استفاده از حيوانات کمتر تکامل يافته در آزمايشات علمي
در ابتداي اين نشست رضا عماني ساماني درباره پژوهشهاي توليد مثل و جانوران آزمايشگاهي به ارائه سخنراني پرداخت و گفت: «يکي از موضوعات مهم در زمينه اخلاق حيوانات مباحثي مانند نحوه اسارت حيوانات، نحوه نگهداري در قفس چگونگي حمل و نقل، مکان نگهداري، نحوه تغذيه و... است. يک اصل در رفتار با حيوانات در آزمايشات علمي وجود دارد که رعايت آن بسيار مهم است. اين اصل سه کلمه است.
اولي کاهش است که به معناي اين است که بايد تا حد ممکن از تعداد حيوانات مورد آزمايش کم بکنيم. به اين معنا که اگر ما ميتوانيم آزمايشي را با 999 حيوان به انجام برسانيم، حق نداريم اين تعداد را به 1000 حيوان برسانيم. دومي به حداقل رساندن است، به اين معنا که شرايطي که بر حيوان تحميل ميکنيم و درد و رنجي که بر حيوان وارد ميکنيم را بايد به حداقل ممکن برسانيم.
اگر ميتوانيم بايد از راههاي کشتني که کم دردتر است
استفاده کنيم، مگر اينکه امکان آن وجود نداشته باشد؛ و آخرين اصل جايگزيني
است، به اين معنا که بايد به دنبال روشهاي جايگزين باشيم و تا جايي که
ممکن است از روشهاي ديگر از جمله روشهاي کامپيوتري يا روشهاي سلولي-
مولکولي به جاي استفاده از حيوانات، استفاده کرد. در اين روشها ميتوانيم
به جاي استفاده از حيوانات و آزار رساندن به آنها نمونه پوستي برداريم و
بيماريها و... را بر روي آنها امتحان کنيم.»
وي
در ادامه سخنانش به اين نکته اشاره کرد که: «موضوع مهم ديگري که در بحث
اخلاق حيوانات مطرح ميشود اين است که آيا بين حيوانات بزرگ و کوچک در
استفاده در آزمايشات تفاوت وجود دارد يا نه؟ دنيا به اين نتيجه رسيده است
که اين تفاوت وجود دارد و چيزي که به آن اشاره ميکند اين است که تفاوت در
تکامل مغز است.
هر چقدر مغز حيوان تکامل بيشتري يافته باشد و بتواند با
محيط خود ارتباط بيشتري پيدا کند، انسان حق کمتري در استفاده از آنها در
آزمايشات علمي دارد. همچنين بايد تلاش کرد از حيوانات کمتر تکامل يافته در
آزمايشات علمي استفاده کرد، چرا که اين حيوانات ارتباط کمتري با محيط
برقرار ميکنند. در برخي کشورها اين قانون رعايت ميشود و بسيار کم اجازه
ميدهند که بر روي شامپانزه، سگ يا ميمون آزمايشي انجام شود.»
دبير
کميته اخلاق پزشکي پژوهشکده رويان در پايان سخنانش با اشاره به نياز اين
حوزه به ارائه مرامنامه و دستورالعملي براي اخلاق در ارتباطات با حيوانات،
اظهار کرد: «در حال حاضر دستورالعملي با نام ((راهنماي اخلاقي پژوهش بر
حيوانات)) وجود دارد که در کميته اخلاق تصويب شده است و از دو سال پيش اجرا
ميشود.
متأسفانه هنوز نسخه جديدي از آن، با وجود اتفاقات تازه در اين
حوزه ارائه نشده است و منتظر اصلاح نسخه قديمي آن هستيم. مسئله ديگري که در
اين زمينه وجود دارد اين است که نظارت در اين زمينه بايد چگونه باشد؟ آيا
هر مرکزي به هر طريقي که بخواهد ميتواند حيوان تهيه کند و بر روي آن
آزمايش کند يا بايد نظارتي بر نحوه انجام اين کار وجود داشته باشد؟
مسئله
بعدي اي که وجود دارد اين است که مراکزي که حيوان را پرورش ميدهند و
مراکزي که حيوان را مصرف ميکنند بايد از جانب مرکز خاصي مجوز داشته باشند و
اگر خطايي از جانب آنها سر زد بتوان اين مجوز را باطل کرد. همچنين
کميتههاي اخلاق ويژه حيوانات بايد حتماً از کميتههاي اخلاق در پژوهش عادي
جدا باشد و در آن حتماً از دامپزشکان و متخصصان اين حوزه استفاده شود.
متأسفانه تعداد اين متخصصان در کشور ما پايين است و ما خيلي دير متوجه شديم
که در اين زمينه بايد نيرو تربيت کنيم.»
نميتوان نگاهي خطي به «سلامت» و «بيماري» داشت
در ادامه حميدرضا نمازي، محقق مرکز اخلاق و تاريخ پزشکي دانشگاه علوم پزشکي تهران با موضوع طبي سازي در فرزندآوري به ارائه سخنراني پرداخت. وي در ابتداي سخنانش با اشاره به اينکه سخنراني وي تا حدودي با ديگر مطالب ارائه شده در ميزگرد و مفاهيم مصداقي و ملموس آن فاصله دارد، گفت: «به گمان من مسئله طبي سازي، مسئله مغفولي در اخلاق پزشکي، فلسفه پزشکي و در کار عملي باليني است.
قبل از اينکه سراغ موضوع طبي سازي بروم، لازم است مقدماتي را
درباره فلسفه پزشکي عرض کنم. فلسفه پزشکي رشته اي با قدمت حدود 60 سال است.
بسياري معتقدند جامعه شناسي پزشکي و اخلاق پزشکي زاييده فلسفه پزشکي است و
اين نشان دهنده اهميت اين حوزه است. سه تلقي تاريخي در حوزه سلامت وجود
دارد. تلقي اول که نگاهي حداقلي به مقوله سلامت دارد، ميگويد که سلامت،
فقدان بيماري است. تلقي دوم که نگاه حداکثري به سلامت دارد ميگويد که
سلامت با بيماري ارتباطي ندارد و در واقع سلامت، ارتقاي کارايي بدن است.
تلقي سوم در اين باره اين است که سلامت از مرزهاي بدن فراتر ميرود و ما
ميتوانيم درباره سلامت عقلي، سلامت معنوي، سلامت اجتماعي و بسياري ديگر از
سلامتها صحبت کنيم. برخي به اين نوع تلقي نقد وارد ميکنند و مي گويند که
متوليان اين بخشهاي سلامت ديگر جامعه پزشکي نيستند.
دو ملاحظه نتيجه
صحبتي است که من امروز درباره آن سخن مي گويم. اولي اينکه بيماري هميشه
سلامت را مختل نميکند. به عنوان مثال کساني که سيگار ميکشند، به رغم
اينکه سيگار کشيدن يکي از چهرههاي مشخص و واضح بيماري شناخته ميشود، ولي
ممکن است اين افراد در برابر پارکينسون مقاوم تر از بقيه باشند؛ بنابراين
نميتوان نگاهي خطي به سلامت و بيماري داشت و اين مفاهيم ميتوانند درهم
تنيده نيز باشند. ملاحظه دومي که وجود دارد اين است که سلامت هميشه در
تقابل با بيماري مطرح ميشود، همان نگاه حداکثري اي که به مفهوم سلامت
ميشود.»
از چهرههاي حضار و مخاطبان نشست ميشد خواند که مباحث مطرح شده از سوي اين صاحب نظر بسيار جذاب و گيرا است و تقريباً در تمام مدت سخنراني ايشان کسي از سالن خارج نشد. اين پژوهشگر حوزه اخلاق پزشکي در ادامه سخنان خود خاظر نشان شد: «بحثي در فلسفه پزشکي با عنوان هستي شناسي پزشکي وجود دارد که شامل دو گروه ميشود.
گروه اول کساني هستند که معتقدند بيماريها کشف ميشوند، بيماري يک اتفاق زيست شناختي است و ما با ابزارهاي مختلف به سراغ کرانه تن يک فرد ميرويم و آن بيماري را کشف ميکنيم. اين نگاهي رئاليستي به مقوله است. گروه دوم معتقدند که بيماري جعل ميشود، به عبارت ديگر بيماري برچسب تعاريف قراردادهايي است که ما داريم و بر حسب هنجارهايي که ما در جامعه داريم تعريف ميشود و اين گروه غير رئاليستها يا هنجارگرايان هستند. اين گروه معتقدند که تعريف سلامت معطوف به مفاهيم درست و نادرست در يک جامعه هستند. تفاوت بسياري است، بين سکته قلبي کردن کسي که نقشهاي اجتماعي بسياري دارد با کسي که در خانه اي تنها زندگي ميکند.
کسي که
نقشهاي بسياري دارد از کارهايش جدا ميافتد و ديگران حس ترحم نسبت به او
پيدا ميکنند. نفر دوم کاملاً متفاوت است، پدري که در خانه اي تنها زندگي
ميکند و سکته ميکند، ناگهان همه دوباره کنار او جمع ميشوند. بسيار تفاوت
است بين کسي که در فراق و از دست دادن عزيزي صورتش را ميخراشد و درد حس
ميکند و کسي که در يک مهماني رسمي نشسته است و دچار دندان درد وحشتناکي
ميشود و نميداند اين دندان درد را چگونه مخفي بکند. همين حکم درباره جرم و
ديگر مفاهيم نيز وجود دارد.
کاري که ميتوان کرد در ميان اين تعاريف متعدد
اين است که باور عموم را در نظر ميگيريم. نرمال جامعه و حد وسطي که ارسطو
و ابن سينا نيز به آن اشاره ميکنند را سلامت و انحراف از معيار آن را
بيماري تلقي ميکنيم. تکامل گرايان نگاهي ديگر در اين زمينه دارند و مي
گويند که بيماري يک سير تکاملي دارد. ما بر حسب تکامل از دريا به خشکي
آمدهايم و اين مهاجرت از دريا به خشکي به شکل تکاملي باعث شد که ما نسبت
به نمک واکنشي منفي داشته باشيم. در واقع بالا رفتن فشار خون بر اثر مصرف
نمک پايه اي تکاملي ميتواند داشته باشد.»
وي
در ادامه اظهار داشت: «اگر بخواهيم مخرج مشترکي از اين تعاريف بگيريم به
اين نتيجه ميرسيم که هر چيزي که طبيعي است، بيماري نيست و هر چيز نامعمولي
بيماري است. پرسشي که در اين باره مطرح ميشود، اين است که بر اساس اين
تعريف آيا چاقي بيماري است؟ در کشور آمريکا چاقها بارها تظاهرات کردهاند
که چرا ما را جزو بيماران قرار ميدهيد. در اينجا ميتوان اين سؤال را نيز
مطرح کرد که نازايي نيز نامعمول است، اما آيا بيماري محسوب ميشود؟
به
اينکه پاي هر چيز نامعمول برچسب بيماري بزنيم طبي سازي ميگويند. طبي سازي
به معناي کشيدن حوزه عادي زندگي انسان به حوزه پزشکي است. به عنوان مثال
زايمان يا زيبايي. زيبايي روزگاري جزو امور عادي زندگي بود و مسئوليت آن بر
عهده آرايشگران بود، اما امروزه متوليان آن پزشکان هستند و زيبايي يک
بيماري محسوب ميشود. روزگاري افراد براي لاغر شدن اراده ميکردند، امروز
اراده انساني جايش را به قرص لاغري داده است؛ يعني حتي احوالات دروني
انساني نيز توسط پزشکي تعريف و بازتعريف ميشود.
اين تعريف توصيفي طبي
سازي است. نکته اي که در اينجا مهم است، اين است که بايد تعريف کرد که اين
کشورگشايي پزشکي تا کجا ميتواند ادامه داشته باشد و کجا عقب نشيني کند.
تقريباً در حوزه سلامت ما
هيچ کس به اين نکته توجهي نشان نداده است.
مفهوم بيمه را اگر بخواهيم مشخص کنيم بايستي حوزه و دخالت اين ماجرا را
دقيقاً بررسي کنيم. در زمينه مداخلات در باروري نيز اين مسئله وجود دارد و
در اينجا نيز بايستي حدود طبي سازي مشخص شود.
تحليل گفتمان حقوقي اهداي اسپرم غير ناشناس
در ادامه آرين پتفت، دکتراي حقوق عمومي و مدرس دانشگاه به ارائه سخنراني پرداخت و درباره بحثهاي حقوقي در زمينه اهداي اسپرم و حق فرزند در شناسايي ريشههاي ژنتيکي خود صحبت کرد. وي در ابتداي سخنان خود با اشاره به اينکه موضوعي که درباره آن قصد سخنراني دارد، موضوعي ميان رشته اي است، افزود: «اين موضوع در حوزه حقوق و پزشکي به طور مشترک است و اميدوارم بتوانم در آينده در حوزه حقوق پزشکي کارهاي دقيق تر و بيشتري انجام دهم.
در زمينه ناباروري و مباحث حقوقي آن در ايران کمتر بحث شده است و جزو اولينهاي اين حوزه دکتر راسخ است که بنده افتخار شاگردي ايشان را داشتهام. عصر نوين پزشکي با به همراه آوردن تکنولوژيهاي جديد پزشکييا، مسائل جديدي را نيز به اين حوزه وارد کرده است، از جمله مسائل هنجاري، حقوقي، اقتصادي و فرهنگي. نظامهاي حقوقي مختلف سعي داشتهاند در ابتدا اين موضوع را ريشه شناسي کنند و نگاهي فلسفي به اين مسئله داشته باشند و سپس راهکار حقوقي يا فرا حقوقي براي آن ارائه دهند.
در نظام حقوقي کشور ما متأسفانه اين موضوع
مغفول مانده است. يکي از مسائل مهمي که پزشکان حل کردهاند، بحث ناباروري و
لقاح مصنوعي است که بسياري از پدرها و مادرهايي که توانايي باروري
نداشتهاند، از طريق اسپرم اهدا شده توانستهاند زندگي خود را با کودکي
ادامه دهند و از اين موهبت الهي برخوردار شوند. کودکي که از اين طريق متولد
ميشود تا زمان بالغ شدن حقهاي مختلفي دارد که يکي از چالش برانگيزترين
اين حقها، حق شناخت بر ريشه بيولوژيکي خود است.»
وي
در ادامه سخنان خود گفت: «مسئله اصلي در اين زمينه تبيين و واکاوي مفهوم
حق کودک به شناخت پدر حقيقي خود است و بايستي رويکردهاي موافق و مخالف آن
بررسي و اثرات مثبت و منفي هر کدام از اين رويکردها مشخص شود. به تعبير
زيباي امانوئل کانت، حق زماني بايد وجود داشته باشد که کرامت ذاتي انسان به
مخاطره بيافتد. هر انساني قائم بر سرنوشت خويش است و اين اصل غايت کانتي
است. حق زماني براي کودک به رسميت شناخته ميشود که احساس شود، کرامت ذاتي
اين کودک يا فاعليت اخلاقي او به مخاطره ميافتد. فيلسوفان مخالف اما مي
گويند اين حق نبايد به رسميت شناخته شود، چرا که کودک، در صورت نشناختن
ريشه بيولوژيکي خود، چيزي از کرامت ذاتياش کم نميشود.
طرف مقابل اما
ميگويد اگر از اين حق آگاه نشود، کودک به ابزاري براي خشنودي آن پدر و
مادر تبديل شده است. حقي که در اين زمينه وجود دارد مسئله حق آزادي است، به
اين معنا که کودک بايد آزاد باشد از حيث دسترسي به اطلاعات. حق ادعا نيز
به اين معنا است که کودک حق دارد ادعا کند که ديگران بايد اين کودک را از
ريشه بيولوژيکي خودش آگاه کنند.
يک نگاه کوتاه به کشورهاي مختلف نشان ميدهد که بسياري از کشورها ناشناس ماندن پدر حقيقي را نپذيرفتند و بعضاً با ناشناس ماندن پدر حقيقي موافقت کردهاند. در برخي نظامها مانند فرانسه بر اين باورند که پدر و مادر کسي است که فرزند نسبت به آنها علقه معنوي دارد، اما متفکران آلماني نظر ديگري دارند. به نظر آنها کودک بايد از پدر ژنتيکي خود باخبر باشد. اگر کودک از پدر حقيقي خود باخبر نباشد، قطعاً نظم طبيعت به هم ميخورد و کودک دچار از خود بيگانگي و بي هويتي ميشود و عقدههاي روحي رواني در او ايجاد ميشود و در مرحله آخر ميتواند منجر به بسياري از تخلفات اجتماعي شود.»