کد خبر: ۳۲۷۷۴۴
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۳ - ۰۷ تير ۱۴۰۲ - 2023June 28
حمیدرضا رضایی، نابینایی که یک سفر ۳۷روزه به دور ایران داشته، از تجربه سفر در شرایط نابینایی می‌گوید. او در آموزش و پرورش استثنائی معلم دانش‌آموزان نابینا و کم‌بیناست و در رشته تاریخ ایران باستان تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده است.
شفا آنلاین>سلامت>بیماری رتینیت پیگمنتوزا (Retinitis Pigmentosa) به اختصار آرپی، به گروهی از بیماری‌های ارثی شبکیه گفته می‌شود که به‌طور پیش‌رونده و تدریجی باعث کاهش بینایی و مشکل دید در شب می‌شود. در پی آن رفته‌رفته میدان دید محدود شده و در مرحله بعدی دید مستقیم یا جانبی بیمار کاهش می‌یابد و درنهایت می‌تواند باعث نابینایی فرد شود.

به گزارش شفا آنلاین:در حال حاضر هیچ مداخله پزشکی‌ای قادر به درمان یا توقف پیشرفت این بیماری در افراد مبتلا نیست. مؤسسه حمایت از بیماران چشمی آرپی، مؤسسه‌ای مردم‌نهاد و غیرانتفاعی در عرصه کشوری است که در سال 1380 با مجوز نیروی انتظامی به شماره ثبت 14152 تأسیس شده است. این مؤسسه به عنوان اولین و تنها مرکز تخصصی در حوزه بیماری آرپی کشور، خدمات تشخیصی و درمانی و حمایت‌های مالی و اجتماعی را به افراد مبتلا به بیماری چشمی آرپی و خانواده‌های آنها ارائه می‌دهد. تاکنون با تلاش و کوشش کارکنان این مؤسسه، نزدیک به هفت هزار بیمار در سنین مختلف از سراسر کشور شناسایی شده و تحت پوشش قرار گرفته‌اند.

‌هیچ‌هایکینگ با عصای سفید

چگونگی سفر برای افراد نابینا در گفت‌وگو با حمیدرضا رضایی، کوله‌گرد نابینا در مؤسسه حمایت از بیماران آرپی انجام شد که از مهر‌ماه سال ۱۴۰۰ برگزاری سلسله نشست‌ها و مصاحبه‌هایی با موضوعات مختلف و با هدف واکاوی آسیب‌های اجتماعی ناشی از معلولیت بینایی آغاز شده است.

موضوع مصاحبه پیش‌رو‌ سفر برای افراد نابینا و کم‌بینا است؛ فعالیتی که در نگاه اول شاید انجام آن برای یک فرد نابینا و کم‌بینا، سخت و حتی ناممکن باشد.

حمیدرضا رضایی، نابینایی که یک سفر ۳۷روزه به دور ایران داشته، از تجربه سفر در شرایط نابینایی می‌گوید. او در آموزش و پرورش استثنائی معلم دانش‌آموزان نابینا و کم‌بیناست و در رشته تاریخ ایران باستان تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرده است. علاقه بسیارش به سفر و گردش او را بر آن داشته است که باوجود نابینایی سفری از نوع کوله‌گردی و هیچهایک را پیش بگیرد.

‌یکی از تفریحات انسان، سفرکردن است. اشکال سفر چیست و چه اهدافی می‌تواند داشته باشد؟

سفرها متفاوت هستند. یک نفر ممکن است به سفر کاری برود یا در دانشگاه شهر دیگری پذیرش شده باشد و بخواهد برای مصاحبه به آن شهر سفر کند. یکسری سفرها هم هستند که جنبه تفریحی دارند و افراد به‌صورت خانوادگی سفر می‌کنند. این سفرها هم شکل‌های متفاوتی دارند. مثلا گاهی شما به شهر دیگری سفر می‌کنید برای رفتن به منزل دوستی در آن شهر. مثلا من از شیراز می‌روم به منزل دوستی در اصفهان و دوستم یکی دو جای این شهر را به من نشان می‌دهد. گاهی ممکن است شما بخواهید خودتان به چند شهر به‌صورت پی‌در‌پی سفر کنید. گاهی ما سفر می‌کنیم که دوستی را ببینیم. گاهی برایمان مهم است که اماکن تاریخی را ببینیم. گاهی اماکن تفریحی برایمان مهم هستند. ممکن است این اماکن تفریحی در شهر باشد و ممکن است اماکن طبیعی بیرون از شهر باشد؛ اما یک زمان شما می‌خواهید سفری بکنید که در متن جامعه و با مردم در ارتباط باشید. اصلا می‌خواهید سفر ارزان داشته باشید. اینکه مدام بخواهیم از تاکسی اینترنتی استفاده کنیم، می‌دانید که چه هزینه‌هایی دارد. استفاده از هواپیما هم با این هزینه‌های گزاف، هزینه سفر را واقعا بالا می‌برد. این است که ارزان سفرکردن، داستان دیگری دارد. این شکل از سفر در دنیا باب شده و در ایران هم تا حدی وارد شده است. افراد سعی می‌کنند سفر ارزان داشته باشند و در‌عین‌حال با مردم جامعه هم ارتباط بیشتری داشته باشند. وقتی می‌روید هتل، پذیرش هتل به شما لبخند می‌زند. چون می‌خواهد از شما پول بگیرد. بعد هم به اتاقتان می‌روید. هر جا هم که می‌خواهید بروید، با تاکسی اینترنتی می‌روید. در این صورت، آن ارتباطی را که باید با مردم داشته باشید، ندارید‌ ولی در سفرهای ارزان‌قیمت، دیگر لوکس‌بودن سفر برای شما مهم نیست. کیفیت امکانات آن‌قدر برای شما مهم نیست که مثلا در هتل پنج‌ستاره باشید. در این نوع سفرها، حتی خود هتل هم مهم نیست. ممکن است یک نفر کمپ بزند. چادر و وسایل مورد نیاز به همراه داشته باشد و کنار خیابان، جاده، بیابان، جنگل و هرجا که مناسب باشد، کمپ بزند یا در یک مهمانپذیر خیلی ارزان اتاق بگیرد. در کشورهای دیگر هاستل‌ها هستند که متأسفانه ما در ایران نداریم. هاستل، اقامتگاهی است که هم ارزان‌بها‌ست، هم امکانات هتل را ندارد و اگر هم دارد، با کیفیت پایین است. درعین‌حال ممکن است چند غریبه‌ای که تا‌به‌حال اصلا یکدیگر را ندیده‌اند، در یک اتاق باشند. این چیزی است که شما در کشورهای غربی می‌بینید. فقط یک کمد به شما می‌دهند که امنیت وسایلتان تأمین شود. بقیه‌اش دیگر چیز خاصی نیست. 10 تا تخت، شش تا تخت و حتی گاهی ۲۰ تا تخت کنار هم است. گاهی هم اتاق یک تخته هم پیدا می‌کنید؛ اما با چند دلار بیشتر. هاستل‌ها بسیار بسیار ارزان‌تر از هتل‌ها هستند. ممکن است برای اسکان در یک هتل مثلا ۱۰۰ دلار بدهید و در هاستل ۱۰ دلار، هشت دلار و حتی گاهی پنج دلار بدهید. حتی تا دو سه دلار هم در کشورهای مختلف پیدا می‌شود. بستگی به امکانات آن دارد. در هتل اتاق مستر است و همه چیز هم در اختیار خودتان است؛ اما در هاستل‌ها گاهی ممکن است یک اتاق در اختیار شما باشد. گاهی هم نه. ممکن است شما با پنج نفر دیگر در یک اتاق باشید. یک نفر خرناس می‌کشد، یکی دیر می‌خوابد، یکی زود می‌خوابد. یکی آمریکایی است، یکی اروپایی است و یکی چینی؛ یعنی از لحاظ امکانات کیفیت پایین می‌آید؛ اما کسی که قصدش سفر ارزان‌قیمت و آشنایی با مردم است و اهداف دیگری دارد، این مسائل اصلا برایش مهم نیست. اصلا خودش به استقبال این سختی‌ها و دشوار‌ی‌ها می‌رود و برایش لذت‌بخش است. دوست دارد به این شکل سفر کند. یک جور سفر درویشی است؛ اما در ایران ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌این‌گونه سفرکردن خیلی سخت است. حتی در مهمانپذیرها هم که اتاق می‌گیرید، معمولا در اختیار خودتان است. هنوز چنین چیزی در ایران خیلی جا نیفتاده است. به‌طور‌کلی وقتی سفر به این شکل باشد، شما می‌روید به استقبال این داستان‌ها...

‌سفرکردن برای افراد نابینا چگونه ممکن می‌شود؟

سفرکردن برای افراد نابینا، با توجه به تکنولوژی‌های موجود، خیلی ساده شده است. یک فرد نابینا الان می‌تواند به راحتی با گوشی تلفن خود بلیت قطار، هواپیما یا اتوبوس را به‌صورت اینترنتی بگیرد. برای رفتن به محل فرودگاه، راه‌آهن یا ترمینال هم می‌تواند تاکسی اینترنتی بگیرد. در ادامه می‌تواند از راننده یا هر کس دیگری کمک بگیرد برای اینکه خودش را برساند به وسیله نقلیه مورد نظر. در فرودگاه که به استقبال مسافر نابینا می‌آیند و از او مراقبت می‌کنند. در مقصد هم فرد می‌تواند با شخص کنار دستی خود صحبت کند و کمک بگیرد. مردم ما هم اهل همکاری هستند و دوباره با گوشی تاکسی اینترنتی می‌گیرید و به مقصد می‌روید. یعنی خیلی ساده است. امروزه سفرکردن بسیار‌بسیار ساده شده است. تقریبا شما همه کار را با استفاده از اینترنت انجام می‌دهید. مدت زیادی از سفر را هم در وسیله نقلیه نشسته‌اید. بخشی را در تاکسی اینترنتی هستید و بخشی هم در وسیله نقلیه بین شهری. فقط مسئله سوار و پیاده ‌شدن است که آن هم افراد همراهی می‌کنند. اگر می‌خواهید هتل بگیرید، آن را هم اینترنتی رزرو می‌کنید. اگر به دنبال مسافرخانه یا هتل ارزان باشید، آن‌هم در اینترنت یافت می‌شود و می‌توانید رزرو کنید. اگر بخواهید به خانه دوستتان بروید هم به همین شکل است. یا خودش به استقبال شما می‌آید یا اینکه تاکسی اینترنتی می‌گیرید. این خیلی ساده است؛ اگر بخواهیم بحث بینایی را هم در نظر بگیریم، در سفر‌های ارزان دیگر آن سهولتی که سفر با وسایل نقلیه اینترنتی و هتل دارد، فراهم نیست. دیگر شما نمی‌توانید از این امکانات استفاده کنید. در بحث حمل‌ونقل، شما یک سفر بک پکینگ دارید؛ یعنی شما تمام وسایل مورد نیاز خود را می‌ریزید در یک کوله‌پشتی و حرکت می‌کنید. این یک سفر ارزان است که ممکن است بروید مهمانپذیر یا جاهای ارزان‌تر. ممکن است با شخصی آشنا شوید که مکانی برای اسکان دارد؛ ولی اگر بخواهید باز ارزان‌تر شود، شما می‌توانید تمام وسایل حمل‌ونقل و حتی وسیله نقلیه بین شهری را هم کنار بگذارید؛ یعنی بروید به سمت هیچهایک کردن. هیچهایک، در اصطلاح به معنای مرام‌سواری است. به نوعی رایگان‌سواری است؛ یعنی شما سعی می‌کنید که حتی‌الامکان پولی ندهید. مگر اینکه ناچار باشید و ارزان‌قیمت باشد. به این شکل سفرکردن اتو استاپ هم می‌گویند؛ در‌واقع برای اتومبیل به سبک خاصی دست بلند می‌کنید. معمولا دست راست را بالا می‌برند. به‌طوری‌که چهار تا انگشت دست بسته و فقط شست باز است و دست را تکان می‌دهند. در کشورهای دیگر این خوب شناخته شده است؛ اما در ایران ممکن است معنای خوبی از آن استنباط نشود و راننده فکر کند که فحش می‌دهید.

بنابراین ما دو نوع سفر داریم: یک زمان شما می‌توانید کوله‌پشتی را بردارید؛ ولی نخواهید در مورد حمل‌ونقل امساک کنید و بخواهید به خودتان سخت بگیرید. از همان تاکسی‌های اینترنتی، اتوبوس، قطار و هواپیما استفاده کنید؛ ولی در بحث هتلینگ و اقامت از جاهای ارزان استفاده کنید یا مثلا با مردم ارتباط بگیرید؛ ولی اگر بخواهید سفر را از این هم ارزان‌تر کنید، آن موقع دیگر بحث اتواستاپ و هیچهایک پیش می‌آید و شما می‌توانید در مورد حمل‌ونقل هم هزینه را پایین بیاورید. دو تا هزینه اصلی سفر اقامت و حمل‌ونقل است. در مورد غذا که آدم در خانه هم، غذا می‌خورد. هزینه دیگر بلیت اماکن است که معمولا برای افراد دارای معلولیت یا رایگان است یا نیم‌بها. در سفرهای این‌چنینی که فرد می‌خواهد ۱۰ تا استان را ببیند، کسی سوغات نمی‌برد. چون شما فقط یک کوله‌پشتی دارید و نمی‌توانید وسایل اضافه در آن بگذارید. شما در این سفر فقط سیر می‌کنید. شما می‌توانید فقط بر هتلینگ تمرکز کنید که نخواهید برای اقامت هزینه آن‌چنانی بدهید و سفر بک پکینگ داشته باشید. برای افراد نابینا کمی جرئت می‌خواهد که در بحث حمل‌ونقل هم به فیلد هیچهایک وارد شوید که هزینه زیادی متحمل نشوید.

‌هدف شما از این سفر چه بود؟

اولین هدفی که من از سفر داشتم این بود که دلم می‌خواست سفر مستقل داشته باشم. نمی‌خواستم کسی باشد که من بخواهم با او هماهنگ شوم و خواهش کنم که با هم همراه شویم. متأسفانه کسانی که مثل ما مشکلات جسمانی دارند، به‌ویژه بینایی باید از این و آن خواهش کنیم، هزینه‌اش را هم بپردازیم. در نهایت منتی هم سرمان باشد که یک نفر با ما همراهی کرده است. هیچ چیز به اندازه استقلال لذت‌بخش نیست. در هر زمینه‌ای، به ویژه این زمینه. من دوست داشتم این کار را به طور مستقل انجام دهم. البته من قبلا هم مستقلا سفر کرده بودم؛ اما به سبک بک‌پکینگ یا هیچ‌هایکینگ نبود. یک سفر لوکس بود. من سال ۹۵ رفتم دوبی. معمولا در بهمن‌ماه نمایشگاه تجهیزات پزشکی با عنوان «عرب‌هلس» در دوبی برگزار می‌شود. من از پزشکان و افرادی که در حوزه تجهیزات پزشکی و بیمارستانی بودند و داشتند به دوبی می‌رفتند، خواهش کردم که اگر می‌شود با هم برویم. هیچ‌کس حاضر نشد با من همراه شود. خیلی‌هایشان هم بلیت گرفته بودند یا می‌خواستند بلیت بگیرند؛ اما با من همراه نشدند؛ بنابراین من تنها سفر کردم و چه بهتر. چون این سفر مقدمه‌ای شد که من بعدا دست به سفر‌های دیگری بزنم. من خیلی راحت رفتم فرودگاه و با هواپیما رفتم. هتل را هم از قبل اینترنتی رزرو کرده بودم. در آنجا خیلی راحت حرکت می‌کردم. حتی در خیابان‌ها راه می‌رفتم. انگار که خیابان‌های شیراز بود. این مقدمه‌ای شد که دیگر نروم به کسی رو بزنم و خواهش کنم که با من همراه شود. جالب است که در هتلی که بودم، ایرانی خیلی زیاد بود. باز هم ازشان خواهش کردم که با هم برویم نمایشگاه. چون این نمایشگاه خیلی بزرگ است و آدم میان آن همه غرفه گم می‌شود؛ اما هموطنان ایرانی به هیچ عنوان در آنجا با من همکاری نکردند. این هم اتفاق خوبی بود. چون باعث شد که من به تنهایی راه بیفتم. سوار مترو شوم و از آنجا بروم نمایشگاه تجارت جهانی. از آن دیدن کنم. دوباره برگردم و از مترو استفاده کنم. آژانس هم نگرفتم. با اینکه هتل آژانس داشت. حتی یک ایرانی گفت: اگر بخواهید ما به شما مترجم می‌دهیم. گفتم من از مجموعه هموطنان ایرانی خیری ندیدم. مترجمتان را هم نمی‌خواهم. خودم می‌روم و کارم را خودم انجام می‌دهم و پول به مترجم نمی‌دهم. خودم رفتم و کارم را انجام دادم. این اتفاق حس خیلی خوبی به من داد. باعث شد که من سال بعد بروم ترکیه و در آنجا به شکل دیگری عمل کنم. در سفر اول من فقط دوبی رفتم و خارج از آن؛ اما در ترکیه در شهر‌های مختلف حرکت کردم؛ ولی باز هم شکل بک‌پکینگ و هیچ‌هایکینگ نداشت؛ اما در سال ۹۸ این استارت را در ایران زدم و به طور مستقل این کار را کردم.

من سفر را خیلی دوست داشتم و دلم می‌خواست سفر مستقل را تجربه کنم. نکته دیگر این بود که دوست داشتم این سفرم جنبه مردم‌شناسانه داشته باشد. نه اینکه در یک چهاردیواری به نام اتومبیل یا وسیله نقلیه باشم. با هیچ کس مرتبط نباشم و بروم در یک هتل. این شکل سفر برایم فایده‌ای نداشت. من می‌خواستم حداکثر ارتباط را با مردم داشته باشم. بتوانم همه جا را حس کنم. بیابان، جنگل، خیابان و شهر را لمس کنم و به آن نزدیک باشم. نه اینکه در یک چهاردیواری که چهار چرخ دارد بنشینم و حرکت کنم. این‌طوری آدم متوجه چیز خاصی نمی‌شود.

‌به عنوان یک فرد نابینا، برای انجام این سفر چه دغدغه‌هایی داشتید؟

به‌هر‌حال سفر را شروع کردم. اولش هم خیلی می‌ترسیدم. اینکه چه اتفاقی می‌افتد. چه می‌شود، چه نمی‌شود؟ در فضای مجازی کسانی را که به این شکل سفر می‌کردند، دنبال می‌کردم. حتی خانم‌هایی ایرانی بودند که به کشور‌های خطرناک سفر می‌کردند. کشور‌هایی مثل کلمبیا. با خودم می‌گفتم که چرا من این کار را نکنم. خیلی با خودم کلنجار می‌رفتم. اینکه پولش چقدر می‌شود و مسائلی از این قبیل. تا اینکه سال ۹۸، ۲۵ میلیون پول در حسابم گذاشتم و گفتم که ممکن است این سفر ارزان درنیاید. من می‌روم. هر چه بادا باد. ممکن است اتفاقی بیفتد؛ اما تا کی این دست آن دست کنم. بالاخره من باید به این سفر بروم.

‌سفرتان را چگونه و از کجا آغاز کردید؟

من استان‌های شمال و شمال غرب کشور را نرفته بودم و تجربه نداشتم. فکر کردم که به این استان‌ها سفر کنم. چون استان‌های کوچک‌تری بودند و حمل‌ونقل در آنها خیلی راحت‌تر و مسافت‌ها کوتاه‌تر است. در فصل تابستان هوا هم در این استان‌ها بهتر است. این شد که از شیراز حرکت کردم و به اصفهان رفتم. از اصفهان به غرب و شمال غرب کشور. استان‌هایی مثل قزوین، همدان، البرز، آذربایجان‌ها، اردبیل، کردستان، کرمانشاه، ایلام، لرستان، چهارمحال و بختیاری را رفتم. در بعضی از این استان‌ها یک شهر را دیدم. بعضی را چند شهر و در بعضی استان‌ها روستا‌ها را هم گشتم. به اماکن تاریخی رفتم. حتی اماکن طبیعی خارج از شهر را هم رفتم.

شعار من این بود که نخست ایران‌گردی، سپس جهان‌گردی. خیلی جا‌ها را در ایران داریم که واقعا دیدنی است و می‌توانیم برویم ببینیم که هیچ جای دنیا هم نیست. خیلی‌ها پول‌های آنچنانی می‌دهند و به ترکیه می‌روند. من آنجا را هم رفته‌ام. نمی‌گویم جای بدی است؛ اما پتانسیل ایران بسیار بالا‌تر از کشور‌های دیگر است. کشوری مثل ارمنستان اصلا جایی ندارد. گرجستان همین‌طور؛ ولی ایران در بحث توریسم، چه تاریخی و چه طبیعی ظرفیت‌های زیادی دارد. در استان قزوین روستایی بود که در کنار آن دریاچه‌ای به نام اوان بود. من از آنجا یک پست در صفحه اینستاگرامم گذاشتم و هدفم این بود که ما باید اول دریاچه اوان خودمان را ببینیم. بعد برویم دریاچه وان ترکیه را ببینیم. اگرچه به لحاظ وسعت و ژرفا دریاچه اوان، دریاچه کوچکی است یا قابل قیاس با وان در ترکیه نیست؛ اما چرا ما دریاچه اوان را در کشور خودمان نشناسیم و دریاچه و شهر وان در ترکیه را خوب بشناسیم. این همه هزینه‌ای که ما می‌کنیم، می‌تواند در کشور خودمان صرف شود و در نتیجه آن اشتغال‌زایی و کار‌آفرینی به وجود بیاید. این هم هدف دیگری از سفر من بود؛ اما هدف مهم‌تر من این بود که دوستان نابینا و کم‌بینا به این باور برسند که اگر من سفر رفتم و توانستم، پس برای دیگران هم قابل انجام است و چیز دور از دسترسی نیست. لااقل من اولین نفر باشم که این کار را کردم که بقیه هم ترغیب شوند و این کار را انجام دهند. از طرفی در مردم جامعه هم وقتی ببینند که فردی به رغم معلولیت بینایی جسارت و جرئت می‌کند بیرون بیاید و به این سبک و سیاق سفر کند با تمام دشواری‌ها و خطراتی که دارد، انگیزه ایجاد کند که ما با وجود سلامتی چرا نشسته‌ایم. هدفم این بود که در آنها اراده‌ای به وجود آید، نه فقط برای سفر. برای هر چیزی. می‌خواستم میل به خواستن را در کسانی که من را می‌بینند به وجود بیاورم. اینها اهداف من بود و فکر می‌کنم تا حدودی به آنها رسیدم. به هدف اولم یعنی استقلال و لذت ناشی از کسب استقلال صددرصد رسیدم و خیلی برایم لذت‌بخش بود؛ اما در مورد تأثیری که می‌خواستم بر افراد نابینا و کم‌بینا و مردم جامعه داشته باشم، موضوعی است که من از آن آمار و اطلاعاتی ندارم. من رسالت خودم را انجام دادم. باقی‌اش با دوستان و کسانی است که از این سفر مطلع شدند. من مصاحبه‌های دیگری هم داشتم. اگر یک نفر هم با خواندن این مصاحبه تصمیم بگیرد و اراده کند که برود به سمت استقلال حداکثری، چه در زمینه سفر، چه هر زمینه دیگری، به گمانم موفق شده باشم.

‌افراد نابینا و کم‌بینا برای سفرکردن، باید چه ویژگی‌هایی داشته باشند؟

در مورد ویژگی‌ها، به اولین ویژگی اشاره کردیم. باید میل به خواستن، اراده و انگیزه وجود داشته باشد. انجام هر کاری انگیزه می‌خواهد. برای رفتن تا سر کوچه، سوپری محل و رفتن به یک کافه و خریدن یک بستنی هم به انگیزه نیاز دارد. باید میل به حرکت در فرد وجود داشته باشد؛ اما خیلی وقت‌ها افراد میل و انگیزه هم پیدا می‌کنند. خواسته هم دارند؛ ولی برای خواسته‌شان کاری نمی‌کنند. می‌گویند خواستن توانستن است؛ اما واقعیت این است که خیلی‌ها خیلی چیز‌ها را می‌خواهند؛ ولی برای رسیدن به آن کاری انجام نمی‌دهند. وقتی کاری انجام نمی‌دهید، معنایش نتوانستن است. به عبارتی خواستن، عمل‌کردن است. ما باید بلند شویم و عمل کنیم. علاوه بر این در سفر‌های این‌چنینی یکی از ویژگی‌های مهم، صبوری است. آدم باید صبور باشد. چون اتفاقات زیادی ممکن است بیفتد. سرما هست. گرما هست. همه چیز در اختیار شما نیست. ممکن است بروید در مکانی که تختی که روی آن می‌خوابید، نامناسب باشد. اصلا ممکن است تختی در کار نباشد. ممکن است مجبور شوید روی زمین بخوابید. ممکن است به شما پتویی بدهند که اصلا قابلیت استفاده نداشته باشد. چون کسانی از آن استفاده کردند. من در یک جایی رفتم به یک مدرسه. گفتند اینجا خیلی عالی است. در حد هتل تمیز است. گفتم یک شب اینجا می‌مانم. پتویی به من دادند که معلوم بود سال‌ها شسته نشده است. ده‌ها و شاید صد‌ها نفر از آن استفاده کرده بودند. در آن وضعیت باید چه کار می‌کردم؟ نمی‌توانستم آن فرد را سرزنش کنم. فرش جالبی هم نداشت. کسانی از آن استفاده کرده بودند و جارو هم نشده بود. به دلیل استفاده زیاد پتو‌ها بوی ناخوشایندی هم می‌داد. من یکی را روی فرش انداختم که لااقل چیزی از روی فرش به لباسم نچسبد و یکی را هم روی خودم انداختم. از کوله‌پشتی‌ام دو تا شلوار برداشتم. تا کردم و روی هم گذاشتم و به عنوان بالش از آن استفاده کردم. یک پیراهن هم روی صورتم انداختم. چاره‌ای نبود.

نکته دیگر بحث ارتباطات است. ما باید روابط عمومی خوبی داشته باشیم. در وسیله نقلیه‌ای که هستیم، اول باید یک روان‌شناسی از طرف مقابل داشته باشیم و بعد بتوانیم سریع ارتباط برقرار کنیم. در تاکسی شهری، در اتوبوس، هواپیما و حتی در اماکن تاریخی و تفریحی و حتی در مغازه‌ها باید با مردم آمیخته باشید. باید ارتباط برقرار کنید. فرقی نمی‌کند جنسیت چیست، پیر یا جوان است و از کدام طبقه اجتماعی است. باید بتوانید ارتباط برقرار کنید با هدف رفع مسائل و نیازهایی که دارید. فرض کنید به یک مکان تاریخی می‌روید. باید بتوانید سریع با راهنمای آنجا و مردمی که در آنجا هستند، ارتباط بگیرید. من در نتیجه همین ارتباطاتی که برقرار می‌کردم، می‌رفتم به خانه آدم‌هایی که تا دو ساعت قبل همدیگر را ندیده بودیم و من را دعوت می‌کردند؛ البته این طور هم نبود که هرکس دعوت کند من بلافاصله بپذیرم. روان‌شناسی می‌کردم که آیا صلاح است دعوتش را بپذیرم یا خیر. بالاخره آدم باید یکسری مسائل احتمالی را هم در نظر بگیرد. گاهی ممکن است یک نفر فقط تعارف کرده باشد. چون ما ایرانی‌ها خیلی تعارف می‌کنیم. گاهی ممکن است خطری آدم را تهدید کند. همه آدم‌ها حس خوب و نیکو ندارند. ممکن است اهداف و اغراضی ناخوشایند در پس دعوت بعضی‌ها باشد. به‌هر‌حال این مراقبت‌ها را می‌کردم و هر کسی هم باید این کار را بکند. می‌خواهم بگویم به دلیل این روابط عمومی من خیلی جاها را رفتم. یک شب وقتی خانه کسی بودم که هیچ وقت همدیگر را ندیده بودیم، از خودم می‌پرسیدم که فکر می‌کنی فردا شب کجا باشی؟ یعنی این‌قدر هیجان‌انگیز بود. هیچ چیز از قبل مشخص نبود. چون من از قبل هتل یا مهمانپذیر نمی‌گرفتم. می‌رفتم به آن شهر و هر چه بادا باد. مهمانپذیر پیدا می‌شد یا نمی‌شد. من می‌توانستم از قبل این کار را بکنم؛ ولی نمی‌کردم. چون می‌خواستم خیلی همه چیز با برنامه نباشد. واقعا یک چالش بود. می‌خواستم در شرایط سخت قرار بگیرم و ببینم که من در شرایط سخت چه کار می‌کنم.

من قبل از اینکه به تبریز بروم، می‌توانستم یک مهمانپذیر بگیرم؛ ولی نگرفتم. فکر می‌کنم ساعت پنج و شش عصر بود که وارد تبریز شدم. البته به امید خانه معلم بودم؛ ولی گفتند ما به معلم مرد مجرد خانه معلم نمی‌دهیم. این هم نمی‌دانم چه داستانی بود که هیچ جا خانه معلم به من ندادند. خیلی توی تبریز گشتم. فکر می‌کنم از ساعت پنج و شش تا ۱۲ شب گشتم تا بالاخره یک جایی را پیدا کردم. به هر حال این مسائل پیش می‌آمد؛ بنابراین ارتباطات خیلی مهم است و خوشبختانه من ارتباطات زیادی برقرار کردم و با دوستان زیادی آشنا شدم که بعد از سه سال و نیم همچنان برجاست. تجربه بسیار خوبی بود. مثلا در کرمانشاه من رفتم خانه کسی که اصلا قبل از آن همدیگر را نمی‌شناختیم. در سنندج همین پیش آمد و خیلی جاهای دیگر. مسئله دیگر این است که باید خلاقیت داشته باشیم. باید روش حل مسئله را یاد بگیریم که وقتی یک مشکل یا دشواری برایمان پیش آمد، بتوانیم آن را حل کنیم و به جای اینکه خودمان را ناراحت کنیم، به این فکر کنیم که چطور می‌توانیم این وضعیت را مدیریت کنیم. مثل همان شرایط مدرسه. من ابتدا سعی کردم صبوری کنم و آرام باشم که ببینم باید چه کرد. اینها از ویژگی‌های مهمی است که یک فرد در سفر باید داشته باشد. مثلا در قزوین یک جا وسط بیابان گیر افتاده بودم. دو ساعت توی آفتاب بودم و هیچ ماشینی من را سوار نمی‌کرد. به یاد دارم که تقریبا انتهای شهر همدان بودم و می‌خواستم بروم شهر سلطانیه زنجان، مدت طولانی کنار جاده ایستادم. مسائل زیادی در این سفر داشتم و این سفر برای خودش داستانی است.

‌برای اینکه افراد نابینا و کم‌بینا بتوانند سفر لذت‌بخشی را تجربه کنند، چه ابزارهایی وجود دارد؟

در مورد ابزارهای مورد استفاده، راستش من از چندان ابزاری استفاده نکردم. یک کوله‌پشتی داشتم و عصای سفید. علاوه بر آن یک عصای کوه‌نوردی را هم با خودم برده بودم. چون می‌دانستم که وارد طبیعت خواهم شد و در مسیرهای کوهستانی و تپه‌ای عصای سفید جواب نمی‌داد. به علاوه چیزهایی که نیاز داشتم. مثل کارت بانکی. سعی کرده بودم پول نقد زیادی به همراه نداشته باشم. فقط برای جاهایی که نمی‌شد از کارت استفاده کرد. دفترچه بیمه‌ام را به همراه برده بودم که اگر به لحاظ پزشکی اتفاقی بیفتد از آن استفاده کنم. دستگاه ویس ریکوردر را برده بودم که صدا ضبط کنم یا توی مسیر کتاب بخوانم و وسایل شخصی. منظور من از ابزارهایی که می‌تواند در سفر کمک ما باشد، بیشتر فناوری روز است. مثل نرم‌افزارهای مسیریابی و حرکت، همچون دات واکر (dot walker)، گتدر (get there)، ویز، بلد، نشان و نرم‌افزارهای دیگری که در دسترس است. اینها به شما کمک می‌کند که وقتی در وسیله حمل‌ونقل هستید، تشخیص بدهید که کجا هستید، تا حدودی مسیرها را متوجه شوید و چیزهایی را به شما بگوید. اینکه بتوانید از تاکسی‌های اینترنتی استفاده کنید. اگر لازم شد خودتان بتوانید به راحتی بلیت بگیرید. چون ممکن است در سفر همیشه موفق نشوید به اتو استاپ. گاهی ممکن است اتوبوس سوار شوید. بیشتر منظورم نرم‌افزارهایی است که می‌تواند مشکلات ما را حل کند. نیاز است که افراد تا جایی که می‌توانند در حوزه دیجیتال و کار با گوشی‌های هوشمند، به سطحی از مهارت رسیده باشند و با اپلیکیشن‌های جدید، اپلیکیشن‌هایی که به درد سفر می‌خورند، آشنا شده باشند. نرم‌افزاری به نام کُوچسرفینگ (Couchsurfing) که با نصب آن می‌توانید با افرادی ارتباط برقرار کنید که در آن ثبت‌نام کردند. چیزی مثل سایت هاسپیتالیتی کلاب است که افراد حاضر هستند از شما پذیرایی کنند. حالا هرکس در حدی که می‌تواند. مثلا ممکن است یک نفر بگوید که من می‌توانم برای یک شب به شما اسکان بدهم. یک نفر می‌گوید، اگر از قبل هماهنگ کنید، می‌توانم یک روز با ماشینم شما را همراهی کنم. یک نفر می‌گوید من می‌توانم برای خرید با شما همراهی کنم یا مثلا اماکن تاریخی را به شما نشان بدهم. اینها کسانی هستند که در این نرم‌افزارها ثبت‌نام کردند و این هزینه سفر را خیلی پایین می‌آورد. البته من در اواخر سفر بود که این نرم‌افزار را نصب کردم. واقعیت هم این است که نتوانستم از آن استفاده کنم که ان‌شاءالله برای سفرهای بعدی. البته باید خطرات آن را هم در نظر بگیریم؛ ولی در دنیا خیلی‌ها دارند این کار را می‌کنند و همین باعث ارزان‌شدن سفر شده است. مثلا یک چینی می‌آید در شیراز و کسانی از او میزبانی می‌کنند. به همه‌شان پیام می‌دهد. یک نفر یک شب، یک نفر دو شب، تا زمانی که شیراز است. همه جوره هم با او همراهی می‌کنند. اتفاقا شاید سفرش امن‌تر شود و خیلی از دشوار‌ی‌ها را نداشته باشد. می‌توانید این نرم‌افزار را از پلی استور نصب کنید. یکسری آیتم دارد که باید پر کنید و خودتان هم می‌توانید میزبان باشید. یعنی می‌توانید به مسافرانی که به شهر شما می‌آیند، بگویید که اگر از قبل هماهنگ کنید، من می‌توانم در این زمینه‌ها شما را همراهی کنم. اینها سبب شکل‌گیری دوستی‌ها می‌شود. گرچه سیستم‌های گردشگری با این داستان‌ها موافق نیستند. چون هتل‌ها و جاهایی که برای گردشگری و سفر هزینه می‌کنند، متضرر می‌شوند؛ اما به هر حال جهان، جهان آزاد است.

‌افراد نابینا و کم‌بینا برای گرفتن محل اسکان و وسایل حمل‌ونقل، خیلی مشکل دارند. چه نرم‌افزاری وجود دارد که آنها را در این زمینه‌ها هم کمک کند؟

تمام شرکت‌های اتوبوس‌رانی و هتل‌ها، برای خودشان سایت مستقل دارند. خیلی راحت با یک سرچ ساده در گوشی می‌توانید آنچه را مد نظر دارید، پیدا کنید. در این سایت‌ها هم بخش تماس با ما وجود دارد که می‌توانید تلفنی تماس بگیرید و هم گزینه‌هایی دارد که کار رزرو را انجام دهید. چه وسیله حمل‌ونقل؛ یعنی هواپیما، اتوبوس و قطار، چه هتل، مهمانپذیر و هرگونه اقامتگاهی که باشد. اگر مشکلی هم پیش آید، شماره تماس وجود دارد که بگویید من نمی‌توانم اینترنتی بگیرم. بلد نیستم. شما یک شماره کارت به من بدهید که پول را به حسابتان واریز کنم. عکسش را در واتساپ برایتان می‌فرستم. همگی هم شماره شبکه‌های اجتماعی، چه داخلی و چه خارجی را دارند. برای من پیش آمد که یک سایت مشکلی داشت و من نمی‌توانستم هتل بگیرم. البته این رزرو هتل ربطی به آن سفر نداشته است. من برای کاری می‌خواستم سال ۱۴۰۱ به تهران بیایم. هتل‌های زیادی را چک کردم؛ اما جا نبود. بالاخره یک هتل پیدا کردم. هر چه سعی می‌کردم با گوشی رزرو کنم، موفق نمی‌شدم. بهشان زنگ زدم و گفتم که من این اتاق را می‌خواهم؛ ولی نمی‌توانم رزرو کنم. گفت شما این قدر (مثلا ۱۰ دقیقه) وقت دارید که پول را به این کارت واریز کنید، بعد اتاق برای شما رزرو می‌شود. همین کار را کردم. برای همان شب هم بلیت هواپیما داشتم. رفتم و اتاق هم مال من بود.

‌در خصوص جغرافیای سفر، افراد نابینا و کم‌بینا چه نکاتی را باید در نظر بگیرند؟

در ارتباط با جغرافیای سفر، این مهم است که ما به یک شهر سفر می‌کنیم یا نه. این شهر کوچک است یا بزرگ. شهر در یک منطقه گرمسیر قرار دارد یا سردسیر. با توجه به اینکه بحث ما سفرکردن نابینایان و کم‌بینایان است، باید ببینیم که این شهر چقدر برای نابینایان و کم‌بینایان مناسب‌سازی شده است. ممکن است سفر ما در طبیعت باشد یا مکان به خصوصی که می‌خواهیم برویم، در شهر قرار نگرفته و در یک جای پرت باشد. ممکن است از نظر دسترسی به وسایل حمل‌ونقل مسئله داشته باشد. در این سفر خیلی برای من پیش آمد؛ یعنی من تصوراتی داشتم؛ اما بعدا دیدم که آن‌طور نیست. زمانی که در شهر همدان بودم، داشتم برای برنامه‌ریزی سفر به شهر بعدی که زنجان بود، اطلاعاتی از اینترنت می‌گرفتم. در جست‌وجوها جایی به نام قلعه بهستان را دیدم که در شهر ماه‌نشان زنجان واقع شده است. من تا آن زمان هیچ‌وقت اسم ماه‌نشان را نشنیده بودم. فکر کردم که آنجا را هم بروم. اول قصد داشتم بروم شهر سلطانیه برای دیدن گنبد سلطانیه. وقتی رفتم سلطانیه، از مسئول آنجا در مورد قلعه بهستان پرسیدم. تصور من این بود که این قلعه در شهر واقع شده است؛ اما گفت که قلعه بهستان در جایی بیرون از شهر است. در عین حال نه نگهبانی دارد، نه میراث به آن کاری دارد. یک قلعه رها شده در بیابان است که بخش زیادی از آن هم تخریب شده است. طبیعتا وسیله حمل‌ونقلی هم به آنجا وجود ندارد. با این حال گفتم من باید بروم. رفتم شهر ماه‌نشان؛ شهر کوچکی که به تازگی شهر شده است و هنوز شکل و ظاهر روستایی دارد. یک مسافرخانه هم بیشتر نداشت. به آنجا که رفتم، گفتم که می‌خواهم بروم قلعه بهستان. چطور می‌توانم بروم؟

مسئول مسافرخانه گفت: پسر من ماشین دارد. این‌قدر از شما هزینه می‌گیرد و شما می‌توانید مکان‌های دیدنی خارج از شهر را با او بروید. من دیدم که پیشنهادش منطقی است. اینجا یک جای پرت است. با این شرایط چطور بروم، باید دوباره دست بلند کنم و اگر ماشینی من را ببرد، کجا پیاده کند. اصلا قلعه را بلد باشد یا نه. اصلا به قلعه برسم، چطور بروم توی قلعه؟ تمام اینها مسئله است. به همین دلایل گفتم که اشکالی ندارد. من برای این هزینه می‌کنم. اینجا دیگر لازم است؛ بنابراین به این شکل رفتم قلعه بهستان و خوب شد که این کار را کردم. چون اگر می‌خواستم بروم سر شهر دست بلند کنم، اصلا آنجا جایی بود که ماشین رد نمی‌شد. رفتیم قلعه. قلعه هم یک جای عظیم بود و ظاهرا مربوط به دوره مادهاست. بخش زیادی از آن بر اثر مرور زمان و روزگار تخریب شده است. به گونه‌ای است که درست نمی‌شود بفهمی که اتاق‌های قلعه چه شکلی بوده است. بالارفتن از آن واقعا ریسک بود و یک لحظه غفلت باعث می‌شد که سقوط کنیم و چندین متر بیاییم پایین کوه. چون بالای یک تپه بود. به هر حال من رفتم. دو تا برادر بودند که با هم آمده بودند. کمک کردند و بخش‌هایی از قلعه را دیدیم. جایی بود که ریسک داشت. من دوست داشتم همه جایش را ببینم؛ اما آنها خودشان جرئت نکردند با من همراهی کنند. چون ممکن بود هر آن سقوط کنیم به قعر قلعه؛ یعنی تا این حد تخریب شده است. علاوه بر این مکان، چند جای دیگر را هم با ماشین رفتیم. مثلا کوه‌های رنگی که به من نشان دادند. عکس‌های زیادی هم از من گرفتند که اگر تنها رفته بودم، ممکن بود اصلا کسی پیدا نشود که عکس بگیرم. در اینجا لازم بود که من هزینه کنم؛ اما در همدان که بودم رفتم تپه عباس‌آباد که دو سه کیلومتر با شهر فاصله دارد؛ اما یک‌جورهایی هم به شهر وصل است. نمی‌شود گفت که خیلی خارج از شهر است. من از جاده بالا رفتم. بعد خواستم از تپه بالا بروم. گفتم که شاید با عصا و کمی بینایی بتوانم از تپه بروم بالا؛ ولی برگشتن را چطور پایین بیایم. معمولا بالارفتن آسان‌تر است؛ ولی برای پایین‌آمدن، آیا من می‌توانم دقیقا از همان جایی که قدم گذاشتم و بالا رفتم، برگردم؟ اگر سقوط کردم چه اتفاقی می‌افتد؟ کما اینکه من قبلا سابقه سقوط از کوه را داشتم. متأسفانه در همین شیراز به دلیل یک لحظه غفلت در یکی از کوه‌های اطراف آن، عصایم را درست نگرفتم. سقوط کردم و از آن تاریخ به بعد به دلیل مشکلی که برای زانویم پیش آمد، نه توانستم کوه‌نوردی کنم و صخره‌نوردی هم که انجام می‌دادم، متأسفانه متوقف شد؛ بنابراین این مسائل را باید جدی گرفت. کسی نمی‌تواند بگوید نه. من می‌توانم. من نرم‌افزار دات‌واکر دارم. این نرم‌افزارها برای بالا و پایین رفتن از کوه جواب نمی‌دهد. این جاهای طبیعی ریسک دارد. ممکن است شما از یک ارتفاع دومتری هم که سقوط کنید، دچار آسیب جدی شوید. اینها دیگر شوخی‌بردار نیست. بنابراین مهم است که هر جایی که می‌رویم، در نظر بگیریم که کجاست و چقدر احتمال خطر وجود دارد؛ ولی در اماکن شهری، شما یک مکان تاریخی را پیدا می‌کنید. آنجا هم یک راهنما هست که برای شما توضیح می‌دهد؛ ولی در مورد مکان‌های دیگر، من به هیچ کس توصیه نمی‌کنم که بگوید من توانمند هستم. من عصا دارم. من چنین می‌کنم. من چنان می‌کنم. اینها چیزهایی نیستند که با آنها شوخی کرد.

‌به عنوان یک فرد نابینا، هزینه‌های سفرتان را چطور مدیریت کردید؟

در مورد هزینه‌های سفر، من خودم در آن موقع ۲۵ میلیون در حسابم گذاشتم برای این سفر. واقعیت این است که وقتی شما سفر بک‌پکینگ انجام می‌دهید، هزینه چندانی برای هتل نمی‌دهید. من برای اسکان در خیلی از شهرها مسافرخانه‌های ارزان‌قیمت رفتم. بخشی از اقامتم هم خانه کسانی رفتم که بعضی‌هاشان را از قبل می‌شناختم و بعضی را هم در همان‌جا با آنها ارتباط گرفتم که نتیجه‌اش شکل‌گیری دوستی‌های جدید بود. در مورد حمل‌ونقل هم بیشتر از اتوبوس استفاده کردم. خیلی جاها هم دست بلند کردم. مثلا در همدان سر جاده ایستاده بودم، دست بلند کردم و با یک نیسان رفتم سلطانیه یا مثلا از شهر باغ بهادران اصفهان، می‌خواستم بروم چهارمحال و بختیاری، سوار یک ماشین شخصی شدم و رفتم. حتی یک‌جایی در آذربایجان با موتورسیکلت رفتم. اینها باعث شد که هزینه‌های من کاهش یابد. در خیلی از موارد من حتی پول اتوبوس هم ندادم. البته سفر من به طور کامل هیچ‌هایک نبود. چون تجربه اولم بود، اینکه بخواهم تمام مسیرها را با ماشین‌های گذری بروم، واقعا شدنی نبود و ریسک بالایی داشت. بعضی جاها را از اتوبوس استفاده کردم. بعضی جاها را هم از ماشین‌های شخصی. در رابطه با ورودی‌ها هم که اکثرا برای من رایگان بود؛ یعنی هر جا می‌رفتم، به محض اینکه عصایم را می‌دیدند، دیگر صحبتی از هزینه نمی‌کردند. در مورد غذا هم کسی که در چنین سفری است، غذا خیلی برایش اهمیتی ندارد. نمی‌شود که سفرمان درویشی باشد؛ اما غذاخوردنمان غیردرویشی. بگوییم می‌خواهیم حمل‌ونقلمان این‌طور باشد، هتل هم نرویم؛ اما برویم غذای آنچنانی بخوریم. اینها با هم نمی‌خواند. من در این سفر یک نان سنگک پیدا کردم و خوردم. مثلا در اردبیل، در یک‌جایی یک نان بربری گرم گرفتم. نان را می‌خوردم و از آن لذت می‌بردم. من در این سفر به حدی شیفته دیدن جاهای مختلف بودم و تلاش می‌کردم که جاهای بیشتری را ببینم که بارها متوجه شدم ۲۴ ساعت است که چیزی نخوردم. مثلا وقتی رسیدم به همین شهر اردبیل، متوجه شدم که آخرین وعده غذایی که خوردم، شب قبل در زنجان بوده است. من شب رسیدم به اردبیل. صبح تا ظهر آن روز در زنجان بودم که نه صبحانه خورده بودم، نه ناهار و در اردبیل شام خوردم. بارها این اتفاق افتاد. چون اصلا یادم می‌رفت که چیزی به نام غذا وجود دارد. چون دائم در حال حرکت بودم و تلاش می‌کردم خودم را از مکانی به مکان دیگر برسانم. با تمام این تلاش‌ها خیلی جاها را ندیدم. گرچه این خودش بهانه‌ای است برای سفر دوباره؛ بنابراین ما می‌توانیم به این شکل مدیریت کنیم. مثلا می‌رویم سوپرمارکت پنیر می‌خریم و با نان گرم می‌خوریم یا اگر می‌رویم رستوران، یک رستوران معمولی را انتخاب می‌کنیم. در این سفرها، خط سیر سفر مهم است. غذا فقط برای این است که شما نیاز جسمانی خود را رفع کنید. گرچه من در این سفر یکی دو جا حس کردم که الان لازم است و باید تجربه کنم و این کار را هم کردم. در سفرها بیشتر باید برویم سراغ غذاهای سنتی شهرها و مکان‌هایی که می‌رویم؛ ولی کیفیت غذا در سفرهای این شکلی نمی‌تواند خیلی برای ما مهم باشد. اگر نرم‌افزار کُوچسرفینگ را نصب کنید و بتوانید با آدم‌ها ارتباط بگیرید، خیلی کمک می‌کند به کاهش هزینه سفرتان. قبلا هم گفتم که دو تا هزینه اصلی شما حمل و اقامت است که باید بتوانید با استفاده از ارتباطی که با مردم برقرار می‌کنید و حمل‌ونقل هم در حد امکان با اتوبوس. در مورد اتوبوس هم نباید برایتان مهم باشد که مثلا بگویید می‌خواهم با رویال سفر کنم. می‌توانید با یک اتوبوس معمولی سفر کنید. حتما نباید یک اتوبوس ویژه باشد. حالا سخت هم باشد. چون این سفر برای این است که شما را آب‌دیده کند. من ۲۵ میلیون در حسابم گذاشته بودم؛ ولی ۳۷ روز سفر کردم که هزینه‌اش سه میلیون و ۵۰۰ هزار تومان شد؛ یعنی روزی ۱۰۰ هزار تومان. دلیلش این بود که من بی‌تجربه بودم. مثلا یک جا شارژر گوشی‌ام را جا گذاشته بودم و مجبور شدم پول شارژر بدهم و اگر تجربه بیشتری داشتم، شاید هزینه سفرم ۵۰۰ هزار تومان هم نمی‌شد.

‌به عنوان سؤال آخر، برای افراد نابینا و کم‌بینا و کسانی که می‌خواهند سفر کنند یا فعالیتی را آغاز کنند، چه توصیه‌ای دارید؟

قدم اول مهم است که خودتان را در این راه بیندازید. بقیه‌اش خودش پیش می‌آید. به قول عطار:

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

شما باید قدم اول را بردارید و نترسید. بعد از آن، جهان هستی به شما اشانتیون می‌دهد. در عین حال دوراهی‌هایی هم سر راه شما قرار می‌دهد که با حل آن دشوار‌ی‌ها و مسائل به جوایز دیگری دست می‌یابید. من در این سفر واقعا اینها را لمس کردم. هر جا که رفتم چقدر اتفاقات خوبی افتاد. چقدر جاها را دیدم. چه دوستان خوبی پیدا کردم و چه اتفاقات جالبی برای من افتاد. چیزهایی که فکر نمی‌کردم. یک جا در بدترین شرایط چیز خوبی از راه رسیده است. فقط قدم اول را بردارید. اگر بر ترس اولیه غلبه کنید، دیگر بقیه‌اش تمام است. مثل کسی که شنا بلد نیست؛ اما خودش را می‌اندازد در آب که شنا یاد بگیرد. منظور این است که باید قدم اول را بردارید. در پایان می‌خواهم این را خدمت دوستان عرض کنم که هر کاری می‌خواهید، می‌توانید انجام دهید. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که مشمول گذر زمان است. زمان بی‌رحمانه دارد می‌گذرد. اگر برای انجام کاری که دوست داریم، دائم هراس داشته و نگران باشیم، زمان را از دست می‌دهیم. زمان منتظر ما نمی‌ماند. شرایط عوض می‌شود. وقتی که در سال ۹۸ این سفر را انجام دادم، دو ماه بعد قیمت بنزین دوبرابر شد. همین مسئله قیمت بسیاری از کالاها را چند برابر کرد. پنج ماه بعد کرونا آمد و همه یکی دو سال گرفتار شدند و نتوانستند جایی بروند و قرنطینه شدند. اگر من باز هم این سفر را به تأخیر انداخته بودم، امروز در رابطه با آن و لذت‌هایی که از آن بردم و تجربیات ارزنده این سفر نمی‌توانستم صحبت کنم؛ بنابراین در هر زمینه‌ای هر برنامه‌ای دارید، همین الان تصمیم بگیرید. چون جهان منتظر ما نمی‌ماند. چون هر ساعت در حال تغییرکردن است. به قول افلاطون جهان هر لحظه در حال شدن است. دنیا در حال تغییر است. خواهش من از دوستان این است که یک لحظه تصمیم بگیرند و از هیچ چیز نترسند و خیلی برنامه‌ریزی بیش از اندازه هم انجام ندهند. چون خودش به یک آفت تبدیل می‌شود. برنامه‌ریزی تا حدی خوب است؛ اما از یک جایی به بعد خوب نیست. از یک جایی دیگر باید عبور کنیم و برویم کار را انجام دهیم. زمانی یک نفر هی فکر می‌کند که من چطور از این آب رد شوم؛ اما یک دیوانه به آب می‌زند و رد می‌شود؛ بنابراین به نظر من یک جاهایی به دیوانگی نیاز است که بتوانیم کارهایی را که دوست داریم، انجام دهیم. دوستان نابینا در زمینه‌های مختلف موفق هستند. یک نفر در تحصیلات یک رشته به خصوص خوانده. یک نفر در موسیقی. من در سفر و دوستان دیگر هم می‌توانند در خیلی چیزهای دیگر اولین‌ها باشند و راه را هموار کنند برای سایرین. امیدوارم که دوستان تصمیم بگیرند، اراده کنند و آنچه را در مدت محدود زندگی دوست دارند انجام دهند، در این زمان اندک دنبال کنند که در ساعت آخر بگوییم ما آنچه در ذهنمان بود و دوست داشتیم انجام دهیم، انجام دادیم و الان خیالمان راحت است که از پیمان‌هایی که در جهان به ما اعطا شده بود، لذت بردیم و تجربه کسب کردیم.شرق
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: