از او میپرسم که پرستارانِ بیماران سرطانی چه سختی هایی را متحمل میشوند؛ می گوید: کار پرستار اینجا سخت تر است چون بیمار دچار بحران شده و درمانش خیلی طولانی است. با بیماران خسته و ناامید و همراهان خشمگین آنها مواجه هستیم.
شفا آنلاین>سلامت>پرستار، واژهای سرشار از معانی است که میشود برایش ساعتها قلم
فرسود و حق مطلب را ادا نکرد، اما گره زدن این گزاره با نام بانو زینب کبری
سلام ا... علیها، تجلی انسانی است که پناه میشود برای آنان که درد بر
جان شیرینشان نشسته است.
به گزارش شفا آنلاین:صبر، مهربانی، استواری در مسیر و اشکهایی که
نباریده خشک میشوند؛ توصیف حال سفیدپوشانی است که درد میبینند و رنج
میکشند، اما ارادههایشان برای یاری سست نمی شود. روحشان آزرده خاطر است
از دردی که بر جسم بیمار مینشیند، اما قامتشان جز برای گرفتن دستانی که
لحظهای آرامش میجوید، خم نمیشود.
پرستار قامت بسته است به اقامهای که
جلودارش پرستار کربلاست.
به مناسبت روز پرستار به
مرکز تخصصی رادیوتراپی و انکولوژی رضا(ع) می رویم و با پرستاران بخش شیمی
درمانیِ این مرکز گفت و گو می کنیم؛ پرستارانی که با حضور در این بخش و
مواجهه غیر مستقیم با داروهای شیمی درمانی دچار عوارض جسمی می شوند.
پس از یک هفته فعالیت، 2هفته در خانه مدام گریه می کردم!
بیمار، زن جوانی است که با چارقدی موهایش را کامل پوشانده و ابروهایش
ریخته است. پرستار همانطور که سرمش را چک می کند با لبخندی دلنشین مشغول
صحبت با او است. پس از گذشت زمانی سر صحبت را با پرستار باز میکنم. او در
معرفی خودش می گوید: طیبه شکیبا مهر هستم. 45 سال دارم و حدود 15 سال است
در این حرفه فعالیت میکنم که 10 سال آن را در همین مرکز مشغول خدمت به
بیماران سرطانی هستم. از خانم شکیبا مهر درباره حس و حالش نسبت به شغل
پرستاری سوال میکنم؛ می گوید: یک جمله ای عکس پروفایلم بود؛ «پرستاری هنر
انسان دوستی است، شغل نیست؛ توشه معاد است نه معاش». به ما در دانشگاه
آموزش داده اند که انسان ها را فارغ از هر نژاد و ملیتی دوست بدارید؛
پرستاری هنر انسان دوستی است. همان ابتدا که برای کار به این مرکز آمدم،
بعد از یک هفته فعالیت تا دوهفته به خانه رفتم و مدام گریه می کردم تا
اینکه دوباره با من تماس گرفتند که برگردم. با خودم گفتم این مسئولیتی است
که خدا به من داده است و باید از عهده آن بربیایم اینکه همه ما بگوییم
مشکل است، نمیشود. او ادامه می دهد: یکی در آرایشگاه کار میکند، یکی در
گل فروشی و دیگری لباسِ عروس را به تن او می کند، ولی ما به واسطه شغلمان
دچار فرسایش روحی میشویم. خانم شکیبا مهر درباره یکی از خاطراتش می گوید:
یکی از بیماران، خانم جوانی بود که دختر بچه ای داشت که در مقطع ابتدایی
درس می خواند. به خاطر ریزش موهایش هم خود بیمار و هم دخترش به شدت تحت
تاثیر قرار گرفته بودند. یک روز که او را دلداری می دادم، به او گفتم که
اگر دقت کنی درفصل پاییز هم همه برگ های درختان می ریزد و در بهار دوباره
جوانه می زند و همه چیز از نو می روید. به این فکر کن که الان فصل پاییز
برای تو از راه رسیده، منتظر بهار باش. آن روز این بیمار با صحبت های من
چنان به آرامش رسید که اشک می ریخت. همین جمله را هم برای دلگرمی به دخترش
گفته بود و دخترش در مدرسه انشایی نوشته بود که مادرم مثل فصل پاییز شده،
دوباره بهار می آید و موهایش در می آید. این انشا در مدرسه چنان تاثیر گذار
بود که در مسابقات برگزیده شد. خدا را شکر این بیمار بهبود پیدا کرد و
گاهی به ما سر می زند.
ریزش مو، تپش قلب و ریه های حساس پرستاران
از او میپرسم که پرستارانِ بیماران سرطانی چه سختی هایی را متحمل
میشوند؛ می گوید: کار پرستار اینجا سخت تر است چون بیمار دچار بحران شده و
درمانش خیلی طولانی است. با بیماران خسته و ناامید و همراهان خشمگین آنها
مواجه هستیم. از پولی که هزینه کرده اند و عملا چیزی عایدشان نمیشود؛
پولشان نه صرف سفر کیش و قشم شده است و نه از مرکز خرید با دو پلاستیک پر
برگشته اند، و گاهی ما در معرض بمباران آنها قرار میگیریم و ما را مقصر
می دانند. کسی تا جای ما نباشد نمیتواند این مسائل را درک کند، بارها به
خاطر این مسائل گریه کردم. او ادامه می دهد: داروهای شیمی درمانی خیلی برای
ما ضرر دارد. کسی که اینجا کار میکند نباید باردار شود. اینجا تمام
همکاران من دچار ریزش مو شده اند. تپش قلب می گیریم، ریه های ما حساس شده
است و خیلی زود دچار نفس تنگی میشویم. با هر تکانی که می خوریم، استخوان
هایمان صدا میدهد. ما جانمان را بر کف دست هایمان گذاشته ایم و در مواجهه
با این داروها به فردا فکر نمی کنیم. او در توصیف فداکاری پرستاران اضافه
میکند: موقع کرونا همه درهای خانه هایشان را بستند و حتی تلفنی با یکدیگر
صحبت نمیکردند، اما ما باز هم کنار بیماران بودیم. گاهی پیش آمده که در
عرض پنج بار آمده ام برای رفع تشنگی یک لیوان چای بخورم، اما چون بیمار کار
داشته حتی این فرصت را نداشتم. از او درباره تاثیر کارش در زندگی روزمره
اش سوال میکنم؛ میگوید: بارها شده است که شیفت عصر بودهام و ناهاری را
که خودم پخته ام حتی مزه نکرد ه ام. شب با خستگی به خانه برمیگشتم و کنار
فرزندم تکالیفش را انجام می دادم، و... فرصتی برای استراحت نداشته ام.
خانواده مان کمبود حضور ما را دارند. بارها شده است که فرزندم تب داشته و
پدرش هم سرکار بوده است. من هم باید خودم را به محل کارم میرساندم. بچه سه
ساله ام را با حال مریض و تب در خانه تنها گذاشته ام، لگن آب هم کنارش
گذاشته ام و شیشه شربت را هم کنارش باز کردم که اگر تب کرد خودش از آن
بخورد؛ برای بچه سه ساله! در دوندگی هایی که برای بیماران کرده ام،
نتوانستم به داد خانواده خودم برسم. سعی میکند بغض گلویش را فرو بدهد، اما
اشک چشمانش را خیس می کند و میگوید: بارها وقتی به خانه می روم با خودم
میگویم که خدایا! فرزند من مریض بود آیا الان که به خانه میروم، واقعا
زنده است؟ صحبت هایش که به اینجا میرسد اشک امانش نمیدهد و با صدایی
لرزان می گوید: دعای خیر بیماران به ما آرامش می دهد. امیدوارم خدا هم از
ما قبول کند.
40 سال کار دوشیفت! دختر 6 ساله ام از پسر 3 ساله ام نگهداری می کرد!
در ادامه با سرپرستار این بخش صحبت میکنم. او در معرفی خودش می گوید:
افسانه قانع، بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی هستم. چهل سال سابقه کار دارم که
10سال است در این مرکز مشغول به کار هستم. من قبلا سوپروایزر بیمارستان
امید نیز بوده ام. او با لبخند در تصریح حرف هایش ادامه می دهد: هر چند
سابقه کاری ام حدود 40 سال است اما انگار ۸۰ سال محسوب میشود چون همیشه
دوشیفت کار کردم. خانم قانع درباره یکی از خاطرات کاری اش می گوید: حدود
بیست سال پیش یکی از بیماران ما، جوان 28 ساله ای بود که سرطان معده داشت و
در بخش آی سی یو بستری شده بود. این بیمار با حال خوب از بیمارستان مرخص
شد و خانواده اش بابت این موضوع خیلی ابراز خوشحالی می کردند. در فاصله ای
که خانواده بیمار مشغول کارهای تسویه حساب بیمارستان بودند، بیمار روی
صندلی درحالی که منتظر نشسته بود تا با خانواده اش به خانه بازگردد،
همانجا فوت کرد. با وجود گذشت سال ها از این ماجرا، حرفهایش که به همین
جا می رسد اشک در چشمانش حلقه میزند و ادامه می دهد: خاطرم هست که بابت
این موضوع همه پرسنل بیمارستان با هم گریستیم و این خاطره تلخ را هرگز
فراموش نمی کنم. همین الان بعد از ۴۰ سال سابقه کار با اشک بیمار و
خانوادهاش، من هم اشک می ریزم و هنوز همان حالتهای اولیه شروع کارم در من
هست. از او درباره شرایط سخت کاری اش می پرسم که می گوید: فرزندانم به
دلیل شغلم، همراه من آنقدر سختی کشیدند که به خاطر رشته کاری ام هیچ کدام
از آنها حاضر نشدند در رشته های بیمارستانی فعالیت کنند. سالها به عنوان
سوپروایزر شیفت شب کار میکردم و فرزندانم را در خانه تنها می گذاشتم. مهد
کودک شیفت شب هم نداشتیم که بتوانم فرزندانم را آنجا بگذارم، برای همین
دختر ۶ ساله ام از پسر 3 ساله ام نگهداری میکرد. از خانم قانع سوال
میکنم که پرستار بیماران سرطانی بودن چه سختی هایی دارد؛ می گوید:
پرستاری کلاً کار سختی است، اما پرستاری از بیماران خاص سختتر است چون
شرایط بیمار فرق میکند و امید به زندگی چندانی ندارد. این موضوع روی روحیه
ما هم تاثیر گذار است، طوریکه اقوامم به من میگویند که دیگر شور و نشاط
سابق را ندارم. از جهتی این مسئله باعث میشود بیشتر قدردان زندگی خود
باشیم و روحیه شکرگزاری را در من افزایش داده است.
پرستاری؛ شغلی از جنس احساسات مادرانه
با یکی دیگر از پرستاران این بخش همصحبت می شوم. او در معرفی خودش می
گوید: اعظم بهنام هستم و 44 سال دارم. تقریبا 17 سال است که پرستار هستم و
تقریبا دو سال است که در این مرکز فعالیت میکنم؛ البته قبل از آن هم 2 سال
در بیمارستان امید که مربوط به بیماران سرطانی است، فعالیت کردهام. خانم
بهنام درباره تجربه متفاوت پرستاران بیماران سرطانی میگوید: پرستاران
بیماران خاص از نظر روحی به شدت تحت تاثیر قرار میگیرند. من خودم دو جوان
دارم که ناخودآگاه بیمارانی در آن محدوده سنی مرا تحت تاثیر قرار میدهند و
ناخودآگاه حس مادری به آنان بر من غلبه میکند، طوریکه شب های زیادی از
غصه برای آنان تا صبح گریه و برایشان دعا کرده ام. او درباره یکی از خاطرات
کاری خود می گوید: سال گذشته با یک نوجوان 18 ساله به نام امیرحسین آشنا
شدم که سرطان مغز استخوان داشت. پایش را از ناحیه لگن قطع کرده بودند. خیلی
جوان پرانرژی و بانشاطی بود طوری که انگار بیمار نیست. او را مثل پسر خودم
می دانستم و با هم زیاد حرف می زدیم. در یکی از همین صحبتهایش برایم
تعریف می کرد که قبلا برای دروازه بانی در تیم فوتبال انتخاب شده ام، اما
به خاطر این بیماری از این کار منصرف شدم. قصد دارم وقتی شیمی درمانی ام
تمام شد به تیم والیبال نشسته بپیوندم. امیر حسین بعد از اتمام شیمی
درمانی، بعد از چهار ماه دوباره با درد و ظاهری رنگ پریده برگشت و متوجه
شدیم که سرطان همه بدن او را فرا گرفته است. این موضوع مرا خیلی تحت تاثیر
قرار دارد، اما خودش از این موضوع اطلاعی ندارد. اینکه داروها روی او جواب
نداد، برای من غصه ای بسیار بزرگ بود. تقریبا حدود دو هفته حالم بد بود
طوری که دیگران مرا دعوا می کردند که چرا تا این حد خودم را درگیر بیمارانم
میکنم. از او درباره تاثیرات این شغل روی زندگی شخصیاش می پرسم که
میگوید: قبلا خوشحال تر بودم و بیشتر صحبت می کردم، اما اخیرا کم حرف شده
ام. پرستاری برای این بیماران نگاهم را به زندگی تغییر داده است؛ نه این
که افسرده شده باشم، اما آنقدر مرگ را نزدیک به خودم احساس میکنم که به
خودم میگویم شاید نفر بعدی تو باشی. همین موضوع باعث شده است که کارها و
مسائل حاشیه ای برای من کمرنگ شود. دعا میکنم هیچ کس اینجا نیاید و
امیدوارم واکسنی برای این بیماری ابداع کنند که این بیماری از بین برود و
این مرکز تبدیل به یک مرکز زیبایی شود.
در قسمت شیمی درمانی بیماران مرد، پیرمردی با اندام نحیف و استخوانی روی
تخت دراز کشیده است. یکی از آقایان پرستار پلاستیک داروهایش را می گیرد و
مشغول انجام کارهای او می شود. سر صحبت را با پرستار باز میکنم. او در
معرفی خودش می گوید: محمد عباسی مقدم هستم. 60 سال دارم و 42 سال است در
این حرفه فعال هستم که 14 سال است در این مرکز خدمت میکنم. از او درباره
سختی های کارش به عنوان پرستار بیماران سرطانی سوال میکنم؛ می گوید: سعی
میکنم به این بیماران بیشتر خدمت کنم، اما تهیه دارو برای این بیماران
خیلی سخت است. دیدن و شنیدن درد و مشکلات این افراد برای ما خیلی سخت است و
واقعا اذیت میشوم. گاهی بیماران ما یک باره فوت میکنند و این موضوع برای
ما طاقت فرساست. اصلان اصلاحی یکی از دیگر از پرستاران این بخش میگوید:
18 سال سابقه کار دارم و از سال 1390 در حوزه پرستاری بیماران سرطانی در
این مرکز فعالیت میکنم. از او درباره سختی های پرستاران بیماران سرطانی
سوال میکنم؛ می گوید: اینجا بیشتر تحت تاثیر مسائل روانی هستیم که
آزاردهنده است. مهمترین بخش کاری مورد نیاز در اینجا میتواند حضور یک
روانشناس باشد که تا حدی به روحیه پرستاران کمک کند.
گلایه های پرستاران از تعرفه ها و حقوق پایین
از پرستاران درباره مشکلات ساختاری شغلشان سوال میکنم. یکی از آنها ضمن
اشاره به مشکلات تعرفه پرستاران می گوید: به طور کلی حقوقی که به جامعه
پرستاری میدهند نسبت به کاری که انجام می دهند، قابل مقایسه نیست؛ چون جان
و روحت را در کف دستت گذاشته ای. یکی دیگر از پرستاران در این باره می
گوید: از نظر ساختاری در سازمان آنطور که باید به حقوق پرستار رسیدگی
نمیشود و در حق ما خیلی ظلم شده است. حقوق ما نسبت به سختی کارمان خیلی
پایین است. از نظر اجتماعی هم مقام پرستار آنگونه که باید شناخته شده نیست
و کمتر کسی سختی کار پرستاران را درک می کند. /خراسان