کد خبر: ۳۴۱۰۲۹
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۰ - ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ - 2024March 11
میثم سعادت
یک ‌سفری به ترکیه برای سیسمونی نوه‌جان یا تحصیل در استرالیا و کانادا برای تحصیل فرزند و بازگشت او‌ به ایران، وظیفه انسانی آنهاست تا برای خدمت با کیفیت بیشتر به مردم آماده شوند.

شفا آنلاین>جامعه>در بیمارستان که به هوش آمدم، پزشک بالای سرم بود. کمی به اطراف نگاه کردم و گفتم، واقعاً تماشای اطراف بدون عینک لذت‌بخشه. دکتر گفت، مگه عمل لیزیک چشم انجام دادی؟ گفتم پس چرا اینجا بستری شدم؟ گفت یادت نیست؟ تصادف کردی. یادم به لحظه تصادف افتاد. الان که بعد از یک‌سال به آن لحظات فکر می‌کنم، به‌نظرم دلیل اصلی تصادف، حباب آسفالت بود. حباب آسفالت یک‌چیزی مثل حباب سکه و دلار است که مسئولان می‌گویند، نباید وجود داشته باشد اما متاسفانه وجود دارد و پدر مردم را درآورده است. سراغ همسرم را گرفتم. در اتاق کناری بیهوش بود. بالای سرش رفتم. دستهایش را گرفتم. باید اعتراف می‌کردم. نباید رازی میان ما می‌ماند.

ماجرا به چندسال پیش برمی‌گشت. یک‌شب از سر کار برمی‌گشتم که همسرم زنگ زد و گفت، از خوردنی و نوشیدنی هیچ‌چیز در خانه نداریم. به فکر شام باش. اتفاقاً در مسیر، فلافل‌فروشی معروف محله ما قرار دارد که همیشه صفی طولانی از جماعت گرسنه در مقابل آن به انتظار ایستاده است. دو تا فلافل خریدم و راهی خانه شدم. در راه، کودک زباله‌گردی دیدم که تا کمر در سطل زباله خم شده بود. وظیفه انسانی من حکم می‌کرد که بی‌خیال نباشم. یکی از ساندویچ‌ها را به او بخشیدم و دومی را همان کوچه به بدن زدم. به خانه که رسیدم، گفتم پول نداشتم و با قصه و غصه، شب را به صبح رساندیم. من دوست داشتم اینها را در آن لحظات حساس به همسرم بگویم. اما بعد دیدم، مگر همه اینها جزء آیین مملکت‌داری نیست؟ مگر این نیست که همیشه برای حاتم‌بخشی‌های آقایان، خدا را شکر، پول به اندازه کافی هست. اصلاً کل مملکت را بگردید، یک مسئول پیدا نمی‌کنید که خیریه نداشته باشد. خودشان و آقازاده‌های‌شان هم که از استرالیا تا کانادا و از استانبول تا آمستردام در رفت‌وآمد هستند. اما تا نوبت مردم می‌شود یک دفعه آه از نهادشان بلند می‌شود و به گریه و زاری می‌افتند و از فقر و کمبود بودجه و مشکلات ناله می‌کنند. درواقع مسئولان اینطور استدلال می‌کنند که یک ‌سفری به ترکیه برای سیسمونی نوه‌جان یا تحصیل در استرالیا و کانادا برای تحصیل فرزند و بازگشت او‌ به ایران، وظیفه انسانی آنهاست تا برای خدمت با کیفیت بیشتر به مردم آماده شوند. شاید اصلاً هدف‌شان این باشد که بروند و تحقیق کنند که چرا آن کشورها این اندازه عقب‌افتاده و بدبخت هستند و بعد تلاش کنند که کشور ما در آن مسیر قرار نگیرد تا به توسعه همه‌جانبه دست پیدا کنیم. مثلاً فرض کنید خود شما یک مسئول باشید. اگر لباس نوه شما از ترکیه نیامده باشد، چطور می‌توانید به مشکلات مردم فکر کنید. یا اگر فرزند شما دانشجوی دانشگاه آزاد باشد و منابع ترجمه‌شده بخواند کیفیت خدمت شما بهتر خواهد شد یا اگر در استرالیا باشد و از منبع اصلی علم را بیاموزد؟ این را من در لحظاتی که همسرم بیهوش بود برای او توضیح دادم که اگر شکم من گرسنه بود که نمی‌توانستم کار کنم و پول دربیاورم و فلافل بخرم. البته یک فرق مهم من با مسئولان محترم همین بود که من یک‌روز این کار را کردم و آنها هرروز این کار را می‌کنند. تازه دعوای‌شان هم می‌شود. یک‌بار یک‌نفرشان به یک‌نفر دیگر گفته بود، چرا دختر تو از خارج لباس می‌آورد و می‌فروشد. آن‌زمان فکر می‌کردم دلش برای تولید ملی و کارگر ایرانی می‌سوزد، اما الان حدس می‌زنم شاید نگران این‌ بود که لباس‌های خانواده محترمش خز نشود و‌ تن هر شهروند بی‌کلاس خارج‌نرویی، نباشد.

تنها نگرانی این است که یک مقدار مردم ممکن است از این وضعیت ناراضی باشند. اتفاقاً من زمانی که در بیمارستان بودم و داشتم به خطای خودم اعتراف می‌کردم، راه‌حل این مشکل را پیدا کردم. اگر یک پلنی وجود داشته باشد که مردم را بی‌هوش کنید و به کُما بفرستید، هیچ‌کس اعتراض نمی‌کند. منتها باید کمی روی ایجاد حباب‌های بزرگتر کار کنید که قشنگ همه به کُما بروند. اگر صدایی بلند شد هم دکمه‌های دستگاه اکسیژن را فشار دهید، اعتراض یادش می‌رود.


نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: