چند روز از تنش لفظي ميان دولت ايران و حكومت طالبان در رابطه با موضوع حقابه هيرمند نگذشته بود كه درگيري مرزي باعث كشته شدن چند سرباز ايراني و افغان شد.
شفا آنلاین>سلامت>چند روز از تنش لفظي ميان دولت ايران و حكومت طالبان در رابطه با موضوع حقابه هيرمند نگذشته بود كه درگيري مرزي باعث كشته شدن چند سرباز ايراني و افغان شد. سطح تنشها آنقدر بالا رفت كه حتي در شبكههاي اجتماعي هم شاهد واكنش مردم و سلبريتيها و روزنامهنگاران به رفتار حكومت افغانستان بوديم.
به گزارش شفا آنلاین: در اين ميانه خشم و انتقام توييت يك روزنامهنگار ايراني با محتواي اخراج بخشي از افغانها در تلافي رفتارهاي حكومت افغانستان با كامنتهاي بسيار در حمايت از اين طرز فكر بسيار چشمگير و سوال برانگيز شد. بهنظر اين اتفاقات ميان دو كشور باعث فعال شدن گسلهايي خواهد شد كه از هماكنون باعث نگرانيهايي در ميان
افغانستانيهاي ساكن در ايران شده است. همين چند ماه پيش بود كه بنرهايي در رابطه با ممنوعيت حضور افغانها در مجموعه باملند خبرساز شد. بسياري در شبكههاي اجتماعي از اين رفتار انتقاد كردند و آن را مصداق بدرفتاري با مهاجران دانستند. اما اينگونه محدوديتها تازگي ندارد و تنها بعضي از آنها راه به رسانهها پيدا ميكند. اين رفتارها كه سالهاست موجب آزار افغانستانيهاي ساكن ايران شده از كجا ريشه ميگيرد؟ تبعات اين رفتارها بر زندگي چند ميليون افغانستاني كه در ايران زندگي ميكنند، چيست؟
فردي كه در اين گزارش از نام مستعار حميد براي او استفاده ميكنيم بيش از 30 سال است كه در ايران زندگي ميكند. 2 فرزند دارد كه در ايران متولد شدهاند و بعد از سالها هنوز نه خودش و نه فرزندان و همسرش شناسنامه ايراني ندارند. او را در عصري توفاني در تهران ملاقات ميكنم و پاي حرفهايش مينشينم. حميد سالهاست در كنار شغل اصلياش عكاسي ميكند و به كار كردن روي اشتراكات فرهنگي دو كشور معتقد است. او در رابطه با اظهارنظرهايي كه اين مدت در رسانهها منتشر شده است، ميگويد: «از نظر من سلبريتيها و افراد فرهيخته نبايد به مسائلي كه منجر به ايجاد فضايي جنجالي ميشود، وارد شوند. من ميدانم كه بخشي از اين حرفها از روي كينه نيست و متاسفانه بعضي وقتها دقت لازم در بيان عقيده وجود ندارد. روي حرف من با افرادي است كه مشهور هستند وگرنه كارگري كه در ايران كار ميكند شايد اين تصور را داشته باشد كه به اصطلاح كارگران افغانستاني او را بيكار كردند. آدمهاي اهل فكر نبايد وارد اين قضاياي جنجالي شوند، چون تبعات دارد.» او از روزگاري ميگويد كه گفته ميشد خفاش شب كه در مشهد دست به كشتن زنان ميزد تبعه افغانستان است و اين شايعه باعث شده بود افغانها مورد تهاجم و تحقير قرار بگيرند. حميد اولين تبعات ايجاد چنين فضايي را تنش لفظي بين ايرانيها و افغانها ميداند و ميگويد: «وقتي يك فردي كه مورد وثوق جامعه است چنين حرفهايي ميزند مردمي كه مخاطب او هستند، فكر ميكنند حتما موضوع مهمي است و بايد واكنش نشان دهند. اينها دقت بيشتري ميخواهد. مساله حقابه هيرمند هم صحبت بين سران دو مملكت است كه بايد كارشناسي بشود. بايد قبل اينكه حساسيت ايجاد و حرفهاي رسانهاي زده شود مشكلات حل شود بدون اينكه حساسيت را به جامعه منتقل كنيم.» حميد از يكسري اتفاقاتي ميگويد كه براي افغانستانيهاي مقيم ايران بسيار غيرقابل انتظار بود، از ثبتنام كودكان افغان در مدارس كه با نظر رهبري اتفاق افتاد. حالا حميد نگران است اين تنش و حساسيتهايي كه در جامعه بهواسطه سياستهاي حاكمان دو كشور به وجود آمده باعث شود محدوديتهاي اجتماعي از چيزي كه هست بيشتر شود.
حميد معتقد است ايرانيها بهواسطه اينكه به افغانستانيهايي پناه ميدهند هميشه به نوعي بر سر افغانها «منت» ميگذارند و از آنها انتظار تشكر مدام دارند در حالي افغانها هم اگر بخواهند با اين نگاه به مسائل نگاه كنند بايد همكاري خود در جنگ ايران و عراق يا حضور در جنگ سوريه را به ياد ايرانيها بياورند: «ما اگر اينجا كاري كرديم بر اساس اين اعتقاد است كه ما يكي هستيم. اين دو كشور متعلق بههم هستند و همانطور كه هر ايراني ميتواند ادعا كند افغانستان متعلق به اوست هر افغانستاني هم ميتواند ادعا كند ايران از آن اوست. ما به اصطلاح يك علقه فرهنگي داريم. من نميتوانم خودم را از حافظ و سعدي جدا كنم همانطور كه شما نميتوانيد مولانا را از آن خود ندانيد. هر چند همه اينها براي زماني است كه كشوري به نام افغانستان وجود نداشت. ريشه ما قويتر از اينهاست و اگر فقط روي مسائل جغرافيايي دست بگذارم كه من هم شبيه سياسيون ميشوم كه هر روز تنش دارند.»
رضا يكي از ايرانيهاست كه با يك دختر افغان ازدواج كرده است. او را در عصر بهاري در كافهاي ملاقات ميكنم. رضا كه به تازگي ازدواج كرده است از واكنش دوستانش وقتي براي اولينبار در اينستاگرام از ازدواجش پرده برداشت، ميگويد: « خيليها متعجب پيام ميدادند و واكنشهاي جالبي هم داشتند كه ميشد فهميد نگاه خوبي ندارند.» رضا را از پيش از ازدواج ميشناسم از روزهايي كه دغدغه مهاجران افغانها را داشت و آشنايي خوبي با فرهنگ مردم سيستان و بلوچستان دارد. رضا معتقد است بسياري از كساني كه در شبكههاي اجتماعي به ظاهر دغدغه زندگي افغانها را دارند بيشتر درگير يك ژستها انساندوستانه هستند: « من زوجي را ميشناختم كه مدتي مشغول كمك رساني به مهاجران بودند و هر روز كامنتهاي خوبي هم در شبكههاي اجتماعي ميگرفتند اما همانها هم به يكباره شروع كردند كه افغانها چنين و چنان هستند. متاسفانه در بهترين حالت بسياري از ايرانيها افغانها را مهمان ايران ميدانند و از ديگرپذيري خبري نيست.» او يكي از ذهنيتهاي پررنگ ايرانيها را اين ميداند كه فكر ميكنند مالك تمام كشورهاي دورواطراف خودشان هستند: «يعني فكر ميكنند و البته تا حدودي اشتباه هم نميكنند كه اينها كشورهايي هستند كه زماني مال ايران بودند و از ايران گرفته شدند. پس همانهايي كه اين اعتقاد را دارند بايد بپذيرند كه افغانها هم جزيي از اين نسل و تاريخ هستند اما اينطور نيست و آنها احساس برتري ميكنند و افغانها را فرودست ميبينند.» او معتقد است برعكس ايرانيها اگر يك ايراني به افغانستان سفر كند چنين نگاهي به او نميشود و مانند يك مهمان عزيز با او برخورد ميكنند: « از نظر من اين نگاه به افغانها در ايران به نوعي يك نژادپرستي سياسي است و ريشه تاريخي ندارد و اين نگاهها در بين كشورهاي منطقه هم رواج دارد. خود افغانها هم با اينكه از پاكستانيها تكنولوژي گرفتهاند و نزديك هستند، اما نسبت به پاكستان اين نگاه را دارند و آنها را حقير ميدانند. اين يك واقعيت است. اما اين نگاهها مخصوصا در بين افراد فرهيخته و فرهنگي قابل قبول نيست.»
او از اشتراكات فرهنگي بسيار بين ايران و افغانستان ميگويد. اشتراكاتي كه كمتر از آنها حرف زده ميشود. رضا از كارگردان سريال پوستشير «جمشيد محمودي» مثال ميآورد كه با وجود افغان بودن توانسته در ايران موفقيت چشمگيري كسب كند. اما چند نفر اين موضوع را ميدانند؟ او يكي از تبعات دامن زدن به اختلافات سياسي بين دو كشور را از دست دادن بخشي از نخبگان افغانستاني مقيم ايران ميداند: «بخش بزرگي از افغانستانيهايي كه علمي و فرهنگي و دانشگاهي هستند و به درد ايران ميخورند در حال رفتن هستند. چه كساني ميمانند؟ متاسفانه بايد گفت ضعيفترين افراد ميمانند. همه چهرههاي علمي از ايران به امريكا و اروپا ميروند، چون ميدانند بعد از 40 سال شايد شناسنامه نداشته باشند. چه كسي ميماند؛ آن طبقه فرودستي كه مردم ايران هم ميگويند اينها اينجا چه ميكنند؟»
سميع را گوشه خيابان تكيه داده به ديوار اطراف ميدان رسالت ميبينم. پسري 18ساله كه خسته از راه رفتن زير آفتاب با شلوارهاي رنگارنگ در دست و ساكي بزرگ كه رويش نشسته از گرماي ظهر كلافه شده است. كارش فروش شلوار است . از 9 صبح تا 10 شب در خيابانهاي تهران پرسه ميزند تا كاسبي كند. كنارش مينشينم و او از زندگي با دايي و پسر دايي و يكي از پسرخالههايش در يك خانه 40 متري در نظامآباد تهران ميگويد. او كه 2 سال است از افغانستان به ايران آمده پشتون است و آنطور كه ميگويد مشكلي با حكومت طالبان ندارد و تنها براي اينكه شغلي در افغانستان نبود به ايران آمده است: «طالبان خوب است و امنيت ايجاد كرده است. اما شغلي در افغانستان نيست و مجبور شدم به ايران بيايم تا پولي براي خانواده بفرستم.» او كه مانند بيشتر افغانها هر روز اخبار را بهوسيله گوشي هوشمند دنبال ميكند، ميگويد: «ما مردم عادي هستيم و كاري به اين كارها نداريم.» از او ميپرسم آيا رفتار بدي در اين مدت از طرف ايرانيها ديده است؟ اندكي سكوت ميكند كمي به اطراف نگاه ميكند. انگار كه ترسيده باشد، ميگويد: « اين سوال را از بقيه بپرس شايد آنها چيزي ديده باشند.»
آرش نصر اصفهاني، جامعهشناس از سياستي ميگويد كه از دهه 50 تا به امروز ثابت مانده و آن برخورد با مهاجران افغانستاني مانند يك مهمان موقت است كه قرار است روزي به كشور خود بازگردند: « حالا 40 سال از آن زمان گذشته اما هنوز سياست رسمي دولت ايران اين است. اين سياست از ابتدا وجود داشته و روي آن تاكيد شده اما پيامدهايي دارد كه يكي از مهمترين آنها اين بوده كه در واقع ما از عدم ارايه خدمات به پناهندگان استفاده ميكنيم تا از اين طريق احساس تعلق در آنها ايجاد نشود و به رفتن ترغيب شوند.» او معتقد است اين وضعيت حقوقي در واقع مانند يك اهرم فشار عمل ميكند.
همه ميدانند فردي با چنين وضعيت حقوقي چه منفعت اقتصادي دارد. كارگراني كه نه بيمه ميشوند، نه قدرت چانهزني براي حقوق بيشتر دارند و نه از مزاياي بازنشستگي برخوردارند. سالهاست كه كارگران افغان با اين وضعيت در ايران مشغول كار هستند و نصر اصفهاني معتقد است اين وضعيت تامينكننده همه نيازهاي گروههاي ذينفع در ايران است: «از يك طرف بيشترين استفاده را از اين نيرو ميبريم. از طرفي سياست رسمي اين است كه بايد يك روز برگردند و نميشود ساكن هميشگي ايران شوند. از لحاظ بينالمللي هم به عنوان يك برگه برنده از طرف ايران از آنها استفاده ميشود.»
نصر اصفهاني شروع اين نگاه كه افغانستانيها موجب بيكاري و مشكلات اقتصادي هستند را از دهه 70 در ايران ميداند. نگاهي كه با تجربه زيسته بخشي از گروههاي فرودست ايران همخواني داشت و شكلي از رقابت و تهديد را ايجاد كرد. البته اين تجربه مختص به ايران نيست و در كشورهاي ديگر هم مهاجران خارجي را به چشم رقيب ميبينند: «يكي از ريشههاي نژادپرستي اين احساس رقابت اقتصادي با آن گروه است.» در همان دهه 70 بود كه افغانستانيها را به گروههاي تروريستي پيوند ميزدند و آنها را گروههايي خشن و بدوي معرفي ميكردند. نصر اصفهاني با اشاره به پيمايشهايي در رابطه با افغانها ميگويد: «درصد بسيار پاييني از مردم ايران شخصا قرباني جرمي شدند كه افغانها انجام دادهاند.»
اين پژوهشگر اجتماعي با بيان اينكه اصولا جامعه ايراني، افغانستاني و كشور افغانستان را فروتر از خودش ميبيند از اشتراك اين ديدگاه در بين تمام گرايشات سياسي ايراني ميگويد، نگاهي كه از نظر او به نوعي نژادپرستانه محسوب ميشود: «امروز تئوريهاي جديد نژادپرستي اشكال جديدي را در نظر ميگيرند كه لزوما منحصرا به آن مدل قديمي نيست. براساس آن چيزي كه امروز در دنيا پذيرفته شده به عنوان اشكال نژادپرستي آن چيزي كه در مورد افغانها اتفاق افتاده نوعي از نژادپرستي است. به اين معنا كه يك ايدئولوژي گروه ديگري را متفاوت از خود ميبيند و به هيچ عنوان حاضر نيست بپذيرد كه آنها عضوي از ما بشوند. در واقع از اين ايدئولوژي استفاده ميكنيم تا هميشه ديگري را در موقعيتي ضعيفتر نگه داريم. يعني يك شكلي از روابط قدرتي برقرار ميشود كه ايدئولوژي اين رابطه نابرابر قدرت را توجيه ميكند. به اين معنا افغانها در اين قرباني نژادپرستي هستند.»
در زمان صحبت با نصر اصفهاني ياد درگيريهايي كه اين مدت كوتاه بين ايرانيها و مهاجران افغان ديدم، ميافتم. يكبار در مترو كه بعد فحاشي يك مرد ايراني به يك افغان اتفاق افتاد و بار ديگر رجز خواني مردي براي يك فروشنده افغانستاني در يك خيابان پررفت و آمد. خاطرم هست هر دو مرد ايراني بهلحاظ رفتاري و پوشش بهنظر از قشر ضعيف جامعه بودند. از او ميپرسم آيا رفتارهايي كه در ايران از طرف بخشي از جامعه نسبت به اين مهاجران رخ ميدهد واكنشي به شرايط سخت زندگي خودشان نيست؟ نصر اصفهاني در پاسخ ميگويد: «يك بخش زيادي به همين شرايط سخت اقتصادي برميگردد كه تصور ميكند آن ديگري فرصتهاي شغلي او را تصاحب كرده و باعث شده زندگي بدتري داشته باشند. حالا آن فرد چطور بايد نسبت به نشان دادن اين خشونت و تنفر به ديگري خودش را توجيه كند؟ با چه فرمولي ميشود از آن ديگري انسانيتزدايي كرد؟ اينجاست كه ايدئولوژي نژادپرستي وارد ميشود تا به اين رفتارها مشروعيت ببخشد. ايدئولوژي نژادپرستي اينجاست كه فرموله ميكند كه جاي او اينجا نيست و حق مشروع ماست كه او را از اينجا بيرون كنيم. ما افغانها را بر اساس فنوتيك آسيايي هزارهها تبديل كرديم به يك ديگرينژادي كه از خودمان متفاوت هستند. حتي اكثريت افغانها كه در ايران هستند هزاره نيستند و به لحاظ سيماي ظاهري هم تفاوت زيادي با ما ندارند. ما تفاوتي كه هزارهها با ما دارند را در ذهنيت تبديل كرديم به ديگري نژادي و آنها را در واقع فروتر از خودمان ميدانيم.»
ميپرسم اگر روزي يك افغانستان آباد و آزاد داشته باشيم و شهروندان افغانستاني به كشور خود بازگردند و بخش كوچكي از آنها در ايران بمانند آيا ما باز هم به آن تعداد كه شغل تخصصي خود را دارند و از حقوق برابري برخوردارند هم اينطور رفتار ميكنيم؟ نصر اصفهاني ميگويد نميشود آينده را تحليل كرد اما آن چيزي كه حالا با آن مواجه هستيم يك نگاه فرادستي است: « نژادپرستي اشكال مختلفي دارد. مثلا يك شكلي از نژادپرستي به عنوان يك تئوري نژادي وجود دارد همان چيزي است كه آلمان نازي بر اساس آن رفتار ميكرد يا در امريكا نسبت به سياهپوستها وجود دارد و بهصورت نظري نژاد را رتبهبندي ميكند. اشكال جديد نژادپرستي كه امروز از آن حرف زده ميشود ديگر لزوما مبتني به يك تئوري نژادي نيست. امروز گروههاي بسيار كمي مانند «ككك» در امريكا از تئوري نژادي حرف ميزنند. در جهان امروز كه گروههاي راست افراطي كه رسما مدافع نژادپرستي هستند هم استدلال خود را بر يك تئوري نژادي سوار نميكنند و در عمل ميگويند با نژادهاي مختلف مشكلي ندارند اما معتقدند بهتر است هركس در كشور خودش زندگي كند تا اختلاطي به وجود نيايد تا هر فرهنگي خلوص خود را حفظ كند. يكي از مهمترين كارهاي هواداران نژادپرستي انكار نژادپرستي است. الان در كشورهاي اروپا و امريكا راست افراطي حرف از خوب بودن نژادپرستي نميزند، بلكه حرفش اين است كه اصلا نژادپرستي وجود ندارد. مثلا وقتي طيف چپ از نژادپرستي در جامعه حرف ميزند كه سياهپوستها فرصت برابر ندارند راست از اين حرف ميزند كه فرصتها برابر است و چنين چيزي وجود ندارد و چپها براي راي آوردن حرف ميزنند. اين احساس كه نژادپرستي وجود ندارد منحصر به ما نيست و در همه جاي دنيا انكار ميشود.»
حتي اگر بپذيريم كه بعضي رفتارها با مهاجران افغان نژادپرستانه است، اما نميتوان چشم روي تلاشهاي بخش ديگري از مردم ايران بست كه سالهاست در اين حوزه براي ارتقای كيفيت زندگي آنان تلاش ميكنند.اعتماد