او مجبور شده از ساعتِ ۵:۳۰ عصر روز پنجشنبه تا ۳ بامداد جمعه سرِ پا و سرگردان در اورژانس بیمارستان میلاد تهران انتظار بکشد تا در نهایت همان دو آمپول مسکن را از پزشک عمومی اورژانس بگیرد و در ساعات گرگ و میشِ صبح جمعه تزریق کند.
بهتر است روایت این مراجعهی طولانی و پر از دردسر را از زبان خود این کارگر بشنویم، روایتی از مراجعه به بزرگترین مرکز درمانی ملکیِ سازمان ثروتمند تامین اجتماعی، سازمانی که از اندوختههای سالیان دراز کارگران شکل گرفته و حالا در ارائه خدمات به خودِ کارگران تا این اندازه امساک میورزد!
«عصر پنجشنبه حدود ساعت ۵:۳۰ به بیمارستان میلاد رسیدم؛ اورژانس بیمارستان در آن عصرِ شلوغ فقط دو تا پزشک عمومی داشت و جمعیت تا بیکران موج میزد؛ من کلیهام به شدت درد داشت و نمیتوانستم سر پا بایستم؛ اول در تریاژ بیمارستان ویزیت اولیه و به اصطلاح طبقه بندی شدم البته طبقهبندی معنایی نداشت چون فقط دو پزشک عمومی در اورژانس حاضر بودند؛ من را به یکی از این پزشکان پاس دادند اما شماره که گرفتم دیدم شمارهام ۲۴۴ است! وای خدا چه قیامتی.....»
در آن روز، برای انواع و اقسام دردهای بیماران در اورژانس بیمارستان میلاد، فقط دو دکتر عمومی در نقش معالج حضور داشتهاند و بیش از دویست نفر از بیمهشدگان سازمان در صفی ایستاده بودند که به نظر میرسید اصلاً جلو نمیرود:
«حدود ساعت ۶ عصر شماره گرفتم؛ جای نشستن نبود تمام مدت سرپا ایستادم و از درد به خود پیچیدم؛ ساعت ۸:۳۰ شب نوبتم شد! دکتر یک ویزیت سرسری کرد و دو سه تا سوال پرسید بعد برایم آزمایش و سونوگرافی نوشت. آزمایش خون را گرفتم و بعد از آن، سراغِ سونوگرافی رفتم....»
اما این تمام ماجرا نبوده؛ هنوز این قصهی کشدار و پرغصه برای کارگری با درد کلیه ادامه دارد:
«رفتم سونوگرافی اورژانس بیمارستان اما هیچ کس نبود! رزیدنت سونوگرافی جیم زده و رفته بود و بیماران را قال گذاشته بود. یک نفر آنجا بود گفت برو فردا ده صبح بیا! گفتم من الان دارم از درد منفجر میشوم چطور بروم فردا صبح بیایم؟ اگر میشد منتظر ماند که دو ساعت و نیم صف نمیماندم تا یک دکتر عمومی من را ویزیت کند. با درد و عصبانیت رفتم حراست بیمارستان و گفتم مگر میشود سونوگرافی اورژانس بیمارستانی مانند میلاد، از ساعت ۷ عصر بیدلیل بسته باشد؟!»
سونوگرافی بدون هیچ دلیلی بسته است و این کارگر بیمار مجبور است راهروهای طولانی بیمارستان و طبقات متعدد آن را برود و برگردد چون از این شرایط ناراحت و عصبانیست و حق اوست که شکایت کند؛ آخر یکبار هم که شده میخواهد از خدمات به اصطلاح رایگانِ دفترچههای بیمه استفاده کند:
«من به حراست گفتم فردا این مساله را گزارش میدهم؛ اینها را که گفتم سوپروایزر اورژانس از دورها پیدایش شد و گفت این موضوع به ما مربوط نیست، من را به بخش رادیولوژی اورژانس بیمارستان پاس دادند و خلاصه کلی پاسکاری شد و یک عالمه توضیحاتِ غیر قابل قبول دادند تا در نهایت حدود ۱۰ شب، منشی سونوگرافی آمد و حدود ساعت ۱۰:۳۰ سروکلهی رزیدنت سونوگرافی در افق پیدا شد.»
این کارگر بالاخره در ساعات پایانی شب سونوگرافی را میگیرد و دوباره در صف همان پزشک عمومی میایستد (صفی بازهم طولانی که برای نشان دادن نتیجهی آزمایشات شکل گرفته) تا بالاخره دکتر عمومی فوقالذکر، دو عدد آمپول مسکن و کمی قرص برایش تجویز میکند؛ داروها پولیست و حدود ۶۰ هزار تومان برای این داروها هزینه میپردازد؛ وقتی از بیمارستان بیرون میآید ساعت از دو و نیمِ نیمهشب گذشته است......
اما دردها فقط جسمی نیست؛ این کارگر از آنچه آنجا دیده، دردهای خودش را فراموش کرده:
«ملت با دردهای مختلف و انواع و اقسام مریضیها، ساعتها تو صف پزشک عمومی ایستاده بودند؛ بچههای کوچک با تهوع و دل درد و گوش درد، آدمهای مسن با کمر درد شدید و عصا در دست، همه چند ساعت معطل بودند تا پزشک عمومی در کمتر از پنج دقیقه ویزیتشان کند! اورژانس اصلاً شبیه اورژانس نبود، شبیه یک درمانگاه شلوغ بود؛ مگر زمانی که مریض با درد شدید به اورژانس مراجعه میکند نباید فوری معاینه و درمان شود؟! اینجا طرف مشکوک به آپاندیس بود و از درد مثل مار به خودش میپیچید اما بازهم ویزیت اورژانسی و فوری در کار نبود، او هم در صف ایستاده بود و درد میکشید.... خلاصه قیامتی بود، یکی میگفت از صبح زود اینجام، یکی میگفت از دیشب اینجام.....»
این کارگر در گرگ و میش صبحِ جمعه به خانه برمیگردد اما همینکه تاثیر آمپولهای مسکن میرود، فردا دمِ ظهر دردها با قدرت بیشتر ظاهر میشوند؛ در واقع هیچ «درمانی» صورت نگرفته! و اینهم از «درمان رایگان» در بزرگترین، مجهزترین و معتبرترین بیمارستان ملکیِ تامین اجتماعیِ در کشور....