ماشینهایی که خیابان را اشغال کرده اند، بر سر همدیگر بوق می کشند. راننده ها، جلوی یکدیگر می پیچند و راه نمی دهند. یک موتورسوار، آینه بغل ماشینی را خورد می کند و گاز می دهد و می رود. راننده، سرش را از پنجره بیرون کرده و بلند بلند فحش می دهد. عابران، با عجله، بدون اینکه نگاهی به ازدحام نفسگیر خودروها کنند، راهش را گرفته اند و می روند. در میان این همه دود و بوق و شلوغی، سه جوان نشسته اند شانه به شانه همدیگر و انگار، هیچ کدام از این صداها را نمی شنوند، شلوغی را نمی بینند و اصلا در میان شلوغی این شهر بی در و دروازه، نیستند، آنها در دنیای خود، غرق شده اند.
یکی از آنها، زرورق سیاه شده ای را به یک دست گرفته و با دست دیگر، فندکش را زیر زرورق، به چپ و راست می برد تا دود سفیدی که از گرد ریخته شده روی زرورق بلند می شود را به درون بکشد. لوله خودکاری به لب گذاشته و شعله را سرتا سر زرورق، به این سو و آن سو می برد تا هیچ ذره هروئین را از دست ندهد. موهای چرب و سیاهش، از پیشانی در اطراف این اسباب ساده، رها شده و انگار هر لحظه ممکن است آتش بگیرد.
جوان بعدی -همان که میان آن دو دوستش نشسته و جان به جانش کنی، 20 سال را پشت سر نگذاشته- لوله ای شیشه ای، با انتهای گرد و بزرگ را به لب گذاشته. بلورهای سفیدرنگ در حباب انتهای این پایپ، به خاطر حرارت فندکی که زیر این حباب گرفته، رنگ می بازد و تبدیل به دودی بی رنگ می شود که با مکش کم زور و آرام او، در پیچ و خم ریه اش گم می شود. او گاهی خسته از بازدم سست و کرختش، به نوک انگشت، پایپ را پایین می آورد و خیسی پشت لبش را با آستین می گیرد.
نفر سوم، از آن دو سن و سال بیشتری دارد. او، خیره مانده به دور دست خیابان، آرنجها را روی زانوها، راست گذاشته و دستی زیر چانه دارد و در میان انگشت اشاره و میانه دست دیگر، سیگاری گرفته که از چند قدمی هم می شود دست پیچ بودن این سیگار را دید.
موهایش، از دو طرف پیشانی ریخته و پوست آفتاب سوخته و سرخ، تارهای سفید و سیاه سر را با سرسختی عقب زده. لباسی به تن دارد که رنگ اولش را نمی توان از زیر لایه ای چرب و سیاه، تشخیص داد. سبز بوده لابد، یا آبی آسمانی که حالا حتی نمی شود در تکه ای از این پارچه جامانده از روزهای دور، ردی از سلیقه روزهای طی شده صاحبش را دید.
زنی میانه سال، از کنار آنها می گذرد. لحظه ای جلوی عابربانکی که چند قدم آنسوتر است، می ایستد. نگاهی به سمفونی بی صدای این سه جوان می کند و بعد، از کارت بانکی اش پول می گیرد و می رود. انگار جامعه نیز حساسیتش را نسبت به دیدن این صحنه ها از دست داده است.
خوش نشین های همیشگی بوستان
آنها را می شود همه جا دید. اگر در زمانهای گذشته، تنها کوچه ای، گذری یا محله ای، پاتوق آنها شده بود، ولی در فصل گرم سال 93 و حتی اکنون که پاییز با شب های خنک رسیده، تقریبا اکثر خیابانهای اصلی تهران، پذیرای چهره معتادان شده است.
آنها همه جا هستند، فقط کافی است کنار یکی از مخزن های جمع آوری زباله یکی دو دقیقه پاسست کنید تا سر و کله یکی شان پیدا شود. تفاوت اصلی آنها با کارگرانی که در کار جمع آوری پسماند هستند، این است که معتادان خیابانخواب، وسایل اندک زندگی خیابانی خود را به دوش می کشند.
آنها را می شود وقتی که تا کمر به داخل مخزنهای 1100 لیتری جمع آوری پسماند خم شده اند و بدون واهمه از بوی تعفن و آلودگی پسماندها، با دست برهنه آشغالها را زیر و رو می کنند از کارگران تفکیک و بازیافت پسماند تمیز داد.
زندگی یک معتاد خیابان خواب، زندگی پیچیده و عجیبی نیست. روز، با فشار گرسنگی و خماری، در میان دود و دم خیابان آغاز می شود و تا لحظه به دست آوردن لقمه ای خوراکی و اندکی مواد، دنیا، تیرگی عریان و بی سرانجامی دارد. این تیرگی و بی سرانجامی پس از فرودادن اولین لقمه های خوراک به جامانده از دهان مردم در گوشه و کنار خیابان یا اندکی غذای خریده شده از مغازه ای مانده از احسان رهگذران، و البته پس از اولین ذرات مخدری که در رگ و پی شان می دود، رنگ و شکل تازه ای نمی گیرد. همان سستی و بی سرانجامی است که بود، فقط صدای برهم پیچیدن روده هاست که کمتر شده. در این میان، نباید از یاد برد که او نیز "آدمی" است. همان "آدمی" که ادعای شرافت بر همه موجودات عالم را دارد.
اکثر آنها، شبها را در پارکها به صبح می رسانند. دیدن کلونیهای معتادان که شبها تا دیروقت کنار یکدیگر چمباتمه زده اند و احیانا، دور از چشم ماموران قانون و شهرداری، به استعمال مواد مخدر می پردازند، صحنه تکراری این شبها در پارکهاست.
آنها همینطور در گوشه و کنار بزرگراه ها، به خصوص زیر پلها، فضای سبز رمپ ها و لوپهای بزرگراهی و حتی در پیاده روها چرت می زنند.
بی خانمانهای معتاد از همه جا رانده
این روزها دیدن اشخاصی که با تکه ای مقوا به عنوان فرش و پلاستیکی چرب و سیاه، پر از آشغالهایی که معلوم نیست به چه درد می خورد و به عنوان بالش استفاده کرده اند و در خیابان ها خوابیده اند، صحنه عجیب و نادری نیست.
تخمین تعداد آنها در کلانشهری مانند تهران، کار ساده ای نیست. دو سال پیش، رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر تهران از وجود 8 هزار معتاد متجاهر با رفتارهای پرخطر خبر داده بود. البته در برهه هایی از تاریخ مبارزه با مواد مخدر در این کشور، سیاستگذاران، حذف و زدودن معتادان از چهره شهرها را به عنوان یکی از سیاستهای کلان خود برگزیده اند.
به نظر می رسد از زمان تصویب اصلاحیه قانون جدید مبارزه با مواد مخدر در مجمع تشخیص مصلحت نظام و اجرای آن از اواخر سال 89 و ابتدای سال 90 و حکومت حکم "معتاد، بیمار است نه مجرم" وضعیت برخورد ضابطان قضایی نیز با معتادان عوض شده است.
این روزها، حتی به نظر می رسد نیروی انتظامی نیز چندان مایل به بازداشت و اعزام اجباری معتادانی که چهره علنی شهرها را زشت می کنند، نیست. هرچند این سیاست، علنا و رسما از زبان مسئولان و فرماندهان رده بالای پلیس بیان نشده ولی نحوه برخورد رده های عادی عملیاتی نیروی انتظامی با معتادانی که در خیابانها، زندگی می کنند خبر از تساهلی آشکار در رهاسازی این افراد به حال خود دارد.
در یکی دو سال اخیر حتی کار به جایی رسیده که سازمان زندانها به عنوان یکی از اصلی ترین بخشهای قوه قضاییه که در زمینه اجرای احکام قضایی مطرح است، اعلام کرده دیگر حاضر به پذیرش زندانی به صرف معتاد بودن در ندامتگاه های تحت مدیریت خود نیست.
البته غلامحسین اسماعیلی، رئیس سابق سازمان زندانها، بارها درباره این سیاست، سخن گفته بود و مشکلات بودجه ای و کمبود منابع را به عنوان اصلی ترین دلیل عدم پذیرش معتادان در زندانها عنوان کرده بود. به گفته اسماعیلی، سازمان زندانها، بدهکارترین سازمان حکومتی به بازار است که در تامین مایحتاج روزمره زندانیان نیز از بازار نسیه می کند و دلیلی ندارد برای پذیرایی از افرادی که عنوان "معتاد حرفه ای" را بر پیشانی دارد، خرج کند.
شاید اصلی ترین مسئله در بلاتکلیف ماندن وضعیت معتادان پرخطر و متجاهری که در معابر و فضاهای عمومی حضور دارند، همین مرز ناپیدای بین "معتاد مجرم" و "معتاد بیمار" است. مرزهای جرم تجاهر به استعمال مواد مخدر و استعمال غیرمتجاهرانه این مواد، به درستی مشخص نیست. یعنی نمی توان نیروی انتظامی را به خاطر عدم برخورد پلیسی با معتادانی که آسیب دیده معضل اعتیاد هستند، نکوهش کرد.
در این بین، البته مقام قضایی با قاطعیت می گوید طبق قانون معتادان متجاهر، را باید به عنوان مجرم بازداشت کرد.
معاون اول قوه قضاییه: پلیس برخورد کند
معاون اول دستگاه قضایی که طبق حکم اخیر رئیس این قوه، دارای اختیارات و اقتدارات قضایی و اداری فراوانی شده، دوشنبه گذشته در پاسخ به خبرآنلاین که "چرا معتادان پرخطر سرگردان در خیابانها رها شده اند؟" گفت: طبق قانون، معتادان متجاهر، مجرم هستند و نیروی انتظامی وظیفه برخورد قانونی با این افراد را دارد.
غلامحسین محسنی اژه ای، درباره این وظیفه قانونی پلیس اعلام کرد: زمانی، فردی به عنوان معتاد، به پزشک و مراکز درمانی مراجعه کرده و در حال حاضر، دوران بازپروری را طی می کند، قانون در این باره اظهار کرده که این فرد، مجرم نیسـت، بلکه بیمار است و با بیمار نمی توان برخورد قضایی کرد، ولی زمانی که معتاد متجاهر در ملاءعام اقدام به استعمال مواد مخدر می کند، نیروی انتظامی موظف به برخورد با این افراد است و باید برای ترک اجباری آنها اقدام شود.
تمام ایران و ایرانیان، درگیرو دار مواد مخدر
بارها مسئولان رسمی دولتی در ستاد مبارزه با مواد مخدر، تعداد معتادان دائمی و تفننی را اندکی بیش از 2 میلیون نفر عنوان می کردند. آماری که سالهاست، تغییری در آن ایجاد نشده و نمی توان گفت تمرکز این افراد در کدام بخش از ایران بیشتر است، ولی مشاهدات عینی حاکی از سرایت معضل مواد مخدر به اکثر مناطق کشور است.
این روزها حتی در روستاهای دورافتاده نیز می توان چهره زشت اعتیاد و معتادان متجاهر و بیخانمان را مشاهده کرد. یکی از این روستاها، در یکی از بخشهای دورافتاده استان اصفهان قرار گرفته. روستایی با جمعیت کمتر از 6 هزار نفر که با گذری سریع از میان تنها خیابان آن، می توان جمعهای دو و سه نفره معتادان را دید که با ظاهر آشفته، موهای بلند و چرب و کمرهای خمیده زیر درختان و لب جاده پلاسند و گاهی هم در سایه دیواری یا تکیه داده به سنگی، پینکی می روند.
استاد حسن بنا، یکی از ساکنان این روستاست که درباره این افراد می گوید: اینهایی که در روستا می بینید، بومی نیستند. اینها از شهرهای اطراف مانند فولادشهر -یک شهر صنعتی بدون قدمت در جوار صنایع ذوب آهن اصفهان- آمده اند. اینها می آیند تا حاصل گدایی یکی دو روزه خود را در خلوت این روستا، دود کنند ولی دیگر نه نا و نه پول بازگشت به خانه را ندارند.
او از کارهای این معتادان که تعبیر"شیرین کاری" رویشان می گذارد، شنیدنی زیاد دارد: "می خواستند جاده ای را تعریض کنند. توی مسیر، یک پل بود. با بولدوزر، دو طرف پل را خاک ریختند تا دردهانه پل کار کنند، یکی از اهالی فهمید و خود را به راننده بولدوزر رساند و گفت زیر این پل یک گروه 7-8 نفره معتادان می خوابند، مراقب باش آنها را نکشی. راننده، مشکوک می شود و خاک مقابل یکی از دهانه های پل را پس می زند. می بینند معتادان همه در خواب هستند و اصلا نفهمیده اند بولدوزر، چند ساعت، اطراف آنها کار کرده و حتی راه نفسشان را هم گرفته."
استاد حسن، به دوردست باغهایی اشاره می کند که حالا خشکسالی زاینده رود، به جز شاخه های سیاه شده، چیزی باقی نگذاشته، می گوید: "آن میان، یک برج کبوترخانه هست که قدیمها برای گرفتن کود حیوانی از آن استفاده می شده، حالا شده است پاتوق دخترانی که موادشان را از همین دور و بر گیر می آورند و می روند آنجا می کشند. یک بار یکی از رعیتها برای سرزدن به برج رفته بود و او را هم نشانده بودند کنار خودشان و معتاد کرده بودند."
به جز این روستای دورافتاده و درگیر خشکسالی، برخی از کلانشهرهای دیگر کشور هم معتادان متجاهری دارند که از به رخ کشیدن چهره خمار و پف آلود خود به عابران، ابایی ندارند. مشهد و اهواز در زمره این شهرها هستند. شهرهایی که معتادان در آنها به خوبی دیده می شوند و حتی بعضی از محله ها به داشتن معتادان پرخطر، شهرت دارند.
اینطور که پیداست، ظهور و بروز جمع معتادان پرخطر و متجاهر در فضاهای عمومی مانند خیابان و معابر، مسئله نوظهور و جدیدی است که باید برای مقابله با آن، فکر اساسی کرد. شاید از همین رهگذر فرمان حسن روحانی، رئیس جمهور کشورمان برای مقابله با این آسیبها را باید به عنوان مقدمه تغییر نگاه مردم و بطن جامعه به این مشکل دانست. مردمی که هنوز هم اعتیاد را نه تنها بلای خانمانسوز می دانند بلکه بارها مشاهده شده معتادان خانواده را به ضرب و زور کتک، وادار به ترک و حضور در کمپهای ترک اعتیاد می کنند.
خبرانلاین