شفا آنلاین>سيروان ميگويد «سردشت» عزادار است؛ عزادار مرگ «حسين»؛ كولبر 23 ساله سردشتي كه دو هفته قبل در مسير كولبري و در ارتفاعات مرزي كردستان عراق، دچار حادثه شد و بعد از 10 روز بستري در بيمارستانهاي سليمانيه و اروميه، فوت كرد. سيروان ميگويد از هفته قبل و بعد از اينكه مردم سردشت باخبر شدند كه پدر حسين، اعضاي بدن پسرش را به بيماران نيازمند اهدا كرده، همه شهر به پدر حسين جور ديگري احترام ميگذارند. سيروان ميگويد اين شهر، اسم «حسين» را از ياد نخواهد برد و نامش تا سالها بعد در دوردستها هم شنيده خواهد شد .
به گزارش شفا آنلاین:هاوكار، برادر حسين است؛ صبح شنبه 24 تير ماه، هاوكار و حسين روي صخرههاي مشرف به «اربيل» نشسته بودند و آماده ميشدند براي آخرين قدمهاي كولبري به سمت روستاي محل تخليه بار.
«8 صبح بود. رسيده بوديم اون طرف مرز. پا شديم. وسايلمون رو جمع كرديم كه سرازيري كوه رو بريم پايين. نميدونم چرا و چطور شد. اسب كولبرا، دو تا لگد به حسين زد؛ يكي به صورتش، يكي به طرف راست سرش. ضربهاي كه به صورتش زد خيلي محكم بود. نزديك دماغش سوراخ شده بود. چند تا از دندوناش شكسته بود. حسين بيهوش شد. با آب سر و صورتش رو شستم، به هوش اومد ولي درد زيادي داشت، دوباره از هوش رفت. حسين رو به كول اسب بستم، از كوه پايين اومدم تا به يه درمونگاه يا بيمارستان برسم.»
«قلادزه»؛ اولين شهر در دامنه ارتفاعات مرزي كردستان عراق است. قلادزه، يك بيمارستان دارد.
«مسوولان بيمارستان گفتن ما پزشك و امكانات براي احياي بيمار زخمي و بيهوش نداريم. گفتن بايد به بيمارستان سليمانيه منتقل بشه. حسين رو با آمبولانس به بيمارستان سليمانيه فرستادن.»
يونس، پسرخاله حسين است؛ ساكن سردشت. تلفن يونس، غروب شنبه زنگ خورد و هاوكار، از بيمارستان سليمانيه به يونس خبر داد كه حسين مجروح شده. يونس ميگويد تنها مسير عبور قانوني براي ورود به كردستان عراق، مرز «كيله» سردشت است؛ گذرگاهي كه فقط 6 ساعت در روز باز است؛ از 8 صبح تا 2 ساعت بعدازظهر. يونس، بايد تا صبح يكشنبه منتظر ميماند. يونس و محمد؛ باجناق حسين، صبح يكشنبه از مرز گذشتند و زماني به بيمارستان سليمانيه رسيدند كه سطح هوشياري حسين، نزديك به صفر بود.
«دندوناش، شقيقهاش، شكسته بود. لگد به سمت راست سرش خورده بود. سمت راست بدنش از كار افتاده بود. بيناييشو بهطور كامل از دست داده بود. ديگه نميتونست حرف بزنه. ديگه كسي رو نميشناخت.»
حسين 6 روز در بيمارستان سليمانيه بستري بود. هاوكار ميگويد سه روز اول، حال حسين ظاهرا خوب بود، اما اسكن مغز، خبرهاي ديگري براي خانواده حسين داشت. مغز حسين خونريزي كرده بود. روز چهارم، آخرين اسكن نشان داد كه خون، تمام مغز را گرفته .
«پزشك معالج، اسكن رو به من نشون داد. گفت مغز از كار افتاده و ديگه كاري از دست ما برنمياد.»
تيم پزشكي بيمارستان سليمانيه، به برادر حسين پيشنهاد ميدهد كه اعضاي قابل اهداي بدن برادرش را به بيماران نيازمند بفروشد. «بابت فروش دو تا كليه 5 ميليارد تومن پيشنهاد دادن.»
هاوكار، در جواب پيشنهاد تيم پزشكي بيمارستان، ميگويد به او يك آمبولانس بدهند تا برادرش را به خانه برگرداند. پيش از ظهر جمعه، حسين، وصل به دستگاه اكسيژن، سوار بر آمبولانس، به مرز ايران رسيد و از مركز درماني سردشت، به بيمارستان اروميه منتقل شد و همانجا بود كه پدر و مادر حسين، بعد از 6 روز بيخبري و دل بستن به اميدي پوچ، با تن بيجان پسرشان روبهرو شدند و فهميدند كه حسين را براي هميشه از دست دادهاند.
«تيم پزشكي بيمارستان، مرگ مغزي حسين رو تاييد كرد و به ما گفت تا يك شب ديگه هم كبد و كليههاي حسين كار ميكنه و بعد، اونا هم از كار ميافتن.»
زمان تصميم نهايي بود. پدر حسين به اهداي اعضاي بدن پسرش رضايت داد.
«سرپرست تيم به پدرش گفت ميتونيم براي اهداي كليههاي حسين، هديه سپاس به شما بديم. پدر حسين قبول نكرد. گفت من اعضاي بدن بچهمو هديه ميدم تا چند انسان زنده بمونن و به زندگي ادامه بدن.»
در فيلم كوتاهي كه خانواده حسين برايم فرستادهاند، پدر پاي تخت بيمارستان ايستاده و براي پسر درگذشتهاش، مويه ميكند، پيشانياش را ميبوسد... وداع آخر...
انتظار «كارو»
حسين وقتي از اين دنيا رفت، زن داشت و پسري 18 ماهه. همسرش ميگويد بامداد يكشنبه؛ وقتي آسمان سردشت به تقاطع تاريكي و روشني رسيده بود، صداي گريه برادر كوچكتر حسين را از پشت ديوار خانهشان شنيد.
«به برادرش تلفن زدم. گفت حسين حالش خوبه. گفت چيزي نشده. ما نميتونستيم بريم سليمانيه. منتظر بوديم تا برگردن. به من نگفتن حسين مرگ مغزي شده. اميدوار بودم زنده به خونه برگرده. از سليمانيه اومد بيمارستان سردشت. رفتم بيمارستان. اونجا حسين رو ديدم. بيهوش بود. گفتن نگران نباش، حالش خوب ميشه. گفتن ميبريمش اروميه و اونجا حالش خوب ميشه. رفت اروميه، سه روز بيمارستان اروميه بود، بعد از سه روز، جنازهشو برامون آوردن.»
حسين، ماهي دو بار ميرفت كولبري. هر بار، وقتي به مرز ايران ميرسيد به زنش تلفن ميزد و ميگفت تا چند دقيقه ديگر ميرود داخل خاك كردستان. جمعه شب هم تلفن زده بود .
«گفت داريم از مرز رد مي شيم.»
بيخبري از ظهر شنبه شروع شد؛ از ساعاتي بعد از حادثه و همسر حسین نميدانست كه گفتوگوي جمعه شب، آخرين بار بود كه صداي شوهرش را شنيد .
«هر چه تلفن زدم گوشيش خاموش بود. فكر كردم توي مرز گرفتار شدن.»
سيروان سالها جنازه و تن نيمه جان كولبرها را از كوههاي عراق و ايران به كول كشيده و تا ميدان اصلي سردشت آورده. سيروان خيلي خوب ميداند كه وقتي كولبر روي سينه كوههاي بلند قامت مرز، دچار حادثه شود يعني چه.
«حسين از مرز پيرانشهر ميرفت. چند ساله كه مرز كولبري سردشت با شليك مستقيم مرزباني كنترل ميشه و كولبري از اين مسير، مساوي با مرگه. مرز كولبري پيرانشهر، با مسير سردشت خيلي فرق داره. كولبرا با ماشين ميرن پيرانشهر، از پيرانشهر با ماشين شاسي بلند ميرن تا آخرين روستاي مرزي؛ تا جايي كه ديگه جاده تموم ميشه و كوه شروع ميشه. كوههاي مرزي ايران خيلي سخت نيست. اونا رو كه رد كردي، وقتي وارد خاك عراق شدي، بايد از كوههاي قنديل بري بالا؛ 30 تا، 40 تا كوه. از سردشت تا خاك عراق فقط 3 ساعت راهه ولي از مسير پيرانشهر، كولبر بايد 13 ساعت راه بره تا به روستاي مرزي تخليه بار توي اربيل برسه. توي اين مسير، گرگ هست، خرس هست، مرزبان هست، دره هست، زمستون كه مياد، كولاك و برف هست، مين هست، سُر ميخوري، پرت ميشي، روي مين منفجر ميشي، قلبت از كار ميافته، تير ميخوري، يخ ميزني....»
سيروان، رفيق حسين بود. بارها با هم در معبرهاي ناسور كولبري راه رفته بودند .
«سال 98 بود. تازه زن گرفته بود. ماهي دو، سه بار مياومد كولبري. با دو تا برادر بزرگترش مياومد. يكيشون همين هاوكار بود، برادر دومي از ايران رفت، با قايق رفت، مثل بقيه بچههاي سردشت پناهجو شد ....... حسين هميشه ميخنديد و ميگفت آخرش يه روزي در راه كولبري شهيد ميشيم.»
پايان يك زندگي
يونس ميگويد حسين از 15 سالگي ميرفت كولبري. ميگويد حسين مثل باقي جوانان روستاهاي سردشت چارهاي جز كولبري نداشت.
«اينجا زميني براي كشاورزي نيست كه گندم و جو و انگور بكاري. اينجا، همه كوه و جنگل و دره است. حتي آب براي خوردن نداريم، همه رودخونهها خشكيده. كارخونهاي اينجا نيست كه بري كارگري. بازارچههاي مرزي، سالهاست كه بسته شده و حتي نميتوني بري حمالي. يه شهر، يه روستا، چند تا سوپرماركت و قصابي و تعميرگاه لازم داره كه جوون بيكارش، هي قرض و وام بگيره و قصابي و سوپرماركت و تعميرگاه باز كنه؟»
حسين و هاوكار با كولبري و كارگري خرج شكم 8 نفر را جور ميكردند؛ پدر و مادر سالمند و خانهنشين و بيمار، سه برادر نابينا و ناشنوا، فلج و معلول ذهني، يك خواهر مدرسهرو، همسر و فرزند شيرخوار حسين. حالا بار نان همه اينها به گردن يك نفر افتاده ....
حسين، پسرش را «كارو» صدا ميزد. همسرش ميگويد در اين دو هفته، بچه بيتابي كرده براي ديدن پدر؛ پدري كه ديگر نيست.
«... هنوز نبودن حسين رو هضم نكردم ... خيلي با هم خوشبخت بوديم .... آرزوش بود كه بتونه يه خونه و يه ماشين بخره .... نه، ماشين نداشتيم. فقط يه موتور داشتيم .... مستاجر بوديم. 70 ميليون تومن پول رهن داده بوديم ..... چيز ديگهاي نميخواست از زندگي .... خيلي سخت كار ميكرد تا خرج زندگي رو بده. هر بار ميرفت كولبري 3 روز طول ميكشيد تا برگرده. ميرفت كارگري براي باغ مردم .... كارو حس كرده كه باباش ديگه نمياد ....»
حسين، اولين كولبري نيست كه جان خود را بر اثر حادثه از دست داده، آخرين هم نخواهد بود. 26 فروردين امسال، نيروهاي امدادي استان كردستان، جسد دو كولبر را از سد عباسآباد بانه بيرون كشيدند؛ دو جوان 22 ساله و 23 ساله اهل سقز كه در هنگام جابهجايي بار با قايق و پشت مرز كردستان عراق، غرق شده بودند. دو ماه قبل هم كولبر اهل پاوه، در ارتفاعات مرزي نوسود و هنگامي كه بار به كول ميبرد، دچار حمله قلبي شد و جان داد. سيروان ميگويد حدود 10 سال است كه بازارچههاي مرزي «اشكان» و «قاسم رش» سردشت را به بهانه بازسازي و نوسازي تعطيل كردهاند و هنوز هيچ خبري از بازگشايي نيست.
سيروان دو سال است كه با كارگري در باغهاي اطراف سردشت خرج خانوادهاش را تامين ميكند؛ با كمترين مزدي كه در همه سالهاي كار كردن و كارگر بودنش به دست آورده. سيروان از مرزباني و مين ميترسد و ديگر جرات «كولهبري» ندارد.
«فقط بازارچه مرزي كيله باز شده كه اون هم بيفايده است، چون بازارچه ترانزيته. هر روز چند كاميون و تريلي از عراق بار ميارن براي اين بازارچه. روزي 10 نفر از اهالي دو روستاي نزديك بازارچه، ميتونن با كارت مرزنشيني برن داخل بازارچه و بار كاميون و تريلي رو توي انبار خالي كنن. آخر روز هم به هر نفر 200 هزار تومن مزد ميدن. با 200 هزار تومن چي ميشه خريد؟ اجاره كدوم خونه رو ميشه تسويه كرد؟ اسمش رو گذاشتن اشتغالزايي و كمك به معيشت مرزنشين ولي بيشتر از اينكه شغل باشه، حمالي مفته.»
رسم مردم شهر و روستاهاي سردشت اين است كه تا دو هفته بعد از خاكسپاري، به ديدار خانواده سوگوار ميروند تا اندوه و غصه، مجال ورود به خانه بازماندگان نداشته باشد. هاوكار ميگويد در اين شبهايي كه گذشت؛ از دوشنبه قبل كه حسين را به خاك سپردهاند، خانوادههاي آن سه نفري كه حالا با كليهها و كبد حسين زندهاند، به خانه مادر و پدر حسين آمدهاند براي دلداري و همدردي. از خاكسپاري حسين، فقط يك هفته گذشته. مرداد كه به نيمه برسد، هاوكار باز هم ميرود كولبري. هاوكار فقط 5 سال از حسين بزرگتر است.
«بابت 6 روز بستري حسين، براي هزينه تخت و دارو و اسكن مغز و ويزيت دكتر، به بيمارستان سليمانيه 42 ميليون تومن پول دادم. آمبولانسي هم كه حسين رو از بيمارستان سليمانيه تا مرز ايران آورد، 22 ميليون تومن پول گرفت. قرض گرفتم تا اين هزينه رو بدم. درآمدي نداشتيم. پدرم نميتونه كار كنه. هزينه برادراي معلولم خيلي زياده.»
هاوكار و حسين هر بار ميرفتند كولبري، از عراق پوشاك و سيگار ميآوردند و2 ميليون، 3 ميليون، يك ميليون تومان مزد از كاسبكار ميگرفتند. اين ماههاي آخر كه دلار گرانتر شده بود، بابت هر نوبت كولبري؛ بابت 13 ساعت رفت با دست خالي و 13 ساعت برگشت با 40 كيلو و 50 كيلو و 70 كيلو باري كه به كولشان ميبستند، 5 ميليون تا 6 ميليون تومان مزد از كاسبكار ميگرفتند به شرطي كه جنس سالم كف اتاق بار تويوتاهاي اول جاده پيرانشهر پياده ميشد.
«اولينبار بود كه با من اومد كولبري. دفعههاي قبل، خودش تنها ميرفت، با بچههاي روستا ميرفت. من و حسين خرج خانه رو ميداديم. حالا حسين رفته ....... هنوز فكر ميكنم يه خوابه. واقعيت نداره ...... كاش يه خواب بود.»
منبع:روزنامه ایران