اعتقاد
دارد که ديوانه نيست و آنهايي که به او ديوانه ميگويند، خود ديوانه
هستند. انگ ديوانه به فردي که نميتواند مانند بقيه اتفاقات دور و بر را
تجزيه و تحليل کند، او را بيشتر آزار ميدهد. فردي که به اختلالات اعصاب و
روان دچار است، عالمي مملو از آرامش براي خود ساخته است. اما فرياد او حاکي
از برهم خوردن اين آرامش است. شايد ساخت بيمارستانهاي رواني و
آسايشگاههايي که از بيماران رواني نگهداري ميکنند، به همين دليل بوده،
اما واقعابهترينها براي چنين بيماراني کجا است.
به
نظر ميرسد که ابتدا بايد واژه رواني را تغيير داد، يعني اينکه بيماري
ذهني را يک بيماري ناشي از سيستم مغزي بدانيم. همانطور که بيماري ديابت
ناشي از بالا رفتن قند خون است، بيماري رواني نيز ناشي از يک واسطه عصبي
است. يک واسطه عصبي کم يا زياد شده و موجب تغييرات رفتاري مي شود. پس
تغييرات رفتاري يک نفر ناشي از تغيير در وضعيت واسطه هاي عصبي او است،
بنابراين اگر اين نگرش را در مردم ايجاد کنيم که مشاهده هر نوع تغيير رفتار
متضاد با عرف جامعه در يک فرد ناشي از تغيير در واسطه هاي عصبي اوست، شايد
نگاه اصلاح شود.
در اين خصوص با محمدرضا خدايي، روانپزشک و عضو هيات علمي دانشکده علوم رفتاري و توانبخشي، گفتگويي داشته ايم. وي ضمن بيان تاريخچهاي از سير نگاه به بيماران رواني به بررسي ساير ابعاد دراين مورد پرداخت و گفت: «درسير تاريخ و در دنيا نگاه به بيمار و بيمارستان رواني متفاوت بوده است. اين نگاه همواره روبه پيشرفت بوده، در ايران نيز همين جريان بوده و کشور ما از اين قاعده مستثني نبوده است.
درست است که از لحاظ
زماني از اين پيشرفت عقب باشيم، اما با فاصله به نگاهي که آنان داشتهاند،
رسيدهايم. البته اوايل کار با بيماران رواني تصوري که در خصوص آنها وجود
داشت، يک نوع ديوانگي يا جنون بود که نياز به تيمار کردن در محلي به نام
تيمارستان داشتند. يعني جايي که به نيازهاي اوليه مازلوي آنها که شامل غذا و
خواب و درمجموع نيازهاي حيواني است، رسيدگي شود. تيمار بيماران رواني به
گونهاي بود که آنها را از جامعه دور و در حصر نگه ميداشت که منجر به قطع
حلقه ارتباطي آنها با جامعه ميشد. به تدريج اين نگاه اصلاح شد و به صورتي
درآمده که به بيمار رواني به صورت يک بيمار جسمي که نياز به درمان دارد،
نگريسته ميشود.»
خدايي
ادامه داد:« از زماني که نگاه به بيمار رواني اصلاح شد، سعي براين بود تا
خدماتي مشابه بيماران جسمي ديگر به آنها ارائه شود. اما اين هم کافي نبود،
زيرا بيمار رواني گاهي به توانمندسازي و توانبخشيهاي روانشناختي هم نياز
دارد تا نقيصهاي که از لحاظ رواني وجود دارد را به نوعي جبران کند.»
وي با بيان اينکه بايد درپي کشف الگوها و روشهايي براي بازگشت بيمار رواني به زندگي نسبتا عادي باشيم، خاطرنشان کرد:« ما در مورد بيماران رواني از چند تحول در بيمارستانهاي روانپزشکي گذر کردهايم. از تيمارستان به بيمارستان، از بيمارستان به انستيتوزدايي زماني که به اين معني اطلاق ميشود که بيمار رواني بايد مجددا به جامعه برگردد و در نتيجه به تدريج با اين عنوان که بيمار ميتواند در جامعه بدون آسيبهاي بعدي زندگي کند.
ورود
بيمار از تيمارستان به بيمارستان رواني به بستري بيمار در مدتهاي طولاني
منجرميشد. بعداز آن تاحدود دو دهه پيش يعني از بيست سال گذشته
انستيتوزدايي رواج پيدا کرد. هدف از رواج انستيتوزدايي نيز به اين خاطر بود
که اعتقاد داشتند، بيمار هرچه کمتر در بيمارستان رواني بماند، امکان
بازگشت وي به جامعه و زندگي عادي بيشتر خواهد بود. اين جريان همان زمان به
انستيتوزدايي معروف شد و در دوره خود سروصداي مثبت و منفي زيادي را ايجاد
کرد.»
وي گفت:« اما با گذشت زمان و بعداز اين جريانات به نظر ميرسد نياز است بعضي بيماران زمان بيشتري را در بيمارستان بوده و تحت درمان قرار بگيرند، لذا ورود سريع آنها به جامعه ميتواند خطراتي را درپي داشته باشد و زندگي در بين مردم شايد همان اندازه ضرر داشته باشد که عدم بستري يا نگاه منفي به آنها وجود داشته باشد. بعداز آن انقلاب ديگري صورت گرفت با نام روانپزشکي مبتني بر جامعه که روانپزشکي جامعه نگر هم بهآن اطلاق ميشود. بر اين مبنا که بيماران رواني که بستري هستند، بستري شوند.
اما درحين بستري و بعداز ترخيص خدمات پساز ترخيص براي آنها درنظر گرفته شود. البته اين موضوع بستگي به فرهنگ هر جامعه و هر بخشي از کشور يا جهان دارد که بيمار رواني در آن زندگي ميکند. اين فرهنگ ميتواند ناشي از خرده فرهنگهاي داخل يک کشور باشد يا فرهنگهايي که داخل کشورها و جوامع مختلف وجود دارد، باشد که براي برخي خدمات سرپايي، برخي خدمات بستري و برخي ديگر پس از بستري و ترخيص و برخي ديگر خدمات توانبخشي رواني و توانمندسازي رواني است. توانبخشي رواني به اين معني است که بخشي از تواناييهاي بيمار را که تخريب شده و آنچه منجر به ايجاد ضايعه رواني در او شده به او برگردانده شود.
توانمندسازي نيز به
معناي آن است که تواناييهاي ديگري علاوه بر از قبل دارا بودند به وي آموزش
يا انتقال دهيم. مثلا چنانچه بيماري نابينا است، اين نقص قابل بازگشت نيست
و بايد روي حواس ديگر وي از جمله لامسه و بويايي کار شود. بيمار رواني نيز
چنين وضعيتي را دارد.»
وي در خصوص اينکه بهتر است بيمارستانهاي رواني ساخته و گسترش پيدا کنند يا بخش روانپزشکي در داخل بيمارستانهاي عمومي، گفت: «چنانچه با رويکرد روانپزشکي جامعهنگر به بيمار رواني نگاه شود، و به نوعي به بيمار رواني نگاهي مانند ساير بيماران داشته باشيم، قضيه روشن ميشود.
همانطور که هر
انساني ميتواند به يک بيماري جسمي دچار شود، بيماري رواني نيز از قاعده
مستثني نخواهد بود. چراکه ممکن است، ويژگيهاي ژنتيکي، محيطي، زيست شناختي و
شخصيتي هر فرد را در معرض ابتلا به بيماريهاي روانشناختي قرار بدهد. حال
بعضي ازآنها شديد است و بعضي ديگر نيازي به بستري ندارد. برخي دارو نياز
دارد و برخي ديگر نيز با اصلاح محيط و خرده فرهنگها قابل اصلاح است.»
عضو
هيات علمي دانشکده علوم رفتاري و توانبخشي تصريح کرد:« جداسازي بيمار
رواني از ساير بيماران ميتواند اين مورد را دچار خدشه کند، چراکه ميتواند
به انگزني و ايجاد تصور نامطلوب در بيمار منجر شود. بنابراين بيمار رواني
خود را از بقيه جدا دانسته و ممکن است، صدماتي که به خود وارد ميکند، اين
تصور را در اطرافيان و افراد جامعه ايجاد کند که بيمار رواني خطرناک است،
اما بايد طوري رفتار شود که تساوي برقرار شود و از دو سر بام نيفتيم. يعني
نه احساسي رفتار کنيم و نه تفريط داشته باشيم.
اين توقع هم وجود ندارد که
انتظار داشته باشيم بخشهاي رواني در داخل بيمارستانهاي رواني مانند ساير
بخشها ساخته شده و همان سازوکار وجود داشته باشد، زيرا برخي از انواع
اختلالات رواني شديد بوده و ممکن است بيمار به خود يا ساير بيماران صدمه
بزند. بهترين راه حل اين است که خدمات روانپزشکي که به بيمار، ارائه
ميشود، خدمات روانپزشکي جامعهنگر باشد.
اما بيماراني که نياز به بستري
دارند، بهتر است که داخل بيمارستان عمومي بخشي را به اين بيماران اختصاص
دهند، اما بايد دقت شود که اين بخش ايزوله نباشد. بلکه بايد با اصول علمي و
اخلاق پزشکي هماهنگ باشد. بالاخره اين بيماران نيز انسان هستند. اما از
نظر معماري بخش روانپزشکي ميتواند به گونهاي ديگر باشد. بنابراين با
اينکه بخشي را در بيمارستانهاي عمومي تحت عنوان بخش روانپزشکي بهوجود
آورند، موافق هستم.»
وي
در خصوص اينکه اگر در بيمارستانهاي رواني بخشي را به اختلالات و
بيماريهاي روانپزشکي اختصاص دهند، تعيين تکليف درمورد بيمارستانهاي
روانپزشکي فعلي چه ميشود؟، گفت:« با ايجاد بخش روانپزشکي در بيمارستانهاي
عمومي، بيمارستانهاي روانپزشکي منحل نميشود، زيرا درحال حاضر تخت
روانپزشکي دچار کمبود است. با توجه به بودجههاي فعلي وزارت بهداشت اين
امکان وجود ندارد.
بنابراين در ابتدا نياز است تا به مرور زمان ديد مسئولان اصلاح شده و به اين نتيجه برسند که ميتوان بيماران رواني داخل بيمارستانهاي عمومي جاي داد. اين اقدام لازم ميتواند فوايد زيادي را براي جامعه و نظام سلامت داشته باشد، زيرا گاهي اوقات بعضي مسائل و سياستها مقطعي بوده و بعضي کوتاهمدت و برخي ديگر در درازمدت به نتيجه ميرسد. ممکن است در ابتدا اين تصور ايجاد شود که اين اقدام لام نيست يا هزينه زيادي را ميطلبد، اما بايد ببينيم که در درازمدت چه نتيجهاي به جا خواهد گذاشت.
کشورهاي توسعه يافتهاي مانند اتريش، آلمان، سوئيس و.. خدمات بسيار مناسبي
را به بيمار رواني ارائه ميدهند. مسلما در ايران هم به صورت پلکاني و به
تدريج ميتوان شرايط را اصلاح کرد. ازاينرو بيمارستانهاي بزرگ روانپزشکي
فعلي نيز ميتوانند به سمت مراکز جامع سلامت روان و مراکز روانپزشکي
جامعهنگر بروند. به اين ترتيب به منظور اضافه کردن تختهاي روانپزشکي
ميتوان بهجاي تاسيس بيمارستانهاي روانپزشکي، تختها و امکانات را در
بيمارستانهاي عمومي افزايش داد.»
بيمارستان روانپزشکي در دل بيمارستان عمومي باشد
حسين
فوده، رئيس بيمارسان روانپزشکي آزادي نيز بر ضرورت وجود
بخشهاي روانپزشکي در بيمارستانهاي عمومي تاکيد کرد و گفت:« اينکه يک
بيمارستان يا ساختمان بزرگ در دل يک بيمارستان عمومي براي بيماران رواني
تدارک ديده شود، خوب است، اما اگر بخواهند در هر بيمارستان عمومي 10 يا 15
عدد تخت را به منظور بستري و نگهداري از بيمار رواني درنظر بگيرند، کافي
نيست.»
وي
افزود:« بيماران روانپزشکي محجور هستند، اما نبايد محبوس هم شوند.
بيمارستانهاي تک تخصصي روانپزشکي را نبايد به بهانههاي ديگر مورد بيمهري
قرار داد. ما نيز ترجيح ميدهيم تا بيمارستان رواني را در دل يک بيمارستان
عمومي داشته باشيم تا چنانچه بيمار دچار عارضه قلبي شد، خدمات درماني
مناسب براي وي در کمترين زمان سپري شده، مهيا شود. زيرا در اينگونه مواقع
بايد يک آمبولانس هميشه حاضر باشد تا بيمار را به آيسييو يا سيسييو
برساند. پس امکانات زيادي را ميطلبد.»
جا
دارد تا از وزير محترم بهداشت تشکر داشته باشم که پيرامون کمبود تختهاي
روانپزشکي اظهار نگراني کرده و گفتند، 40 هزار تخت روانپزشکي در ايران کم
است.»