حتي بعضي از افراد عقيده دارند كه شاد بودن كار سختي بهنظر ميرسد. ظاهرا آنهايي كه منتظرند تا شرايط مناسب حالشان شود و بعد بروند دنبال شادي، هيچ وقت شادي واقعي را تجربه نكردهاند. به علاوه شاديهاي بيروني اين ويژگي را دارند كه با تغيير شرايط تغيير ميكنند و نميتوان به پايدار ماندن آنها دل بست. بنابراين بايد به فكر شادماني ناب و اصيلي بود كه هم ماناتر باشد و هم عميق تر. شايد براي اينكه بتوانيم چنين حسي را تجربه كنيم بايد تعريف شادي را در ذهنمان مرور كنيم؛ ببينيم چه چيزهايي ما را شاد يا غمگين ميكند؛آيا شادي ما بابودن در جايي، نزد كسي يا با داشتن چيز خاصي معنا پيدا ميكند؟در اين صورت شايد بهتر باشد خودمان را محدود به اين موقعيتها نكنيم و ياد بگيريم شاد بودن واقعي نيازي به شرايط بيروني ندارد بلكه بايد شرايط خود را براي دريافت آن تغيير بدهيم. حال اينكه چطور ميتوان به چنين توانايي براي شادماني بيشتر مجهز شد سؤالي است كه براي بسياري از ما بيپاسخ مانده است. ما در اين خصوص با دكتر سيما فردوسي، روانشناس باليني و استاد دانشگاه شهيد بهشتي گفتوگو كردهايم.
معمولا وقتي ما از شادي و شادكامي صحبت ميكنيم فكر ميكنيم بايد بيشتر به عوامل بيروني توجه كنيم و براي علت شادي خود دليل ملموسي داشته باشيم. بسياري از ما فكر ميكنيم زماني ميتوانيم شاد باشيم و از زندگي خود لذت ببريم كه مشكلي نداشته باشيم و اين مشكلات هم بايد در بيرون از وجود ما حل شوند. منظور از عامل بيروني، بيرون از وجود خود فرد است؛ درحاليكه اگر ما به عوامل بيروني توجه كنيم شاديهاي بيروني معمولا شاديهاي كوتاهمدتي هستند مثلا اگر چيزي را كه ميخواهيم بهدست بياوريم فقط تا مدت بسيار محدود خوشحال ميشويم.
هنگامي كه انسان به صفات و ويژگيهاي خوب و مثبت آراسته باشد، اين صفات خوب و اين ويژگيهاي رفتاري، احساس رضايت به او ميدهد. در واقع خصوصيات خوب، افراد را بهگونهاي ميسازد كه از پاداشهاي بيروني براي احساس خوشحالي بينياز ميشوند؛ اينكه شخصي حسود نيست، بخيل نيست و براي كسي بد نميخواهد، جاي اميدواري و خوشحالي است. همچنين اگرقدر چيزهايي را كه دارد بداند همين قدردان بودن حس خوبي به او ميدهد كه ميتواند شادماني را درون وجود خود احساس كند. در واقع افراد خودشان بايد يكسري ويژگيها را داشته باشند تا بتوانند آسوده و راحت زندگي كنند و بهدنبال آن نشاط بيشتري را تجربه كنند.
شاد بودن و شادمانه زيستن هنري است كه ما بايد آن را از زمان كودكي به فرزندانمان آموزش بدهيم. خيلي چيزها درباره شاد بودن و بعضي ويژگيهاي مرتبط با آن را بايد برايشان تعريف كنيم. يا از آنها بخواهيم خيلي كارها را دراين باره انجام دهند تا ملكه ذهنشان شده و در وجودشان نهادينه شود. در واقع بچهها به 2 روش آموزش ميبينند؛ يك روش اينكه بهطور مستقيم و با كلام براي آنها بسياري از چيزها را بگوييم و كاملا توضيح دهيم و نمونههايي رابرايشان بياوريم و ديگري آموزش غيرمستقيم؛ يعني كودك با توجه به رفتار اطرافيان و الگوهايي كه در اطراف خود ميبيند، مانند پدر و مادر كه بيشترين تأثير را بر او دارند ياد ميگيردكه چگونه رفتار كند. فراموش نكنيم خود ما ابتدا بايد آنچه را كه ميخواهيم به فرزندانمان آموزش بدهيم، داراباشيم. يعني بايد قدر چيزهايي را كه داريم بدانيم و بهخاطر داشتنش شكرگزار باشيم و بتوانيم از آنها بهره ببريم. ولي واقعا چند درصد از ما چنين توانايي داريم؟ بعضي از ما نه خودمان ميتوانيم از زندگي و آنچه داريم راضي باشيم و نه آن را به كودكانمان آموزش ميدهيم زيرا اغلب ميخواهيم خيلي بيشتر از چيزي كه اكنون هستيم باشيم. با توجه به اينكه در بسياري از مواقع شاديهايمان بيروني و وابسته به شرايط اطراف است هميشه از چيزهايي كه نداريم گلهمند و ناراحتيم.
براي اينكه بتوانيم صفات خوبي را كه منتهي به احساس شادماني بيشتر ميشود تجربه كنيم بايد تمرين كنيم. يعني سعي كنيم طوري زندگي كنيم كه در هر سني كه هستيم اين ويژگيهاي خوب را با تمرين در خودمان ايجاد كنيم. بايد سعي كنيم بهدنبال كسب مهارتهاي مختلف باشيم تا با داشتن اعتماد به نفس و احساس بينيازي نسبت به ديگران احساس شادماني بيشتري كنيم. ما خيلي از ويژگيها را خودمان كسب كردهايم و در طول زمان آنها را ياد گرفتهايم. يعني مثل خصوصيات ژنتيك نيست كه نتوانيم آنها را تغيير بدهيم براي اين كارهم هيچ فرمولي به اندازه «رشد دروني» خود فرد مؤثرنيست. البته نبايد فقط روي يك ويژگي تمركز كنيم. همانگونه كه افرادبهتدريج مهارتهاي زيادي را ميآموزند و به رشد بالايي در اين زمينه ميرسند ميتوانند صفات خوب را هم بهتدريج كسب كنند. براي اينكه بتوانيم كليد اصلي شادماني واقعي را بيابيم بايد آن را درون خود جستوجو كنيم. براي اين كار هم بايد بهدنبال كنار گذاشتن ذهنيتهاي غلط باشيم؛ الگوهايي كه شادماني ما را محدود به شرايط بيروني ميداند؛ مثلابراي قناعت در مسائل اجتماعي و اقتصادي و اينكه زيادهخواه و حريص نباشيم، بايدتغييرات لازم را در خود به وجود آوريم، آن را تمرين كنيم و به رشد لازم برسيم. به علاوه مهارتهاي خودرا در هر زمينهاي كه به آن علاقه داريم بالا ببريم. كسب مهارت در هر زمينهاي كه ابعاد مختلف وجودي فرد را بيشتر نشان دهد ميتواند به رشد بيشتر او هم كمك كند. فراموش نكنيم افرادي كه رشد بيشتري دارند دنياي خود را محدود به شاديهاي بيروني نميكنندو چون از درون پرهستند، آن قدر توانمندي در زمينههاي مختلف دارند كه قانع و بينيازشدهاند، آنها چشم و همچشمي نميكنند، با ديگران مسابقه داشتن مال و ثروت بيشتر نميدهند و بهخاطر بيشتر داشتن ديگران ناراحت نميشوند و خود را پايينتر نميدانند.
بعضي تفكرات و آموختههاي اشتباه باعث ميشود ما نتوانيم هميشه احساس شادي داشته باشيم چون گمان ميكنيم اگر هميشه شاد و راضي و سرحال بهنظر برسيم، به اين معني است كه به فكر مشكلات نيستيم و آنها را جدي نميگيريم. در صورتي كه توانايي از درون شاد بودن با وجود مشكلات بيروني، ما را قدرتمندتر ميكند تا بهتر بتوانيم با مشكلات كنار بياييم و مغلوب مشكلات نشويم. بهدنبال افكار سازنده باشيم و به آنها بها بدهيم.
گاهي بايد بتوانيم نگاهمان را به زندگي تغيير دهيم. در اين صورت ميتوانيم خيلي چيزها را بپذيريم و به خواست و رضاي خدا، راضي باشيم و كمتر غمگين شويم. از همان ابتداي زندگي بپذيريم كه عمر جاودانه نداريم، بنابراين مرگ را بپذيريم. در واقع اگر قدرت پذيرش بالايي داشته باشيم و همهچيز را آنطور كه هست بپذيريم، نه آنطور كه خود ميخواهيم، احساس غم و اندوه زيادي را تجربه نميكنيم. از طرفي ديگر خوب است به داشتههايمان بهتر و دقيقتر نگاه كنيم چون معمولا داشتههاي هركسي، هرچقدر هم ارزشمند باشد بعد از مدتي براي آن فرد عادي ميشود. به اين فكر كنيد كه همين داشتههاي شما ممكن است براي فرد ديگري آرزو و رؤيا باشد. داشتن همسر خوب و فرزندان خوب و يك زندگي متوسط واقعا آرزوي خيليهاست.
گاهي داشتن اعتقاداتي كه ما را در زندگي حفظ ميكند و به ما توان بيشتري براي پذيرش مسائل ميدهد و متوسل بودن به اين اعتقادات به ما كمك ميكند بيشتر از زندگي و داشتهها و نداشتههايمان راضي باشيم و بيجهت غم و غصه به دلمان راه ندهيم. مثلا كسي كه اعتقاددارد كه اين دنيا مقدمه و پيش نيازي براي رفتن به دنيايي ديگر است، اين دنيا را پوچ، فاني و بيجهت نميداند. چون احساس ميكند تلاش و كوشش او در اين دنيا بيجهت نيست وفكر نميكندزندگي بيفايده است. اما افرادي كه اعتقاد محكمي ندارند، دچار پوچگرايي ميشوند و همين پوچگرايي با خود احساس غم و اندوه بهدنبال ميآورد. چون نميتوانند معنايي براي زندگي قائل شوند و احساس شادماني داشته باشند. اين افراد حتي اگر مال و ثروت زيادي هم داشته باشند نميتوانند احساس شادماني واقعي را تجربه كنند و فراتر از چيزي كه ميبينند فكر كنند، بعد از مدتي از شاديهاي بيروني هم خسته ميشوند و ميگويند اينگونه شاديها برايشان تكراري شده وهمهچيز بهنظرشان بيفايده است.
افرادي كه بهدنبال شادي بيروني هستند، آدمهاي سطحينگر و معاملهگري هستند كه هميشه طلبكارند و ميخواهند چيزي به آنها داده شود تا بتوانند شاد و راضي باشند. اگر پيوسته دنبال آن باشيد كه عوامل بيروني دست بهدست هم بدهند تا شرايط شادماني شما را فراهم آورد، هيچوقت نميتوانيد شادماني واقعي را تجربه كنيد. اما افرادي كه از درون به شادماني رسيدهاند پذيرفتهاند كه وجود مشكلات، مانع شادماني آنها نخواهد بود.
داشتن بعضي خصوصيات و صفات باعث ميشوند كه ما كمتر آزار ببينيم و از زندگي رضايت بيشتري داشته باشيم و در نهايت شادي بيشتري را تجربه كنيم:
بخشش: معمولاوقتي از كسي ميرنجيم و نميتوانيم او را ببخشيم قبل از هر كس خودمان ناراحت ميشويم و آزار ميبينيم. افرادي كه بهراحتي ميتوانند ديگران را ببخشند افراد قدرتمندي هستند كه شايد بهتدريج اين توانايي را كسب كرده باشند. در واقع همين بخشش ميتواند براي افراد شادي بهدنبال بياورد. زيرا وقتي ديگران را ميبخشيم خودمان احساس بهتري خواهيم داشت.
شكرگزاري: شكرگزاري و شاكر بودن، به همراه خود، شادي و خوشحالي ميآورد. وقتي خدا را بهخاطر آنچه داريم شكر ميكنيم يعني قدر چيزهايي را كه داريم ميدانيم و دائم بهخاطر چيزهايي كه نداريم ناراحت و گلهمند نيستيم. درواقع شكرگزاري به انسان احساس نشاط و خوشحالي ميدهد. اين نيز صفتي است كه ميتوانيم خودمان در عمل و با تمرين آن را بهدست آوريم؛ بايد ياد بگيريم كه هر روز بهخاطر آنچه خداوند به ما داده يا نداده او را شكر بگوييم. اگر به ما لطف داشته و به ما بيماري نداده پس بهخاطر نداشتن بيماري و نعمت سلامتي خدا را شاكر باشيم.
داشتن دوستان خوب و معاشرت با آنها: همه ما اين تجربه را داريم كه در بعضي فضاها و با بودن در كنار بعضي افراد حس خوبي داريم و بر عكس با بودن در بعضي مكانها و ملاقات با بعضي افراد احساس خوبي را تجربه نميكنيم. پس بهخاطر داشته باشيم كه با توجه به مشغلهها و سرعت تند زندگي ماشيني امروزي فرصت نداريم كه به هر جايي برويم و با هركسي معاشرت كنيم. در واقع معاشرت و رفتوآمد با افراد مومن و دلسوز و مهربان بر خلق و خوي انسان تأثير مثبت ميگذارد. دقت داشته باشيد كه انتخاب معاشرتهاي مناسب، مثبت و شاديآفرين بر فرزندانمان هم بسيار تأثيرگذار است و آنها هم ميتوانند اين انتخابهاي صحيح را بهتدريج از ما فرا بگيرند.
قناعت: داشتن حرص و طمع باعث
ميشود كه نتوانيم حس خوبي از آنچه داريم داشته باشيم. انسانهايي كه رشد
دروني بيشتري دارند، بيش از حد به مال دنيا توجه نميكنند چون بهدنبال
چيزهاي باارزشتري هستد و آرامش آنها در گروي داشتن پول بيشتر نيست. همين
قانع بودن به آنها حس بهتري ميدهد و ميتوانند احساس آرامش و شادي بيشتري
را تجربه كنند.
حسود هرگز نياسود! همه ما ميدانيم كه حسادت صفتي است كه
بهشدت آزاردهنده است؛ بهگونهاي كه گفته ميشود فرد حسود تا زماني كه
حسادت ميورزد هرگز آسوده نخواهد بود بنابراين نميتواند شاد هم باشد.
چرا حسد ميورزيم: افراد حسود در واقع بهدليلي خود را كمتر از ديگران ميدانند و شايد واقعا هم رشد كافي نداشته باشند. ما معمولا به چيزي حسادت ميكنيم كه خودمان فاقد آنيم و به نوعي نيز بهدنبال آن هستيم. يعني حسادت نشانگر ضعفي درون ماست كه خودمان به آن واقفيم.
چگونه حسد نورزيم: با توجه به اينكه افراد حسود افرادي هستند كه در زمينهاي احساس ضعف ميكنند، مهمترين راهحل اين است كه خودمان را در زمينهاي كه موجب حسادت شده، تربيت كنيم. پس براي اينكه كمتر به ديگران حسودي كنيم بهترين كار اين است كه تا جايي كه ميتوانيم شرايط رشد خود را فراهم آوريم؛ مهارتهاي مختلف كسب كنيم و به آنچه هستيم اكتفا نكنيم و به يادگيري چيزهاي جديد بپردازيم. وقتي ما بيشتر ياد ميگيريم و رشد ميكنيم كمتر هم حسودي ميكنيم چون خود كفايتي و اعتماد به نفسمان بيشتر ميشود. فردي كه مهارتهاي زيادي دارد ديگر احساس كمبود نميكند، حسادت نميورزد و در نهايت احساس شادماني بيشتري خواهد داشت.
همشهری