خيلي وقتها زمانيكه
از نوجوان بزهكار حرف ميزنيم كه مثلا معتاد ميشود يا از خانه فرار ميكند
انگشت اتهام به سمتش ميگيريم و او را بدون درنظر گرفتن عواملي كه اين
آسيبها را ايجاد كرده مورد قضاوت قرار ميدهيم. اما اگر ريشه واقعي اين
كجرويها و آسيبها را در خانوادهها پيدا كنيم، آيا باز هم متهم اصلي
خود نوجوان است؟ اگر خانواده نتواند كاركرد تربيتي خود را به درستي اجرا
كند، تقصير خانواده است يا تقصير آموزشي كه به هيچ كدام از خانوادهها
داده نشده كه چطور با اعضاي خود رفتار كنند؟ اصلا چه كسي بايد به خانواده
آموزش دهد؟ چه زماني قرار است از سمت خانواده آماتور، به سمت خانواده
حرفهاي حركت كنيم؟
دوره نوجوانی از مهمترین مقاطع زندگی هر انسانی است. این دوره دربردارنده
سالهای بحرانی و در عین حال سازندهای است که طی آن شخصیت آدمی شکل
میگیرد و ارزشهای پذیرفته شده در او درونی میشود. بنابراین دوران
نوجوانی در تمام زمانها و جوامع مختلف، مسائل و نیازهای خاص خود را دارد.
بسیاری از روانشناسان این دوران را یک دوره انتقالی همراه با بحران
میدانند و میگویند که در این دوره انتقالی به دلیل تغییر و تحولات زیستی،
اجتماعی و درونی، آنان دارای نیازها، توقعات و انتظاراتی هستند که عدم درک
درست آنها از سوی بزرگسالان مسئول در زندگی آنان، مشکلات نوجوانان را
پیچیدهتر میسازد. از اواخر قرن ۱۹ دانشمندان با تحقیق و پژوهشهای
اجتماعی و بررسی آمارهای كیفری آنالیز وضع محیط خانوادگی را در بروز جرایم
تایید و اذعان داشتهاند كه وضع محیط خانوادگی رابطه مستقیم با بروز حالت
خطرناك و ارتكاب جرم دارد.
شايد بهترين مدعا براي اين موضوع، فيلم پرتقال کوکی از استنلی کوبریک و
برگرفته از رمانی با همین نام از آنتونی برجس باشد. این فیلم از تصاویر خشن
و ناراحتکننده استفاده میکند تا روانپریشی، گروههای بزهکار جوان و دیگر
موضوعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در بریتانیای پادآرمانشهر آینده
نشان دهد. الکس نقش اصلی فیلم، یک جاهل جامعهگریز با جذبه است که علایقش
عبارتند از موسیقی کلاسیک، خشونت افراطی. او سرکردگی یک گروه خلاف و لات
(پیت، جورجی و دیم) را برعهده دارد. وقایعیکه فیلم شرح میدهد عبارتند از
قانونشکنیهای وحشتناک آن گروه خلافکار، دستگیری الکس و استفاده از روش
بحثبرانگیز «شرطیشدن روانی» برای بازپروری او.
جرمشناسي به نام دوگرف در مورد ناهنجاريهاي جوانان مینویسد: «آثار
سالهای عمر روی تکوین و تحول آتی شخصیت افراد بسیار بدیهی بوده و اگر
خانواده به وظایف تربیتی عمل کند و اگر روابط بین والدین و فرزند طبیعی و
در محیط، جو عاطفی، دوستی و محبت حاکم باشد و در نهایت، اگر تمام نیازهای
طبیعی تأمین شود، کودک به راحتی، اجتماعی میشود و همچنین در روابط
خانوادگی و خارج از آن، رفتارهای طبیعی و معتدل خواهد داشت. اما اگر شرایط و
موقعیت به صورت دیگری باشد یعنی خانواده از نظر تربیتی دچار نقص و کودک از
کمبود شدید عاطفی رنج ببرد یا والدین از هم جدا شده باشند - بدیهی است
نتایج ضرربار آن دیر یا زود در رفتار کودک بروز پیدا میکند. خانواده نقش
تعیینکننده و قاطعی در انگیزهشناسی بزهکاری جوانان ایفا میکند.»
جرمشناس یاد شده ضمن تأکید بر نقش عوامل مزبور، میافزاید: منش و
رفتارهای بزهکار در برابر جامعه تاحدود زیادی باتوجهبه ویژگیهای محیط
خانوادگی او رقم زده شده است. رستون نیز در اینباره مینویسد: «موقعیت
خانوادگی بدونشک، یک اثر جرمزایی روی افراد دارد.»
او برای اثبات نظر خود، بعد از انجام مطالعاتی در این زمینه میگوید: سه
چهارم بزهکاران از خانوادههایی هستند که در آن شرایط طبیعی نبوده و جو و
شرایط آنان مختل است. بنابراین، در بررسی چگونگی اثرگذاری محیط خانواده بر
افراد آن، باید وضع خانواده و روابط بین افراد و جایگاه کودک در آن مجموعه
مورد توجه قرار گیرد.
عوامل متعددی در ایجاد بزهکاری نوجوانان وجود دارد که عبارتند از :
١- خانواده (محدودیت اقتصادی، خشونت، نازسازگاریهای داخلی، گسیختگی
خانواده، دور افتادن اعضای خانواده از یکدیگر مثل طلاق، یتیمی و...)
٢- مدرسه (فشار بر افراد، نادیدهگرفتن نیازهای آموزندگان، تحلیل ارزشهای غیراجتماعی و غیردینی)
٣- گروه دوستان (تقلید از همبازیها، همسایگان و هممحلیها)
٤- رسانههای گروهی (تبلیغ، تلقین و ترویج تفکرات نامناسب)
خانواده پایه و مبنای رشد نوجوانان است. جامعهشناسي به اسم کاستلان معتقد
است، افزایش سطح بزهکاری در جامعه با ساختار کلی اجتماع و خانواده ارتباط
مستقیمی دارد. یکی از عوامل بسیار موثر در خانواده رابطه والدین با
فرزندان یا شیوههای فرزندپروری است.
یکی از مهمترین عواملی که در خانواده موثر است، شیوههای فرزندپروری
والدین است که در بروز رفتارهای بهنجار و نابهنجار نقش دارد. شیوه تربیت و
عملکرد والدین بهطور قابلتوجهی پیامدهای مهمی را برای رشد و نمو روانی-
اجتماعی، ارتباطات دوستانه آنان و موفقیتهای تحصیلی، تواناییهای
تصمیمگیری و کسب اعتمادبهنفس و عزتنفس به دنبال دارد. همچنين بامریند،
شیوههای فرزندپروری والدین را تلاشهايی تعریف کرده است که جهت کنترل و
اجتماعی کردن فرزندان مورد استفاده قرار میدهند. وي با مطالعه تعامل
والدین با فرزندان در خانه و در آزمایشگاه دریافت که الگوهای متمایز رفتاری
والدین با الگوهای رفتاری کودک ارتباط دارد. او سه الگوی رفتاری والدین
را در تعامل با فرزندان خود مشخص ساخته است: ١- والدین قاطع و اطمینانبخش
(مقتدر منطقی) ٢- والدین مستبد و دیکتاتور ٣- والدین سهلگیر (آزادگذار)
اما در ايران نيز بررسيهايي در رابطه با نقش خانوادهها در بزهكاري
نوجوانان انجام شده است. در پژوهشي كه با مقایسه بین نوجوانان بزهکار و
غیربزهکار از نظر شیوههای فرزندپروری خانواده انجام شده است، به بررسي
ارتباط خانواده با بزهكاري نوجوانان پرداخته شده است. به همین منظور طي
اين پژوهش مصاحبههای محقق ساخته با ١٢نوجوان ١٧ساله انجام شده است. نمونه
نوجوانان بزهکار که ٦ نفر بودند را به صورت تصادفی با مراجعه به یکی از
کانونهای اصلاح و تربیت و همچنین ٦ نمونه نوجوانان غیربزهکار به صورت
هدفمند از منطقه ٢ شهر تهران انتخاب شدند. سپس مصاحبههای انجام شده پس از
پیادهشدن محتوای مصاحبه، مورد تحلیل قرار گرفت.
نتایج تحلیل محتوای مصاحبه حاکی از شیوههای متفاوت فرزندپروری والدین
نوجوانان بزهکار و غیربزهکار است. والدین نوجوانان غیربزهکار دارای
شیوههای فرزندپروری قاطع و اطمینانبخش با اعمال کنترل و ابراز محبت
متعادل و منطقی و والدین نوجوانان بزهکار شیوههای فرزندپروری سهلگیر و
مستبد و آشفته را اعمال میکنند. در مورد شیوه مستبد نکته ضروری، این است
که این شیوه در هر دو مورد خانوادههای دارای فرزند بزهکار و غیربزهکار
مشاهده شد. تفاوت آن براساس یافتههای موجود در میزان محبت ابراز شده از
طرف والدین به فرزندان است که در خانوادههای دارای فرزندان بزهکار کنترل
صرفا مستبد و بدون هرگونه روابط عاطفی خاصی صورت میگیرد. درحالیکه در
خانوادههای دارای فرزندان غیربزهکار، کنترل موجود با میزانی از محبت حاکم
است. بهعبارت دیگر میتوان گفت در اینگونه خانوادهها میزان محبت حالت
متوسطی دارد. شیوه فرزندپروری والدین در بزهکار بودن یا نبودن فرزندان موثر
است. به نوعی که همانگونه که قبلا نیز اشاره شد والدین دارای فرزند
بزهکار شیوههای تربیتی سهلگیر و مستبد و به نوعی آشفته هستند. نکته مهم
در این شیوهها عدمابراز محبت از طرف والدین و خلأهای عاطفی اساسی موجود
در بین فرزندان است. در تنها مورد استبدادی هم به نوعی غیرمنطقی اعمال
کنترلی شدید و یکجانبه از طرف والدین صورت میگیرد. در کل میتوان گفت
نوجوانان بزهکار، در خانوادههای ازهم گسیخته بزرگ شدهاند که دارای کمبود
روابط عاطفی موجود در خانواده، تحصیلات ضعیف و پایین والدین، برخوردهای
کنترلی و محبتآمیز غیرمنطقی و ضعیف و فاقد آگاهی در این زمینه، مشارکت
خانوادگی پایین و هرگونه سیستم مشارکتی منطقی هستند.
اما در ارتباط با شرايط خانوادگي و اثر آن بر بزهكاري و كجروي نوجوانان ميتوان به موارد ديگر هم اشاره داشت:
در بررسی تأثیر محیط خانوادگی بایستی چگونگی وضع خانواده، روابط افراد
خانواده با یكدیگر و همچنین موقعیت طفل در بین افراد خانواده مورد توجه
قرار گیرد.
۱ـ رابطه طفل با والدین: آرامش و امنیت، مهر و محبت در خانواده از عوامل
بسیار مهم در رشد جسمی و روانی اطفال و نوجوانان است. طفلی كه از محبت
خانوادگی محروم است خود را از خانواده و اجتماع طرح شده و منزوی تلقی كرده و
همواره درصدد انتقامجویی است و پس از ارتكاب اعمالی برخلاف قوانین و
مقررات آداب و رسوم اجتماعی قلبا احساس شعف و رضایتخاطر میكند. احتیاج به
محبت محدود به زمان خاص در دوره طفولیت نیست، اطفال و جوانان در هر زمان
به نوعی محبت و عطوفت نیاز دارند و پیوسته نیازها در هر سنی نیازهای زیستی،
روانی و اجتماعی هستند. سن بلوغ نیازهای خاص اجتماعی خود را دارد. با
اینكه حس بشردوستی و نوعپرستی، در دوره طفولیت پایهگذاری میشود ولی
افراد در دوره بلوغ نیز احتیاج به عاطفه، محبت، هدایت و حمایت دارند. در
صورت كمبود محبت و محرومیت از عواطف انسانی، عدم هدایت و حمایت، به طرف
ارتكاب جرایم سوق داده میشوند.
در كوششی برای شناخت سببشناسی بزهكاری، روز نبیوم (۱۹۸۹) دریافت كه
نوجوانانی كه پیوند قومی با والدینشان دارند كمتر مستعد برای انجام بزهكاری
هستند. فالانری نيز گزارش داده است كه نوجوانان بدون والدین بهویژه در
زمان ساعات بعد از مدرسه استعداد بیشتری برای دستزدن به اقدامات بزهكارانه
دارند.
۲ـ محیط متشنج خانواده: از ویژگیهای دیگر خانوادههای نوجوانان بزهكار
میتوان به فقدان ارتباطات صمیمی، تفاهم متقابل و كمبود محبت اشاره كرد. در
این خانوادهها خصومتهای متقابل، احساس طرد شدگی، بیتفاوتی، جر و بحث و
خشونتهای شدید مشاهده میشود. اثرات روانی محیط متشنج خانوادگی در دوران
اولیه طفولیت و دوران بلوغ با انواع اختلالات و بیماریهای روانی ظاهر
میشود. طفل به علت عدمآرامش روانی به تحصیل و كار خود بیعلاقه شده و
دایما مضطرب و پریشان است و ثبات ندارد.
آثار این ناراحتیها بعدا در سنین بلوغ و بزرگسالی به صورت عصیان،
پرخاشگری، سركشی از مقررات و قوانین اجتماعی یا بیتفاوتی، انزوا و
گوشهگیری ظاهر و منجر به ارتكاب جرایم مختلف میشود. کلارك و شیلذر (۱۹۹۷)
گزارش دادهاند كه سطح ارتباطات خانوادگی مرتبط است با رفتارهای بزهكارانه
نوجوانان. مشابه آنها شیلذر و كلارك عنوان كردهاند كه سطوح پایین قابلیت
سازگاری در خانواده نتیجهاش در سطوح بالای بزهكاری نمایان است.
طبق تحقیقاتی كه در فرانسه به عمل آمده ۸۰درصد از اطفال بزهكار از
خانوادههایی هستند كه به علت نفاق و ناسازگاری و عدمتفاهم بین افراد
خانواده، محیط خانوادگی آنان دایما متشنج است.
٣- ازهم گسیختگی خانواده: طلاق و جدایی بین پدر و مادر سبب اضطراب، نگرانی و
تشویش خاطر فرزندان آنها میشود و درموقع جدایی پدر و مادر نمیتوان دقیقا
تعیین كرد كه طفل به كدامیك از آنان بیشتر انس و علاقه دارد. در اثر
محرومیت از دیدار پدر و مادر، اطفال احساس فقدان محبت میكنند كه واكنش
ناراحتیهای روانی مذكور، بعدا با حالتهای عصبی، بدخلقی، تمرد از پدر و
مادر و دیگران و بالاخره ناسازگاری و عدمانطباق اجتماعی بروز میكند. فوت
پدر یا مادر در تعادل روانی طفل موثر است. طفل یتیمی كه باید در خانواده
ناپدری یا نامادری و در محیطی غیر از محیط خانوادگی خود بهسر میبرد غمگین
و پریشان بوده و دایما مضطرب و بیثبات است.
بیماریهای مزمن و طولانی پدر یا مادر در روان فرزندان موثر و خاطرات تلخ
بهجای میگذارد. ازهمگسیختگی خانواده در دختران غالبا منجر به فرار از
منزل، مدرسه و ولگردی میشود. پسران كوچه را بر محیط خانواده
از هم پاشیده ترجیح داده و با قبول عضویت در باندها به ارتكاب جرایم مختلف كشانده میشوند.
طبق گزارشی كه گالی برای سومین كنگره جرمشناسی كه در سال ۱۹۵۵ در لندن
تشكیل شد در مورد ۳۰۰ نفر از دزدان سابقهدار بزرگسال تهیه كرده بود،
۷۰درصد از آنان خانواده گسسته و درهم ریخته داشتهاند و آمار مشابه در
كشور ایران روی اطفال كانون اصلاح و تربیت شهر تهران (۵۱ - ۱۳۴۸) نشان داد
كه بین ۴۰ الی ۵۰درصد این اطفال متعلق به خانوادههای گسسته بودهاند كه
طلاق، فوت و جدایی والدین یا علل دیگر سبب این گسستگی بوده است.
۴- تأثیر رفتار و كردار والدین در سالهای نخستین زندگی كه شخصیت اطفال
درحال تكامل است طرز رفتار، كردار و اعمال و معاشرتهای پدر و مادر در
پرورش شخصیت كودك فوقالعاده موثر است. اعتیاد پدر و مادر یا هر دو به الكل
و موادمخدر، منازعات و مشاجراتی كه ناشی از اعتیاد بروز میكند و همچنین
وضع غمانگیز و محیط اسفناك خانواده در روحیه طفل آثاری باقی میگذارد.
پیشینه قضایی و محكومیت پدر و مادر به علت ارتكاب جرایم مختلف و دیدن
صحنههای تأثیر انگیز دستگیری پدر یا مادر و جلسات محاكمه و بالاخره ملاقات
در زندان، سبب اختلال عاطفی و روانی اطفال شده و آنان را منحرف و به سوی
ارتكاب سوق میدهد.
۵- روابط عاطفی و تربیتی والدین با ازدیاد سن و رشد جسمی و روانی كودك،
وضع اجتماعی او تغییر یافته و پیچیدهتر میشود و طفل با تماس با افراد
مختلف، مهارتهای اجتماعی را یاد گرفته و ارزش و موقعیت خود را درك و برای
كسب محبوبیت در اجتماع، ملزم به كنترل اعمال و رفتار خویش میشود. هرنوع
ارتباط غیرمعقول و نادرست پدر و مادر، سبب ناسازگاری اجتماعی خواهد شد.
بنابر آنچه كه ذكر شد، خانواده نقش اساسي در پرورش يك نيروي فعال انساني و
اجتماعي يا يك فرد بزهكار ميتواند داشته باشد. به راستي چه كسي متولي
آموزش به پدر و مادرها در ارتباط با فرزند پروري است؟ و شايد ايجاد
خانوادهها بدون توجه به آموزشهاي لازم و صرفا به جهت ادامه بقا و افزايش
جمعيت خطراتي به مراتب سنگينتر از كاهش نرخ جمعيت در آينده خواهد داشت.
سه خاطره از نيما نكيسا
الگوي زندگي ما از درون خانوادهها بيرون ميآيد
نيما نكيسا براي خودش عالمي دارد. آمده است روزنامه
براي حضور در ميزگردي پيرامون مد و مدل مو و نقش هنرمندان و ورزشكاران در
الگوسازي براي جوانان. قدري زودتر رسيده است. همين زمينهاي ميشود براي
گپي كوتاه با او. از شور و شادابي هميشگياش چيزي كاسته نشده، پر حرارت بحث
ميكند و نگاهي نقادانه دارد. نيما متولد يازدهم ارديبهشتماه ١٣٥٤ است.
برايم جالب است كه زندگي پر از تجربهاي را داشته است. از ٧ سالگي تا ٩
سالگي، ٣دوره قهرمان ژيمناستيك كشور شد. ٤ مقام قهرماني كشور در رشته شنا
دارد و ٦ دوره هم قهرمان پرش با اسب در ردههاي مختلف شده است. به دليل
حضور پدرش در فدراسيون بوكس، چند سالي هم بوكس كار كرده است و اما فوتبال
را از ١٤سالگي شروع ميكند. نوازندگي. بازيگري. تحصيل و تدريس و... او روند
تكاملي خود را مديون خانوادهاش ميداند. به اعتقاد نيما، بيهويتي بخشي
از جامعه كنوني ما گره خورده است به بيسياستيهايي كه در طول ساليان گذشته
در امور فرهنگي و اجتماعي با آن مواجه بودهايم. جاي خالي اين
بيتدبيريها اما بايستي با چه چيزي پر ميشده است؟ طبيعي است كه وقتي
برنامهاي براي اجرا نداريم، در زمان فقدان ما، ديگران محصولات و نسخه خود
را راهي بازار ما ميكنند. نيما ميگويد الگوسازي نكردهايم كه هيچ!
الگوهاي غلط ساختهايم و نشاني اشتباهي دادهايم!
او ميگويد مقولههايي مانند تهاجم فرهنگي جدي است، اما او اين مقوله را با
نگاهي تدريجي در طي ساليان گذشته و يك دهه پرتلاطم پي ميگيرد. از زماني
كه خيلي از ما لباسهاي ماركدار و شعارداري را بر تن كرديم كه حتي معناي
نوشتههاي روي آن را نميدانستيم. از زماني كه چشم به سريالهاي ماهواره
دوختيم و فرهنگ خودي را به فراموشي سپرديم. از زماني كه اخلاقي بودن را با
رياكاري اشتباه گرفتيم و كسي در خانهها نبود كه بگويد راه كدام است؟
اما او خاطرهاي را تعريف ميكند كه دامنه بحثمان را عوض ميكند. آن زماني
كه در دوره جوانياش كادوي جشن تولدش يك شلوارجين است و پدرش برميآشوبد.
او ميگويد آن روز زنگخطر را پدرم براي مني كه تازه روند جامعهپذيري خود
را طي ميكردم نواخت. فهميدم كه بايد علاوه بر اخلاق روي پوشش و ساير
مناسبات اجتماعي خود نيز دقت كنم.
نيما معتقد است كه ارزشها و باورهاي خانوادگي ميتواند ما را در انتخاب
سبك زندگي مناسب كمك كند. او مبادي آداب بودن و تاثيرپذيري از پدر و مادر
را در محيط خانواده يك اصل ميداند. مگر ميشود كه فرزند پدري كه آموزهاي
اخلاقي را در صدر توجه خود قرار داده است، به بيراهه برود؟
اما سوال من از نيما اين است كه الگوسازي را از كجا بايد آغاز كرد؟ نيما
اين بار نيز خاطرهاي را برايم نقل ميكند. او ميگويد كه در مجموعه مسكوني
كه زندگي ميكند مدير ساختمان شده است. اما يكي از كارهايي كه انجام داده
است و كمتر مدير ساختماني به اين فكر افتاده است، اين است كه از همه ساكنان
آپارتمان تاريخ ازدواجشان را گرفته و در سالگردهاي ازدواج با ٥ شاخه گل رز
و يك بسته شكلات به ديدن زوجهاي ساكن در آپارتمان ميروند و همين امر
فضاي زندگي در يك مجموعه مسكوني را براي همگي شاد و مفرح ساخته است.
از مثال نيما ميفهمم كه ميخواهد بگويد، هر كاري هر چند كوچك را بايد از
خودمان شروع كنيم. او ميگويد اين منافاتي با آن ندارد كه رسانههاي تصويري
و مكتوب كار خودشان را بكنند. اين منافاتي ندارد كه برنامهريزان و
سياستگذاران كار خودشان را بكنند. اين نشان ميدهد كه جامعه نميخواهد تن
به ركود بدهد و خواهان تغيير است. لازم نيست براي ايجاد نشاط به دنبال
الگوهاي غربي برويم، كافي است نشاط را در ميان خانواده و دوستان و شاگردان
خود بيابيم و بيافرينيم.
او ميگويد با ايجاد تغيير در خودمان ميتوانيم زمينههاي اخلاقي و
داوطلبانه مناسبي را در جامعه بهوجود آوريم. بايد متناسب با جايگاه و
امكانات فرهنگي اجتماعي و اقتصادي خود، ظرفيت بهرهبرداري از اين امكانات
را هم در خودمان و ديگران بهوجود آوريم. شايد در همين جاي بحث بود كه نيما
خاطره سومش را تعريف كرد؛ صبح كه از خانه ميخواستم بيايم بيرون، همسايه
روبهرويي در آن طرف خيابان هم درِ پاركينگش باز شد. ماشيني چندصد ميليوني.
اما جاي سلام و تعارف، گاز ماشينش را جوري گرفت كه لاستيكها در پاركينگ
بكسباد كردند. او ميخواست زودتر از من به خيابان برسد. نميدانم چند
ثانيه؟ اما همين چند ثانيه براي من درسي شد كه چرا...
و ميزگرد شروع ميشود و نيما را بايد دوباره گير بياورم و ادامه بحثمان را با هم پي بگيريم.
شهروند