کد خبر: ۳۳۲۸۲۲
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۵ - ۰۶ مهر ۱۴۰۲ - 2023September 28
الهی پیرشوی فرزندم! این دعای خیر را بار‌ها از سالمندان شنیده‌ایم. می‌گوییم دعای خیر، چون این دعا به معنای آرزوی گذران عادی و طبیعی زندگی تا رسیدن به دوران پیری، پختگی و خردمندی است.

شفا آنلاین>جامعه>الهی پیرشوی فرزندم! این دعای خیر را بار‌ها از سالمندان شنیده‌ایم. می‌گوییم دعای خیر، چون این دعا به معنای آرزوی گذران عادی و طبیعی زندگی تا رسیدن به دوران پیری، پختگی و خردمندی است. تصمیم داشتم به انگیزه نهم مهر، روز جهانی سالمندان با خود این قشر گفتگو کنم، اما نمی‌دانستم برای گزارش میدانی کجا و چه کسی را انتخاب کنم؟! کهریزک؟! می‌دانستم سالمندان کهریزک چه غوغا‌هایی در دل دارند. خاطرم آمد زمانی را که عمه مادرم سالمند بود و از طرف هشت فرزندش به کهریزک سپرده شد؛ زنی مؤمنه که بسیار اهل دین، دیانت و پاکیزگی بود. هشت دکتر و مهندس تحویل جامعه داد، اما در نهایت آن‌ها قادر به نگهداری یک مادر مؤمنه و بی‌بدیل نبودند. چند باری به او سرزده بودیم و هرگز گلایه‌ای از بچه‌ها نداشت و می‌گفت: ممنونم که مرا اینجا آوردند. سرم با گپ‌وگفت کنار همسالان خود گرم است، اما شاید شبیه او کم باشند و عمدتاً همه می‌دانیم خواسته سالمندان دیدار بیشتر با فرزندان‌شان است.
می‌خواستم جمعی را پیدا کنم و با سالمندان گپ بزنم، اما کجا؟ پارک؟! جمعی پیرمرد که نشسته‌اند و از مشکلات اقتصادی دائماً گلایه دارند و معتقدند حقوق بازنشستگی کفاف نمی‌دهد که هر هفته میزبان بچه‌ها و نوه‌ها باشند یا شاید هم از نامردی بیمه گلایه کنند و طعنه‌ای هم به صندوق بازنشستگی بزنند.
بیمارستان؟! واقعاً اینجا جای مناسبی برای این سؤال است که خواسته‌ها و نیاز‌های یک سالمند را از اطرافیان بپرسم؟! لابد می‌گویند یا برای رفتن به دکتر آن‌ها را همراهی کنند یا از دولت و نهاد‌های مختلف می‌خواهند حمایت مالی بیشتری از آن‌ها شود. اما چرا باید برای پیدا کردن سالمندان و گپ‌وگفت با آن‌ها فقط دنبال چنین مکان‌هایی باشم؟! مثلاً چرا کوه، باشگاه ورزشی، کلاس هنری یا فروشگاه و پاساژ دنبال سالمندان نباشم؟!
همین سؤال و جواب بخشی از پرونده این هفته کاشانه را حل کرد و اتفاقاً سعی کردم همه جا دنبال سالمندان باشم تا برای گزارش میدانی دایره وسیع‌تری از نظرات را داشته باشم. دقیقاً هم دایره نظرات بسیار متفاوت بود. انگار که هر کدام در دنیای خودشان غصه‌ای در دل داشتند که با همان غصه خواسته خود را مطرح کردند. «نهم مهر روز جهانی سالمند است. اگر تمایل دارید با جامعه، فرزندان و اطرافیان خود حرفی بزنید.» این جمله‌ای بود که در مواجهه با سالمندان مطرح می‌کردم.
فارغ از درج سن برای گزارشی که می‌خوانید، عمدتاً به دنبال افراد در سنین بالا بودم، اما ترجیح می‌دهم این بار جنسیت سالمند و مکانی را که گفتگو انجام شد، در این گزارش بنویسم.

ما را دور نیندازید
به پارک نزدیک خانه رفتم و وارد میدان شدم. روی صندلی هفت‌هشت سالمند نشسته بودند. بعد از سلام و احوالپرسی، خودم را معرفی و جمله را مطرح کردم.
یکی گفت: مارو دور نندازن و به دنبال این جمله از ته دل خندید. پرسیدم مگه کسی شما را دور انداخته؟!
یکی دیگر از پیرمرد‌های جمع جواب داد: بخواهیم و نخواهیم دورانداختنی میشیم دخترم. کسی خیلی ما پیرمرد‌ها رو دوست نداره. بچه‌ها هم که به زور ماهی یک بار میان یه سری می‌زنن و میرن!
آن یکی گفت: خوش به حالت، کاش من جای تو بودم. بچه‌های من هر روز و هر شب میان. اصلاً انگار فکر جیب ما نیستن. بابا مگه حقوق بازنشستگی چقدره که یکی میرن و سه تا و چهار تا بر میگردن!
یکی دیگر تقریباً ساکت بود. سرش را پایین انداخت و گفت: با اون آقایی صحبت می‌کنم که شش ماهه نیومده به من و مادرش سر بزنه! نفرینت نمی‌کنم، صبح تا شبم دعا می‌کنم خدا بیشتر بهت بده ولی...
جو سنگین شد. انگار بقیه می‌دانستند دل حاج آقا از چه گرفته است، اما کسی به روی خودش نیاورد. من هم ترجیح دادم جمع را ترک کنم و به قسمتی از پارک بروم که محل تجمع سالمندان خانم محل بود.

به ما تکنولوژی یاد بدهید
یکی دو نفری چرخ خریدشان کنارشان بود. یکی دیگر هم چشمش دنبال دختر بچه‌ای بود که در حال دوچرخه بازی بود. سؤال را پرسیدم و کنارشان نشستم.
همان ابتدا خانمی که چشمش دنبال دختربچه بود با گلایه گفت: صبح تا غروب این بچه پیش منه ولی دیگه در توانم نیست.
یکی دیگر از خانم‌ها گفت: خب چی کار کنن طفلکا، اگر دخترت نره سرکار که دخل و خرجشون جور نمیشه و در ادامه رو به من گفت: میدونی دخترم انگار این دوره‌زمونه رسم شده که ما مادربزرگا باید بچه‌های بچه‌هامون رو بزرگ کنیم. عادت کردیم، ولی انگار بقیه یادشون رفته قرار بود ما تو این دوران برای خودمون زندگی کنیم.
یکی دیگر از خانم‌ها گفت: کدوم زندگی! خدارو شکر که من یکی نه از فیلم سردرمیارم، نه می‌تونم گوشی بازی کنم. امروز نوه‌م یادم میده و فردا یادم میره. آدم دیگه روش نمیشه بپرسه که اینجاش چه جوریه!
یکی دیگر از خانم‌ها در تأییدش گفت: آخ گفتی، دخترم بنویس کاش یه‌کم صبور‌تر بودن و به ما کار کردن با این گوشی‌ها رو یاد می‌دادن ولی جوونای امروز حوصله ندارن!
یکی دیگر از خانم‌های جمع گفت: به خدا اگر یاد بگیریم، کمک حال خودشون هم هست. برای پرداخت قبض و یکسری کار‌ها مجبور نبودیم هی مزاحم‌شون بشیم.

هوای ما سالمندان را داشته باشید
مقصد بعدی بیمارستان بود. زمان حضور در بیمارستان فجر موقعیت مناسبی بود تا با سالمندان حرف بزنم.
کنار خانمی نشستم که روی ویلچر و در بخش رادیوتراپی بیمارستان در انتظار نوبت پزشک بود. جمله را مطرح کردم و گفتم برای چاپ در روزنامه می‌خواهم. نگاهی به دخترش کرد و رو به من گفت: خدا عاقبت بخیرمون کنه که شرمنده اولاد نشیم. برایش آرزوی بهبودی و سلامتی کردم.
سراغ پیرمردی تنها رفتم. سؤال را مطرح کردم و پاسخ داد: ۳۰ جلسه رادیوتراپی بدون بیمه ۱۷۰ میلیون! از کجا بیارم؟! حتی اگر خوب هم بشم تمام دغدغه‌م اینه که بدهی این ۱۷۰ میلیون رو که به ۱۰ نفر رو زدم و گرفتم‌رو جور کنم و بدم. حقوق بازنشستگی کفاف مریضی رو نمیده.
آمدم بیرون هوایی تازه کنم. پیرمردی تنها گوشه دیوار با پرونده و عکس ایستاده بود. سؤال را پرسیدم. گفت: کاش یک مرکزی یا مجموعه‌ای بود که می‌توانست هوای ما پیرمرد‌ها و پیرزن‌ها را داشته باشه. بلد نیستم ماشین بگیرم. هر بار می‌خوام بیام دکتر یا بیمارستان به نوه‌ها و بچه‌ها زحمت میدم تا ماشین برام بگیرن، اما کاش جایی بود که با یه تماس برامون ماشین می‌گرفتن.
برگشتم داخل و چشمم به زن و مرد میانسالی خورد که داخل بوفه مشغول خوردن کیک و چای بودند. اجازه گرفتم و روی صندلی کنارشان نشستم. سؤال تکراری را پرسیدم. خانم پاسخ داد: خدا همسرم رو نگیره که محتاج اولاد جماعت نشم هیچ جوره. حرفی ندارم، اما دلم می‌خواد به جوون‌ها بگم این روزگار دور نیست و بالاخره همه بهش می‌رسین، اما اونی که به پدر و مادرش رحم کنه، خدا هم بهش رحم می‌کنه.
آقا هم پاسخ داد: آنقدر باید دربه‌دری بکشیم تا جای پارک پیدا کنیم و به دکتر برسیم در حالی که کار سختیه. مثل محل پارک معلولان، محل پارک سالمندان هم بسازند؟! ما‌ها رانندگی تو این دهه‌ها برامون سخته، مثل جوونا با یه فرمون پارک نمی‌کنیم و بسیار محتاط هستیم، اما جامعه ما رو همراهی نمی‌کنه و در نهایت فریاد می‌زنن، پیری نمیتونی بشینی مجبورت نکردن. چرا مجبورم کردن. مجبورم، چون نمی‌خوام مزاحم کسی باشم، اما کاش حواس جوونا به ما بیشتر باشه.

وابستگی‌مان را کم کنیم
پایان هفته فرصت مناسب استفاده از طبیعت بود و انگار دلم می‌خواست این‌بار برخلاف همیشه در طبیعت دنبال نسل قدیم باشم. کوه انتخاب من برای استفاده از هوای سالم بود. کم نبودند سالمندان بالای ۶۰ سال که آرام‌آرام مسیر پیاده‌روی را طی می‌کردند. تعداد خانم‌ها از آقایان بیشتر بود.
لبخند و خسته نباشید خانم مهربانی که سن بالایی داشت بهانه‌ای شد تا سر حرف را باز کنم. گفت ۶۲ ساله است و سال‌هاست دو روز در هفته با هدف سلامتی به پیاده‌روی و کوهنوردی سبک می‌آید. از داخل کوله نانی درآورد و تعارف کرد. تشکر کردم و گفت: بخور، نون سالم مناسب ما پیرزن‌هاست. سؤالم را پرسیدم و گفت: ما باید یاد بگیریم تنهایی روزگار خودمون رو سپری کنیم و مزاحم کسی نباشیم. کوه رفتن یکی از همین سرگرمی‌هاست که به سلامت ما کمک می‌کند.
هر قدر ما در سنین بالا بیشتر و بهتر بتوانیم خودمان را سرگرم کنیم، وابستگی به فرزندان کمتر می‌شود، در نتیجه تنش‌ها به حداقل می‌رسد. در کنار این موضوع هر قدر بیشتر به فکر سلامت جسمی باشیم، در دهه‌های پایانی مزاحمت کمتری برای فرزندان و اطرافیان ایجاد می‌کنیم.
بالا که رسیدم. ترجیح دادم استراحت کوتاهی کنم. چشمم به گروهی از سالمندان خورد. سؤال را مطرح کردم. یکی از آن‌ها گفت: بچه‌ها مانع ازدواج ما در سنین بالا نباشند. بپذیرند که آدمیزاد در هر سنی مونس و یار و همدم می‌خواهد، مثل کوه که هم‌مسیر می‌خواهد. به خدا ما هم عاقلیم، هم بالغ و توان انتخاب داریم.
مسیر کوهنوردی مملو از افراد مسن و سالمند بود که هیچ کدام بدون لبخند نبودند و انرژی آن‌ها شباهتی به افرادی که در بیمارستان و حتی پارک دیدم، نداشت.

به فکر نشاط خودمان باشیم
گزینه بعدی برای گفتگو پاساژ بود؛ همان جایی که شاید شاهد کمترین حضور سالمندان باشیم؛ سالمندانی که بخش اعظم آن‌ها خرید نمی‌کنند و فرزندان‌شان برای‌شان خرید می‌کنند، اما رنگ و لعاب پاساژ‌ها اگر برای جوانان عادی باشد، می‌تواند برای آن‌ها جذاب و سرگرم‌کننده باشد.
خانم تقریباً سالمندی را دیدم که کمی در انتخاب او به عنوان سالمند دچار تردید شدم، اما به قول معروف ریسک کردم. منتظر بودم تا خرید او تمام شود. بعد از خروج از فروشگاه خودم را معرفی و سؤال را پرسیدم. با صراحت گفت: عزیزم من سالمند نیستم.
از بی‌دقتی خودم خجالت کشیدم. عذرخواهی کردم. خانم خندید و گفت: سالمندی هم مثل خیلی موارد یک حرف و عدد است. من هنوز هم فکر می‌کنم نهایت ۵۰ سال دارم و تلاش می‌کنم حتی این عدد را در ظاهر حفظ کنم در حالی که ۶۷ سالم است.
در ادامه گفت: در جامعه ما سالمندی صرفاً کنج خانه نشستن و در نهایت زمینگیر شدن است، اما در شرایط فعلی هزاران دسترسی وجود دارد تا کمتر به سن خود فکر کنیم و اتفاقاً برای سرپا ماندن و طول عمر بیشتر تلاش کنیم.
از او عذرخواهی کردم و با محبت جواب داد و از من خواست در گزارشم بنویسم و به خانم‌های سالمند توصیه کنم که به فکر پوست و نشاط خود باشند. متأسفانه نتوانستم در مدت حضورم در پاساژ حتی یک مرد سالمند پیدا کنم.

عاقبت بخیر شوی فرزندم
گزینه آخر و البته بااهمیت‌ترین گزینه به عنوان مورد آخر جست‌وجوهایم برای گزارش میدانی مکان زیارتی بود. حرم حضرت معصومه (ع) همان گزینه پایانی برای بیان پرسشم بود. سعی کردم با قرار گرفتن در صحن بیرونی با سالمندان آقا هم گفت‌وگویی داشته باشم. اکثر حاضران در صحن جهت راهنمای زائر افراد سالمند بودند. سراغ یکی از آن‌ها رفتم و بعد از اینکه گفتم خبرنگارم، سؤالم را مطرح کردم. خندید و رو به حرم حضرت معصومه (ع) گفت: خدا تا لحظه مرگم من رو از این مکان جدا نکنه و مرگمم همین‌جا قرار بده که عاقبت بخیر
از دنیا برم.
برای او آرزوی طول عمر بلندمدت کردم، به سمت پیرمردی رفتم که گوشه صحن چشم به گنبد دوخته بود. بعد از معرفی خودم، سؤال را مطرح کردم و گفت: چه سؤال خوبی دخترم. همین الان از سرویس بهداشتی میام که پله داشت و آسانسور هم خراب بود. سرویس بهداشتی دیگر سمت دورتر حرم بود که توان رفتن تا آنجا را نداشتم. کاش فکری به حال ما سالمندان هم می‌کردند.
وارد قسمت بانوان شدم. محیط حرم تا چشم کار می‌کرد افراد سالمند بودند. مشغول نماز خواندن شدم. بعد از اتمام نمازم، پیرزنی کنارم گفت: دخترم میشه زیارت‌نامه را بلند بخوانی. درخواست او را اجابت کردم و همراه باهم شمرده‌شمرده زیارتنامه خواندیم.
بعد از اتمام زیارتنامه از من تشکر کرد و گفت: الهی پیر شی فرزندم. به چند نفر گفتم و گوش نکردن، البته شاید هم وقت نداشتند. عاقبت بخیر شی دخترم.
نگاهی به اطراف انداختم و سالمندانی که روی صندلی نماز می‌خواندند یا عینک به چشم زده بودند یا تسبیح به دست بودند و با خودم فکر کردم به راستی نیاز‌های این قشر چیست؟! و در نهایت به این فکر کردم چنین روزگاری برای هیچ کس دور نیست و بالاخره چرخ گردون می‌چرخد و روزی هم قرعه به نام ما خواهد افتاد. چه بسا لازم باشد ما جوان‌ها با صبر و حوصله بیشتری کنار افراد سالمند باشیم و تنها و تنها به این فکر کنیم که روزی ما هم در همین نقطه قرار خواهیم گرفت و به حرمت همان روز، طوری رفتار کنیم که می‌خواهیم با خودمان رفتار شود./جوان

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: