبم» «خوشبختم»، «همهچيز عالي است» و كلمات مثبت ديگر نيست. شايد با خودتان بگوييد كه خوب و خوشبخت و عالي بودن شانس است كه در خانه هر كسي را نميزند و هر 10سال ممكن است اوضاع اينقدر خوب باشد كه بشود گفت. «عاليام» وقتي نيست هم نميتوان از آن صحبت كرد و رياكارانه، نقش آدمهاي خوشبخت را بازي كرد. نكته همينجاست، مثبتنگري و مثبتگويي، حلقه مفقوده زندگي آدمهاي ناراضي است.
وقتي از فرد منفي باف تقاضا شود كه كلمات و تركيبات منفي را كمكم از افكار و زبانش حذف كند و مثبتها را جايگزين آنها كند و ببيند كيفيت زندگياش چقدر تغيير ميكند، شاكي ميشود و غر ميزند كه «با حلوا حلوا گفتن دهن شيرين نميشه» ماجرا از همين جا آغاز ميشود، مثبتانديشي، چوب جادو نيست كه آن را در هوا بچرخانيد و همهچيز از اينرو به آن رو شود و مشكلات را محو و نابود كند. مثبتانديشي تلاشي است براي ديدن خوبيها و جنبههاي مثبت هر اتفاقي براي بخشيدن خود و ديگران؛براي معناسازي در زمانهاي سخت و شارژ دائمي اميد و انگيزه. بله! وقتي همه اين اتفاقات افتاد، موتور انگيزه و اميد روشن شد و زندگي معناي دوباره و نو گرفت. ماشين موفقيت و خوشبختي هم به حركت ميافتد، كيفيت زندگي هم عوض ميشود. آن وقت شما مركز جذب اتفاقات خوب ميشويد چون آنها را ميبينيد و ستايش ميكنيد.
يكي از علل منفينگري و منفيگويي اين است كه ما تنها منفيها را ميبينيم. سالهاست كه از هر واقعهاي نكات منفياش را بيرون كشيدهايم و خوبيها را نگفتهايم. از صافي ذهن ما تنها منفيها عبور ميكنند و خوبيها و نكات مثبت پشت صافي ميمانند و پلاسيده و زخم خورده ميشوند و انرژيشان تحليل ميرود. افراد منفينگر دليلشان اين است كه «خوبيها كه خوبند و گفتن ندارد، بايد منفيها، مشكلات و اشتباهات را گفت تا فكري به حالشان بشود. اصلا اگر نگويم دلم ميتركد. با شما درددل نكنم به چه كسي بگويم؟» اين تفكر اشتباه است. آدمها نياز به درددل كردن دارند اما نه هميشه و همه جا و به همه! منفيها هم نياز به اصلاح شدن دارند اما به وقتش و جايي كه بشود برايشان كاري كرد، نه در جايي كه هيچ سودي به حال هيچكسي ندارد. تمرين اين مرحله اين است كه از امروز سعي كنيم هر جا كه خيلي ناراحت و عصباني و شاكي هستيم، بگرديم و از همان مسئله كه شاكي و ناراحتمان كرده، نكته مثبتش را بيرون بكشيم.
دومين علت منفينگري، سياه و سفيد ديدن است؛ يا بايد همهچيز و از جمله خود فرد، كامل و همهچيز تمام باشد يا سياه و ناكامل و يا بايد شكست خورده و درمانده باشد يا پيروز و خوشحال! هيچ حد وسطي وجود ندارد. تمرين ديگرمان اين است كه خاكستري را هم جدي بگيريم. همهچيز به آن صورت كه ما فكر ميكنيم دوقطبي نيست. يا سياه سياه يا سفيد سفيد.
سومين علت اين است كه اگر يك اتفاق ناخوشايند برايمان يكبار اتفاق بيفتد آن را به شرايط مشابه ديگر و گاه به همه زندگي تعميم ميدهيم: همه مديران مرد كارمندان زن را تحقير ميكنند، غذاي اداره ما هميشه بد است، من هرگز شانس برنده شدن ندارم و... .
همشهری