شفا آنلاین>اجتماعی>فاطمه زارع: بدیهی است که هر فرهنگی به نهاد خانواده بهعنوان شاکله ساختار اجتماعی خود توجه ویژهای دارد و سعی میکند آن را حفظ کند. خانواده در هر ملیت و فرهنگ، مفهومی کاملا بومی و غیر قابل مقایسه با خانواده در فرهنگی دیگر است. از این گذشته مفهوم خانواده حتی در یک فرهنگ و ملیت واحد طی سالیان متمادی در گذار نسلها دچار تغییر و تحول میشود. گاهی نیز تغییرات نوعی کجروی و انحراف از کارکرد و مسیر اصلی یک نهاد هستند مثل تغییرات ناشی از فروپاشی یا آسیبهای سایر نهادهای اجتماعی. جامعه ایرانی در دهههای اخیر در کوران مسائل و مشکلات متعددی در نهاد آموزش و اقتصاد بوده است؛ ازاینرو پرسش امروز ما این میشود که آیا «خانواده ایرانی» با مشکلات و مسائل مواجه است؟ در باب آسیبشناسی خانواده و تحلیل امروزی مفهوم این نهاد اجتماعی، با سیمین کاظمی، جامعهشناس، گفتوگو شده است.
موضوع مصاحبه ما «مسائل و مشکلات خانواده» است. در حال حاضر مواردی داریم که به دلیل شرایط اقتصادی در خانه پدر و مادر خود و جدا از هم زندگی میکنند؛ همین مسئله منجر به جدایی، بعضا خیانت یا دستکم سردی بین دو طرف میشود. اقتصاد چطور میتواند خانواده را به عنوان یکی از پایههای نظام اجتماعی متضرر کند؟
نهادهای اجتماعی عموما همدیگر را تحت تأثیر قرار میدهند و در این بین نهاد اقتصاد بیش از سایر نهادها تعیینکننده است و تغییرات آن نهادهای دیگر از جمله نهاد خانواده را متحول میکند. در طول تاریخ خانواده متأثر از وضعیت اقتصادی دچار تغییر و تطور شده و در دوره ما هم که عصر سیطره سرمایهداری و اقتصاد بازار است، خانواده در حال تغییر است و به سمت خانواده هستهای و اخیرا هم بالینی رفته است. حال اینکه آیا تغییرات خانواده به زیان جامعه است یا خیر به کارکردهایی بستگی دارد که آن جامعه از نهاد خانواده انتظار دارد. این کارکردها شامل کنترل و تنظیم رفتار جنسی و تولید مثل و فرزندپروری و تولید نیروی کار است. وقتی دو فرد که ازدواج کردهاند در دو خانوار جداگانه زندگی میکنند، این به معنی شکست نهاد خانواده و ازدواج در ارائه کارکردهایی است که از آن انتظار میرود. معنایی که عموما از خانواده درک میشود، زندگی یک زن و مرد و احتمالا فرزندان زیر یک سقف است، وقتی به علت گرانی مسکن و هزینههای زندگی دو فرد نتوانستهاند زندگی مشترک داشته باشند، به این معنی است که خانواده دستکم به طور موقت فاقد کارکرد است.
کانون خانواده به عنوان مفهومی که مرکزیت و محوریت دارد زیر سؤال رفته است. در حال حاضر ما شاهد «خانوادههای آخر هفته» هستیم. افرادی که به جز در آخر هفتهها و تعطیلات در کنار هم زندگی نمیکنند. این خانواده آخر هفته را در جامعه چطور ارزیابی میکنید؟ آیا این مسئله به خودی خود یک نوع بحران و آسیب است یا چون شناخت از این بافت کافی نیست؛ باعث میشود ما آن را به دید بحران ببینیم؟
بدیهی است برای اینکه ارزیابی داشته باشیم از اینکه یک مشکل در حد بحران است و به آسیبهای اجتماعی منجر شده یا نه، باید بزرگی و وسعت آن را تشخیص دهیم و نیازمند بررسی و آمار هستیم. وقتی مشخص نیست که چه تعداد از افرادی که ازدواج کردهاند، قادر به زندگی در کنار هم نیستند، نمیتوانیم درباره بحران بودن یا نبودن آن اظهار نظر کنیم. اما آنچه مشخص است بحران مسکن و بحران اقتصادی است که همه جنبههای زندگی را تحت تأثیر قرار داده است که تشکیل خانواده و زندگی زیر یک سقف هم یکی از این جنبههاست. به هر حال وقتی در جامعهای نهاد خانواده و کارکردهای آن اهمیت داشته باشد، و تشکیل خانواده در شرایط سختی قرار بگیرد، این وضعیت نگرانکننده است و حال اگر شیوع آن بالا به نظر برسد، بحران تلقی میشود.
بافت خانواده و معنای خانواده در حال حاضر در تغییر است. این تغییر را در مفاهیم پدر، مادر، فرزند و حق هرکدام بر دیگری چطور میبینید؟
تا حدودی در خانوادهها نقشها و قدرت تصمیمگیری اعضا تغییر کرده است. مثلا در طبقه متوسط جایگاه فرزندان تغییر کرده و اهمیتشان نسبت به گذشته بیشتر شده است. میشود گفت بچهها محور توجه والدین هستند چنانکه پدرها و مادرها میخواهند مطلوب خود را در وجود فرزندان بسازند. اما همزمان قدرت والدین بهویژه پدر نسبت به فرزندان در حال زوال است. یعنی آن اطاعت و تسلیم محض که قبلا از فرزندان انتظار میرفت، کمتر شده است. ولی تحمل نسبت به عدم اطاعت درباره همه خانوادهها یکسان نیست و بهویژه نافرمانی دختران کمتر تحمل میشود، چنانکه در مواردی ممکن است منجر به خشونت مبتنی بر جنسیت و حتی قتل شود که نمونههایی از آن در سالهای اخیر در رسانهها گزارش شده است.
آیا ما در مسئله خانواده با دگردیسی صمیمیت روبهرو هستیم؟
عقلانیت نئولیبرالی شکلهای سنتی پیوندها و روابط اجتماعی و صمیمیت را که به خصوص بیشتر در نهاد خانواده قابل حصول بوده، در معرض اضمحلال قرار داده است. حالا در این عصر افراد با این واقعیت روبهرو هستند که صمیمیت هم میتواند شکل کالایی پیدا کند و الزاما چیزی نیست که در نهاد خانواده بدون چشمداشت قابل حصول باشد.
از آنجا که بعضا رضایت زن در زوجشدن، رضایتی است که سختتر به دست میآید؛ آیا میتوان از این موضوع پلی زد به برساخت جدید معنایی زن از خودش؟ آیا نگاه زن به خودش و نگاه جامعه به زن تغییر یافته؟
در ایران بعضا خانواده یک نهاد دموکراتیک نیست که حقوق زن و مرد را به یکسان تضمین کرده باشد، زنان در ورود به قرارداد ازدواج بخشی از حقوق را از دست میدهند و در عوض قرار است به لحاظ مادی و معیشتی توسط مرد تأمین شوند و تضمین بگیرند یعنی با نفقه و مهریه. زن در این قرارداد به دنبال محاسبه هزینه-فایده است. اینکه در ازای حقوقی که از دست میدهد، پاداشهای مادی به دست بیاورد که کمتر ضرر کند و محرومیتهای اجتماعیاش مثل بیکاری و دسترسی کمتر به منابع را با این قرارداد جبران کند. برای همین میبینیم که حالا مهریه و واگذاری حقوق به بحث مهمی در ازدواج تبدیل شده است. در واقع در متن اجتماعی و اقتصادی که ما قرار گرفتهایم و بازار تعیینکننده همه شئون زندگی است، سوژگی افراد نیز تغییر کرده است. زن که برای قرنها به عنوان سوژه حقوقی شناسایی نشده در دهههای اخیر به عنوان سوژه خودمحور نفعجو برساخته شده است که اهل محاسبه و مطالبه است. در قرارداد و معامله ازدواج میکوشد اطاعت و پذیرفتن برتری مردانه را با مهریه بیشتر تاخت بزند. این زن، زن جدیدی است که محصول شرایط اجتماعی و اقتصادی است.
آیا میتوانیم ادعا کنیم نگاه مصرفی انسان در بافت خانواده افزایش یافته است؟ منظورم از نگاه مصرفی دید سودجویانه مادی و بعضا جنسی طرفین به یکدیگر است. اگر بله، علت آن را در چه چیزی میتوان جستوجو کرد؟ اگر دنیای مدرن به سمت مصرف انسان رفته، آیا میتوانیم ادعا کنیم شرایط اجتماعی - اقتصادی ما این مسئله را تشدید میکند؟
مادیگرایی و مصرفگرایی ارمغان سیطره نظم جدید اقتصادی است که روابط افراد در متن خانواده را نیز متحول کرده است. در ایران به خصوص در دو دهه اخیر، تلقی از زنان به عنوان شیء مصرفی افزایش یافته و زنان در معرض این الزام و فشار اجتماعی قرار دارند که خود را با استانداردهای زیبایی و جوانی مطابقت دهند تا در روابط صمیمانه و در ازدواج مقبولیت پیدا کنند. از طرف دیگر به علت نقش نانآوری مردان در خانواده، اقتداری که نظام پدرسالاری به آنها تفویض کرده و جایگاهشان در خانواده به توانایی خود در تأمین نیازهای افراد تحت تکفل مشروط شده است. ظهور مادیگرایی در زمینه بحران اقتصادی فشار بر مردان در ایفای نقش مورد انتظار را بیشتر میکند. در واقع وضعیت اقتصادی جدید اگرچه تهدیدی برای نظم پدرسالارانه به حساب میآید اما به رهایی زنان و برکشیدن آنها از زیر سلطه بودن و اطاعتپذیری کمکی نکرده است، بلکه اشکال جدیدی از نقشها و انتظارات خلق شده که افراد را از زن و مرد به خود مشغول میکند.
در کل «مسائل و مشکلات خانواده» را نتیجه چه چیزی میدانید؟
به نظرم خانواده از نگاه صاحبان یک تفکر خاص دچار بحران شده است، یعنی نگاه کسانی که کارکردهای ویژهای مثل کنترل و تنظیم رفتار جنسی و تولید مثل و بازتولید نیروی کار را از خانواده انتظار دارند و در حال حاضر با تغییرات اقتصادی و اجتماعی، نهاد خانواده را در تهدید میبینند. اشاره کردم که در هر دوره تاریخی و متناسب با شیوه تولید اقتصادی خانواده دچار تغییر شده و در جامعه ما هم برخی تغییرات در حال ظهور است. حال این تغییرات از نگاه برخی ممکن است به شکل ناهنجاری و آسیب به شمار بیاید. نهاد خانواده وقتی محل استقرار روابط قدرت نابرابر و سلطه جنسیتی و آسایش مردان به قیمت بدبختی و زجر و استثمار زنان است، قطعا به تغییر نیاز دارد، اما این تغییر باید به سمت انسانیشدن و روابط دموکراتیک باشد نه ظهور اشکالی از خانواده که همان روابط قدرت به شکل دیگری احیا شود.
چطور میتوان نگرانیهای ناشی از این بحران را کنترل کرد؟
برای ظهور خانواده دموکراتیک که در آن صمیمیت و عاطفه مرکزیت داشته باشد و کسی در آن استثمار نشود و افراد از حقوق مساوی برخوردار باشند، نیازمند تجدید سازمان اجتماعی و اقتصادی هستیم که البته بهآسانی میسر نمیشود./شرق