به گزارش شفا آنلاین،اين مسأله در عين ساده بودن، پيچيده است، از طرفي موضع ما در قبال اين سوال، در واقع موضع ما را نسبت به زندگي و راههايي که در ادامه مسير حيات پيش رويمان قرار ميگيرد، مشخص ميکند.
مايلم از دو زاويه به بحث بپردازم
1- باريک باش و عميق
(Narrow and Deep) نه گسترده و سطحي
در
دنياي مدرن کسي نميتواند بوعلي سينا شود، به بيان ديگر نه تنها کسي
نميتواند فلسفه و فقه و طبيعيات و رياضيات و ادبيات و شاعري و ... را همه و
همه را در اوج باشد و با هم فرا گيرد، بلکه خود طبيعيات تنها، به رشته هاي
بسياري تبديل شدهاند که از ميان همه آنها يکي پزشکي است. تازه در همين
پزشکي رشته هاي متعددي هست که يکي از آنها مثلا چشم پزشکي است.
بهعلاوه در همين چشم پزشکي هم چندين فوق تخصص از قبيل اتاق قدامي، شبکيه، استرابيسم و ... هست.
و واقعاً اگر کسي بخواهد عميق و جزئينگر باشد بايد ديد باريکي داشته باشد. در چنين دنيايي همه افراد عميق کنار هم قرار ميگيرند و يک مجموعه گسترده عميق را ميسازند.
2- کاريکاتور نباش
وضع واژگاني از قبيل «خرخون»،
«بچه
مثبت» و عباراتي از اين دست در جامعه ي ما گاهي نشان ميدهد که دست کم در
بخشي از مردم ما اين واژگان مفهوم ديگري دارد و ظاهراً اين گروه از مردم
براي اين کلمات بار ارزشي منفي قائلند.
در
واقع برخي بر اين باورند که اگر انسان معاصر فقط و فقط در يک subspecialty
عميق باشد و هيچ چيز ديگري نداند درست شبيه يک کاريکاتوري است که مثلاً سر
بسيار بزرگي دارد اما ساير اعضايش بسيار کوچک هستند.
انسان
نبايد يک فرهيخته هالو باشد. فرهيختهاي که در يک موضوع فوق تخصصي
بسيارعميق است، اما براي همه امورات زندگيش با common sense و نه با دانايي
و خرد تصميم ميگيرد، در واقع در تمام امور زندگيش يک عامي به تمام معناست
و به دليل تخصصي که در يک زمينه دارد و گمان ميکند عامي نيست، در جهل
مرکب اسير است و در نتيجه از عامي که ميداند که عامي است، چندين مرحله عقب
تر است.
ميخواهم
از يک مثال مشهور استفاده کنم، فرض کنيم يک ليوان را تا نيمه از شربتي پر
کنيم و نيمه ديگرش را خالي بگذاريم، و از افراد بخواهيم درباره اين که
ليوان پر است يا خالي نظر بدهند.
بنده
معتقدم هر دو طيفي که به اين سوال پاسخ ميدهند صحيح ميگويند. وقتي با
آنان که ميگويند ليوان پر است، شربت در ليوان است، باور نداري بنوش و ...
همدل ميشويم مي بينم راست ميگويند و زماني هم که با آن افرادي که
ميگويند نه پر نيست، خالي است ببين من الان شربت درآن ميريزم اگر پرباشد بايد سر برود و ميبينيد که سر نمي رود و تازه آن گاه ليوان پر مي شود و ... همدل ميشويم و متوجه اين نکته ميشويم که همگي راست مي گويند.
در
کلاسهاي دانشکده پزشکي زماني که برخي از سرفصلهاي اخلاق پزشکي را به
دانشجويان پزشکي و يا ساير رشته هاي علوم پزشکي تدريس ميکنم به وضوح با
اين دو طيف از دانشجويان مواجه ميشوم.
عده اي مفاهيم علوم انساني را جزو
ابزاري مي دانند که يک پزشک براي پزشک شدن نيازمند است به آن مجهز شود و
عدهاي ديگر اين مباحث را زائد، خسته کننده، به درد نخور و در بدترين شکلش
«چرت و پرت» مي دانند.
برخي از اين دوستان به بسياري از دروس کوريکولوم
پزشکي عمومي از قبيل آناتومي، فيزيولوژي، بيوشيمي و ... منتقدند و آنها را
زايد ميدانند، حتي در گذشته سابقه داشته که اينترنهاي يک دوره گاهي از
کشيک دادن در برخي از بخشهاي باليني هم امتناع کرده و براي تغيير برنامه و
به کرسي نشاندن خواسته شان به رفتارهايي همچون اعتصاب و تحصن و ... هم دست
زدهاند.
قصدم
از يادداشت اين متن و مقابل قرار دادن اين دو انديشه، شفاف کردن تفاوت
درگونه نگاه است و به هيچ روي قصد ندارم اينگونه بگويم که يا بايد جزو گروه
نخست يا گروه دوم باشيم و نميشود پزشک متفاوتي بود که نه اين و نه آن يا
هم اين و هم آن باشيم. از طرفي ساحت بحث و مخاطب بحثمان هم بسيار مهم است.
با توجه به جوّ غالب حاکم بر برخي از فضاهاي مجازي، شبکههاي اجتماعي و
غلبه شديد عاميگري در اين گونه فضاها و رشد برخي فضاهاي غيرعلمي و
غيرتخصصي و حتي گاهي ضدّعلمي از قبيل برخي مدّعيان دروغين طبّهاي مجعول و ... گاهي آدم احساس
ميکند با خيل عظيمي از آدمهاي هُرهُري مواجه است که درباره همه چيز اظهارنظر
ميکنند
و هيچ چيز هم نميدانند.
به نظر ميرسد در مواجهه با اين افراد شايد درست
تر باشد زواياي صحيح باريک و عميق بودن را تشريح کرد و آنها را به انديشيدن
و کوشش در يک زمينه ي خاص و تلاش براي متخصص شدن دعوت کرد. اما چون مخاطب
متخصصين گران قدر در يک حيطه (مثلاً پزشکان) باشند مي تواند موضع گيري
متفاوت باشد.
درپايان بايد به سه نکته ي مهم و اساسي اشاره کرد:
نخست، آنچه مسلّم است اينکه، يک پزشک علاوه بر صلاحيتهاي تخصصي (competence) که به آنها بايد مجهز و در آنها بايد عميق و دقيق باشد، به يک مجموعهاي از صلاحيتهاي جانبي (meta-competence) هم نيازمند است.
پزشک بايد بشنود،
ببيند، لمس کند، فکر کند، تجزيه و تحليل کند، اطلاعاتش را به ميدان بکشد،
درک کند، تصميم بگيرد و در نهايت مداخله و اقدام کند. و به علاوه بيمار و
همراهش را براي اين مداخله و همکاري با خود همراه کند.
کساني که به نظريه
Narrow
and Deep قائلاند، قاعدتاً بايد توجيه باشند که بر طبق نظريه خودشان تمام
فرآيندهاي فوق از شنيدن تا تصميمگيري و مداخله آن قدر عميق شدهاند که
هريک خود به يک رشته علمي يا حيطهاي از يک رشته علمي تبديل شده اند، لذا
بايد گفت، دنياي مدرن فرد متخصص را ناگزير ميکند که بسيار در رشته خودش
دقيق و عميق باشد و اين او را مجبور ميکند که تکليف خودش را با علاقهها
و استعدادهايش روشن کند ، از ميان چند علاقه و چند استعداد يکي را که
اولويت دارد برگزيند ، همان را تا سرحد امکان پرورش دهد و در آن حيطه عميق
شود، اما اين شرط براي موفقيت در همان حيطه نيز صرفاً يک شرط لازم است و
بسنده کردن به آن براي موفقيت کافي نيست.
يک پزشک اگرچه لازم است در يک
subspecialty عميق باشد و کسي هم با اين قضيه مخالف نيست، اما اگر ارتباط
برقرار کردن با ديگران را نداند، اگر خوب گوش کردن را آموزش نديده باشد،
اگر مراحل تصميمگيري را فرانگرفته باشد، نمي تواند به اصطلاح، قله ي خودش
را فتح کند و در واقع به کمتر از آنچه مي توانسته باشد، بسنده کرده است.
دوم، در يک نظام مدرن که همگان سعي ميکنند بار يک و عميق باشند و البته صلاحيتهاي جانبي مرتبط با شغل خود را نيز فرابگيرند، هر متخصصي حکم يک چرخدنده را دارد که بايد در سرجاي خودش قرار بگيرد تا کارخانه بتواند با مجموعهاي از چرخ دنده هاي دقيق و ظريف کار کند. اگر يکي از اين چرخ دندهها در سرجاي خودش نباشد يا مناسب کار نکند کارخانه از فعاليت باز ميماند.
در
چنين مگاسيستمهايي نقش هماهنگي و کارگروهي (team work) بسيار برجسته است.
کارگروهي باعث مي شود نقص باريک را از بين ببرد و مزيت عميق بودن را افزايش
دهد. واضح است که آدمهاي تک بعدي نميتوانند کارگروهي موفقي داشته باشند.
اگر پزشک محترمي خودش را خيلي از همکارانش جلوتر ميبيند، يا بخش او به
طوري که ناقض کارگروهي باشد پيشرفت کرده و ساير بخشهاي آن مگاسيستم به پاي
او نمي رسند، باعث خوشحالي نيست.
چون او در يک مگاسيستم کار نمي کند يا
اينکه در مگاسيستمي حضور دارد که محصولش مطبوع گروه هدف نيست.
نکته
سوم و آخر اين است که پزشک هم مثل همه ديگر افراد يک انسان است،
سليقههايي و استعدادهايي دارد که او را از ديگران متمايز مي کند. به او
حسّ و حال و انگيزه براي زندگي کردن ميدهد. قطعاً باريکبيني و عميق بودني
کامل است که فرد را از آنچه که هست خالي نکند.تخصص فرد باعث نشود که خودش
را از او بگيرد. ممکن است پزشک متخصص باريک و عميق ما به آواز علاقه مند
باشد، يا موسيقي، يا شعر يا ورزش يا باغباني.
قطعاً
پرداختن به هنر، ورزش و علاقهها به زندگي فرد طعم و بو و رنگ ميدهد و در
موفقيت او مؤثر است و چنين فردي مسلمّاً تک بعدي نيست. مايلم مطلبم را با
يک رباعي از ميلاد عرفان پور به پايان ببرم:
دلها اي کاش سرد و سنگين نشوند
جانها چون ابرهاي چرکين نشوند
کاش آدمها که از بهشت آمده اند
در گوشه ي کارخانه ماشين نشوند
محمد مهدي بديعي، استاديار روانپزشکي
آموزش بر پرورش غالب است
جامعه، پزشکان را به دليل آنکه سالها خود را وقف مطالعه، پژوهش و تحصيل کرده اند، تک بعدي شناخته است که فقط در حيطه ي پزشکي و درس خواندن مهارت دارند و مسلط به ساير مهارتها نيستند.
تا آن جا که حتي يک داستان کوتاه انگليسي
در اين باره وجود دارد که به مزاح گفته مي شود اگر يک هواپيما در جزيرهاي
سقوط کند، سرنشينان آن همگي زنده بمانند و در ميان آنها، طبيبي باشد اولين
کسي که خواهد مرد، پزشک است چرا که حتي مهارت شکار کردن، قلاب درست کردن
و... ندارد.
در هر صورت حتي با مثال فوق باز نمي توان ناديده گرفت که
پزشکان نه تنها در کشور ما بلکه در دنيا بيشتر روي پاشنه ي تک بعدي بودنشان
مي چرخند. در اين زمينه با محمد مهدي بديعي، روانپزشک و استاديار گفت و گو
کردهايم که در زير ميخوانيد:
آيا شما هم معتقديد پزشکان تک بعدي هستند و مهارت هاي ديگري را ندارند؟
خير- من به طور کلي اعتقاد ندارم که تک بعدي بودن شامل پزشکان باشد. شما در
اينجا
با تورش (خطا در ارزيابي تحقيق) مواجه شديد. شما زندگي افراد برجسته را
تحت ارزيابي قرار دادهايد البته منظور من اين نيست که تنها پزشکان
برجستهاند، بلکه پزشکان افراد
برجستهاي هستند که به دليل مدل و نوع
ارتباطي که با افراد دارند هميشه مورد توجه بوده اند. شما اگر تاريخچهاي
حتي به طب ايران داشته باشيد از قديم طبيب يک نوع الگو براي مردم بوده
است.آنها به خانه طبيب براي ويزيت ميرفتند در واقع خانهشان مطب بوده.
پس شما تک بعدي بودن پزشک را به علت برجسته ديده شدن پزشک مي دانيد و اين نظر را رد ميکنيد؟
بهتر
است اين گونه پاسخ دهم اگر نمونه ي آماري درستي از قشر پزشکان بگيريم.شايد
بتوانيم اين فرض را در نظر گيريم در واقع اين فرضيه را مطرح کنيم نه
نظريه.
يک فرضيه که آيا جمعيت پزشکان تک بعدي نسبت به جمعيت نرمال است؟ بايد اين سوال پرسيده شود و در پاسخ بايد گفت براي همه گروه هايي مانند پزشکان يا افرادي که با چنين حرفه هايي وقت و انرژي فراواني را بايد براي مطالعه و تحقيق صرف کنند پس احتمال انسان هاي تک بعدي بيشتر است.
شما کل زماني که يک فرد مي خواهد مهندس شود را در نظر بگيريد. فرد با يک سال قبل از کنکور و درس خواندن، رشته مهندسي را قبول مي شود و با 4 سال ادامه تحصيل در دانشگاه يک مهندس مي شود. پس پنج سال از عمر فرد صرف تحصيل شده است اما براي قبولي درپزشکي فرد بايد 4 سال قبل از کنکور در س بخواند و از بسياري از کارها و تفريحات محروم شود، سپس هفت سال عمومي، سه سال طرح عمومي، چهار سال تخصص و دوباره حداقل دوسال دوره طرح تخصصي بگذراند که روي هم 20 سال مي شود.
يعني شما 20 سال مجبوري که وقتت را صرف يک کار کني و واقعا چگونه مي
توان به مسائل ديگر زندگيات برسي. پس احتمالا از ساير ابعاد زندگياش عقب
ميافتد.احتمال را فقط بايد در نظر گرفت.
با
اين اوصاف و در نظر گرفتن احتمال آنکه برخي از پزشکان ممکن است تک بعدي
باشند، وزارت آموزش و پرورش، علوم و بهداشت بايد سياست ها و پروتکل هايي در
نظر بگيرد تا افرادي که تحصيلات بالايي دارند مهارتهاي ديگر را هم در
کنارش آموزش ببينند؟
در سالهاي قبل پروتکلي در سيستم آموزشي وزارت آموزش و پروش، وزارت علوم و وزارت بهداشت انجام گرفت که طرح آموزش علمي مهارتهاي زندگي بود که از دوران راهنمايي به بعد به صورت آزمايشي انجام گرفت و حتي خود من مدرس اين برنامه بودم، اما با مخالفت مديريتهاي بعدي اين طرحها جمع شد.
در حالي که بايد دانش آموزان و دانشجويان به غير از تحصيل درس، مهارتهاي زندگي خود را افزايش دهند. يکي از تجربيات مفيدي که بعد از انقلاب وجود داشت، طرح کاد بود.
طرح کاد يا طرح کار و دانش، پروژه اي در نظام قديم آموزشي ايران بود که
در دهه 1350 در
دبيرستانها اجرا ميشد.در اين طرح وزارت آموزش و
پرورش دانش آموزان دبيرستاني را اجبار مي کرد در هر هفته، يک روز را براي
کارورزي در يکي از مراکز صنعتي و آموزشي براي دختران و پسران سپري کنند از
نجاري، مکانيکي تا کار در بيمارستان ها.
اين طرح تا اوايل دهه 70 ادامه داشت
که بعد منسوخ شد. شنيده ها از کساني که اين طرح را دبيرستان دهه هاي 60 گذراندهاند، به عنوان يکي از بخش ها و تجربه هاي مهم زندگيشان نام مي برند که متاسفانه ديگر اين طرح موجود نيست.
با
توجه به موارد گفته شده ، مهارت هاي برقراري ارتباط در اکثر پزشکان مانند
سايرين نيست،براي افزايش مهارت هاي برقراري ارتباط چه بايد کرد؟
بله- قبول دارم. يک بخشي از آن اين است که دانشجويان پزشکي فرصت تجربه و مهارت آموزي در جنبه ي ارتباط با يکديگر را کمتر پيدا ميکنند به دلايلي چون مطالعه، حجم بالاي مطالب و...تمامي
اينها دست به دست هم ميدهد تا مهارت برقراري ارتباط در آنها کاهش يابد که
البته در خود دانشگاهها راهکار وجود دارد.کارگاهها و مراکز مشاوره
دانشجويي در دانشگاهها مخصوصا براي دانشجويان پزشکي بسيار مفيد و لازم
است. دانشجويان مي توانند به
آنها مراجعه و مشاوره گيرند.
آيا استقبال از اين مراکز خوب بوده است؟
بله-خوشبختانه اين مسئله در حال اتفاق است.خيلي از دانشجويان پزشکي براي مشاوره و مهارتهاي ارتباطي به اين مراکز مراجعه ميکنند يا حتي من مراجعاني از اين دست دارم.
البته به دليل يک نوع جو حاکم بر محيط پزشکي، بعضي از دانشجويان اين حرفه، خود را تافته ي جدا بافته مي دانند و احساس ميکنند نيازبه مشاوره گرفتن ندارند و مهارتهاي ارتباطي شان خوب است؟
شما در حال تعميم دادن هستيد.من به شخصه دانشجويان پزشکي را ميبينم که براي موارد ذکر شده به اين مراکز ميروند.اين بخشي از تورشي است که شما در نظرتان هست.
مثلا ما رفتار افراد معروف يک صنف و يک گروه را به عنوان يک
مدل قابل تعميم براي آن گروه در نظر ميگيريم و اين يک خطاي شناختي
است.مثال بارز آن اگر چند فوتباليست معروف رفتار خشني در بيرون از زمين
داشتند و اين جمله بر سر زبانها مي افتد که فوتباليستها همگي خشن هستند
که اين ناشي از تعميم بيش از اندازه ذهن ناشي ميشود.
بالاخره اين نقص ، عدم مهارت ارتباطي، ناشي از چيست؟
يکي از نقصهاي اصلي مواردي که شما گفتيد، متوجه سيستم آموزش و پرورش است. اين سيستم به شدت به بعد آموزش اهميت ميدهد بهطوري که فراگيران در تمامي مقاطع اگر واقعا بخواهند به سطح قابل قبولي براي پذيرفته شدن در کنکور سراسري و دانشگاهي برسند تقريبا به دليل حجم زياد مطالب و استفاده نادرست از روش و ريزبيني هاي غير مفيد در طراحي سوالات کنکور، فرصتي براي زندگي و آموزشي براي مهارتهاي زندگي و حتي مسائلي مانندهويت پيدا نميکنند.
در واقع آموزش و پرورش ما بعد پرورشي زندگي دانش آموزان را فداي سطح آموزش غير مفيد خود نموده است. در حالي که سطح آموزش را ما از دانشگاه ها انتظار داريم .دانشگاه محل آموختن رشته هاي تخصصي است.