اینها نوجوانانمجرمی هستند که در کانون اصلاح و تربیت تهران نگهداری میشوند. هرچند همه مددجویان کانون مرتکب چنین جرائم سنگینی نشدهاند، اما ارتکاب چنین جرائمی در این سن زنگ خطر را به صدا درآورده است.
شفا آنلاین>جامعه>دخترک با جثه ریزی که دارد لبخند تلخی میزند و میگوید من با چاقو یک
ماشین را از صاحبش زورگیری کردهام. پسر لاغراندام که روی سرش پر از خط
چاقوست با هیجان از قتلی که مرتکب شده حرف میزند و میگوید 2 نفر را
کشتهام. پسر دیگر که قویهیکل است و چهرهاش از 15سال بیشتر نشان میدهد
حرف از آدمربایی میزند. اینها
نوجوانانمجرمی هستند که در کانون اصلاح و
تربیت تهران نگهداری میشوند. هرچند همه مددجویان کانون مرتکب چنین جرائم
سنگینی نشدهاند، اما ارتکاب چنین جرائمی در این سن زنگ خطر را به صدا
درآورده است. صبح چند روز قبل با همکاری مرکز رسانه قوه قضاییه و سازمان
زندانها درهای کانون اصلاح و تربیت به روی ما باز شد تا شاهد گفتوگو با
دختران و پسرانی کمسن و سال باشیم که بهخاطر ارتکاب جرائم مختلف به
کانون منتقل شدهاند.
قتل فجیع در نوجوانی
به گزارش شفا آنلاین:یکی از مددجویان کانون که حدود 18سال دارد مرتضی است. پسری لاغراندام و
قدبلند که به اتهام 2فقره قتل عمدی بازداشت شده و از چند ماه قبل در کانون
اصلاح و تربیت نگهداری میشود. ظاهرش مثل اغلب مددجویان است. روی دست
بیشتر آنها آثار خط و بریدگی ناشی از درگیری یا خودزنی دیده میشود.
بعضیهایشان هم روی سرشان پر از خط است. به جثه مرتضی نمیخورد که جان 2
نفر را گرفته باشد اما این اتفاق واقعیت دارد. او میگوید: یکی از دوستانم
با 2 نفر در یک گاراژ در شهریار درگیر شده بود و با آنها اختلاف داشت. من
برای هواداری از دوستم رفتم وگرنه درگیری اصلا به من ربطی نداشت.
او همینطور خونسرد و بدون هیچ هیجانی ادامه میدهد: 2نفرشان را با چاقو زدم
و رفتم اما بعد برگشتم و برای اینکه ردی به جا نماند جنازهشان را در چاه
انداختم اما بالاخره دستگیر شدم و حالا هم اینجا هستم.
مرتضی درباره وضعیت زندگی در کانون میگوید: وضعیت اینجا خوب است. در این
مدت درس خواندم و دیپلم گرفتم. نمیدانم بیرون چه خبر است اما فعلا با قرار
اینجا هستم و امیدوارم رضایت بگیرم و آزاد شوم. اگر آزاد شوم دوست دارم
تولیدی کفش بزنم و پول در بیاورم. دیگر سراغ دعوا و درگیری نمیروم. اگر
بخواهم یکی همسن و سال خودم را نصیحت کنم همین ماجرای قتل را تعریف میکنم
و میگویم هر کاری که میخواهی بکن اما آخرش گرفتار میشوی. خودت میدانی و
زندگیات.
آدمربایی بهخاطر رفاقت
قدبلند و قویهیکل است. میگوید: 15سال دارد اما چهرهاش بیشتر نشان
میدهد. او یکی از مددجویانی است که در کارگاه نجاری کار میکند. صدایش را
کلفت میکند و میگوید: «من آدمربایی کرده ام اما نه برای خودم، بهخاطر
رفیقم». احتمالا او در جمع مددجویان تنها کسی نیست که چوب رفیق ناباب را
خورده است. فرشاد ادامه میدهد: خانه ما بومهن است. رفیقم پسربچهای را
نشانم داد و گفت خانوادهاش پولدار هستند. بیا او را بدزدیم و از آنها پول
بگیریم. من هم بهخاطر رفاقت قبول کردم و پسربچه را از پارک دزدیدیم و به
خانه دوستم بردیم اما آنقدر ناشی بودیم که چند ساعت بعد دستگیر شدیم و من
به جرم آدمربایی به 3سال حبس محکوم شدم. حالا 3 ماه گذشته و کو تا 3 سال
شود. اینجا روزها نمیگذرد.
ازدواج در 15سالگی
در بین دختران کانون یکی از همه غمگینتر است. نامش ساراست و 16سال دارد.
ساکت است و حاضر به صحبت کردن نیست. اما یکی از دوستانش ماجرای او را
اینطور تعریف میکند: سارا را وقتی 15ساله بود به زور به مردی که خیلی از
خودش بزرگتر است شوهرش دادند.
او خیلی دختر خوبی است اما نمیتوانست با او زندگی کند. خانواده سارا هم
او را قبول نمیکردند و میگفتند باید با شوهرت زندگی کنی. او اما راضی
نبود و آنطور که خودش میگوید در اینستاگرام با پسر دیگری آشنا شده بود. یک
روز شوهرش او را با پسر غریبه دید و شکایت کرد. حالا سارا را چند روزی است
که به کانون آوردهاند و دلیل غمگین بودنش این است که امروز روز تولد
16سالگی او است.
شوهرم رهایم کرد
دختر دیگری که میگوید 16ساله است در گوشهای از آسایشگاه دختران مشغول
نوشتن مشقهایش است. معلم به او الفبا آموزش میدهد و او هم مداد و پاککن
بهدست گرفته و مشقهایش را مینویسد. او درباره دلیل دستگیریاش میگوید:
پدر و مادرم از هم جدا شدهاند و من با پدرم زندگی میکردم. آنها من را
زود شوهر دادند و چند ماهی است که عروسی کردهام اما مدتی قبل بهخاطر سرقت
دستگیرم کردند. تازهعروس از طایفهای است که در کفزنی و کشرفتن تبحر
دارند. او میگوید: با چند نفر به یک طلافروشی رفته بودیم. چند نفری سر
طلافروش را گرم میکردیم و طلا میدزدیدم که من را دستگیر کردند. چند روز
بعد از اینکه دستگیر شدم فهمیدم شوهرم رفته دوباره زن گرفته است. نمیدانم
کی آزاد میشوم اما اگر آزاد شوم دیگر سراغ شوهرم نمیروم. دیگر او را دوست
ندارم.
زورگیری موبایل
یکی دیگر از مددجویان کانون پسری 17ساله به نام افشین است. ریزنقش و ضعیف
بهنظر میرسد اما خودش میگوید: فلفل نبین چه ریزه. آرام و شمرده حرف
میزند. میگوید: با دوستش که 20ساله است تا به حال مرتکب 11فقره زورگیری
شده است. او زورگیریها را اینطور توضیح میدهد: سوار موتور در خیابانهای
خلوت میچرخیدیم و افراد تنهایی را که موبایل گرانقیمت دستشان بود پیدا
میکردیم. دوستم روی موتور مینشست و من با چاقویی که داشتم سراغ
طعمههایمان میرفتم. چاقو را که زیر گلویشان میگذاشتم یا نوکش را که به
پهلویشان فشار میدادم خودشان گوشی را میدادند. اینطوری شد که ما با هم
11گوشی سرقت کردیم. افشین درباره گوشیهای سرقتی میگوید: مالخر داشتیم و
گوشیها را به او میدادیم و پول کمی میگرفتیم. کار را ما میکردیم اما
سود اصلی به جیب مالخر میرفت. حالا هم که دستگیر شدهام. با اینکه هنوز از
چهرهاش شرارت میبارد اما میگوید: اگر آزاد شوم دیگر خلاف نمیکنم. من
قبلا در کارگاه پلاستیکسازی کار میکردم اما چون بیکار شدم سراغ زورگیری
رفتم. اگر کار باشد هیچ آدم عاقلی سراغ کار خلاف نمیرود.
حبس 30 میلیون دیه را میکشم
بین اغلب مددجویان پسر کانون رسم است که روی موهای دوطرف سرشان خط
میاندازند. به قول خودشان سهخط یکی از مدل موهای معروف است. امیر هم یکی
از همین نوجوانان است که میگوید از 3ماه قبل در کانون است و تا دیه ندهد
نمیتواند آزاد شود. خودش ماجرای دستگیریاش را اینطور تعریف میکند: خانه
ما در اسلامشهر است. من با همسایهمان درگیر شدم و او را زدم. او هم شکایت
کرد و دستگیرم کردند. راستش را بخواهید من نمیخواستم او را بزنم اما خودش
کاری کرد که مجبور شدم. آن روز پدرم میخواست ماشینش را پارک کند که
همسایه به ما گیر داد. او به پدرم فحش داد و من هم عصبانی شدم و دماغش را
پایین آوردم. نمیخواستم اینطور بشود اما دماغش شکست و از من شکایت کرد.
مأموران هم من را دستگیر کردند و گفتند چون سنات کم است به جای زندان به
کانون میروی و الان 3ماه است که اینجا هستم. اگر بخواهم آزاد شوم باید 30
میلیون تومان دیه دماغ همسایه را بدهم اما فعلا که این پول را ندارم و
مجبورم حبسش را بکشم. امیر درباره شرایط زندگی در کانون میگوید: کارکنان
اینجا رفتار خوبی با ما دارند. غذایمان را به موقع میدهند. کلاسهای
آموزشی داریم و از همه مهمتر به ما احترام میگذارند. با این حال امیدوارم
دیه را جور کنیم و من زودتر آزاد شوم و به خانهمان برگردم.
بهخاطر چند گرم هروئین
یکی دیگر از مددجویان کانون که درکارگاه معرق مشغول بهکار است، ناصر نام
دارد. او میگوید: بهخاطر چند گرم هروئین و شیشه دستگیر شده است. 16ساله و
قویهیکل است. او که موهایش را از ته تراشیده ماجرای حضورش در کانون را
اینطور توضیح میدهد: من را بهخاطر 27گرم شیشه و 112گرم هروئین دستگیر
کردند. 2سال است که اینجا هستم و طبق حکمی که دادهاند باید 3سال دیگر هم
اینجا بمانم. لبخند میزند و میگوید: راستش جنسها برای خودم نبود.کسی
داده بود نگه دارم که مأموران سر رسیدند و دستگیرم کردند. با وجود جرم
سنگینی که ناصر مرتکب شده اما هنوز در عالم کودکی است. اینجا با بچهها با
هم بازی میکنیم و دور هم هستیم اما بیرون چیز دیگری است. اگر میتوانید به
قاضی سلام برسانید و بگویید که حکم من را کم کند. 2سال کشیدهام و دیگر بس
است. قبلا در یک باربری کار میکردم. قول میدهم اگر آزاد شوم سرم بهکار
خودم باشد و باز هم کار کنم و دیگر سراغ خلاف نروم. مسئولان کانون همه
چیز برایمان فراهم کردهاند اما راستش اینجا زمان نمیگذرد و همه چیز
کند است.
دختری که زورگیر شد
محل نگهداری دختران ساختمانی مجزاست. جایی که محصور شده و همه کارکنان هم
خانم هستند. داخل ساختمان اما برخلاف آسایشگاه پسران خلوت و آرام است.
تعداد مددجویان دختر در کانون به 10نفر هم نمیرسد. در محیطی امن و آرام
کنار هم نشستهاند و صحبت میکنند. یکی از آنها که مدام لبخند میزند
صباست. 15سال دارد و درباره جرمی که مرتکب شده میگوید: برایم نوشتهاند
سرقت مقرون به آزار. او در ادامه توضیح میدهد: خانه ما پردیس بود. یک روز
ماشینی را دیدم که کنار خیابان توقف کرده است. رانندهاش مرد جوانی بود. من
هم جلو رفتم و چاقویی را که داشتم زیر گلویش گذاشتم و گفتم پیاده شو. او
هم از ترس پیاده شد و من به جایش پشت فرمان نشستم و ماشینش را دزدیدم. صبا
با هیجان زیادی ماجرا را تعریف میکند و میگوید: گاز دادم و رفتم. ماشین
را به خواهرم دادم و او هم با نامزدش سوار شدند و رفتند دوردور. اما فردای
آن روز پلیس آنها را گرفت و خواهرم من را لو داد و دستگیر شدم. حالا 3ماه
است که اینجا هستم. حکمم 32ماه حبس است. اما فکر میکنم زودتر آزادم
کنند.
سرقت بهخاطر تلویزیون 44اینچ
یکی از مددجویان کانون، پسر 17سالهای است که میگوید بهخاطر خریدن
تلویزیون 44 اینچ دزد شده است. او میگوید: از 13سالگی مدرسه نمیرفتم و
کارگری میکردم. اوضاع مالی خانوادهمان خوب نبود. من دوست داشتم در خانه
تلویزیون 44 اینچ داشته باشیم و بهخاطر همین سرقت کردم که دستگیرم کردند و
حالا در کانون هستم.
دعوایی نبودم اما قاتل شدم
پسر 16ساله میگوید در درگیری خیابانی پسری 22ساله را به قتل رسانده و به
همین دلیل دستگیر شده است. او توضیح میدهد: دوستانم دعوا کرده بودند که من
هم جلو رفتم. مقتول به من فحش داد، من هم با چاقو به او ضربه زدم. فکر
نمیکردم کشته شود اما چند روز بعد در بیمارستان جانش را از دست داد.
امیدوارم رضایت بگیرم.
شب یلدا در کانون
یکی از مددجویان که بهخاطر درگیری به کانون منتقل شده از وضعیت اینجا
رضایت دارد. او میگوید: مسئولان اینجا حتی از پدر و مادر بعضی از ما
مهربانتر هستند. مثلا شب یلدا که شده بود برایمان جشن گرفتند. میوه و
آجیل دادند و همه را دور هم جمع کردند. غذای آن شب را یادم نمیرود. آن شب
همگی کباب خوردیم و خوشحال بودیم.
طبقهبندی مددجویان
در کانون اصلاح و تربیت هم مثل سایر اندرزگاهها مددجویان طبقهبندی
میشوند. در کانون مددجویان کمتر از 15سال در یکجا نگهداری میشوند. 15 تا
17سالهها در گروه دیگری هستند. 17تا 18 سالهها نیز در یک سالن نگهداری
میشوند و افرادی که 18 سال به بالا دارند هم در سالن دیگری مستقر هستند که
به آنها گروه جوانان گفته میشود./همشهری