کد خبر: ۳۱۸۷۱۹
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۴ - ۲۷ دی ۱۴۰۱ - 2023January 17
دم دماي غروب است و هوا خيلي سرد، صداي اذان از راديوي اتاقك نگهباني، از آن سوي ديوار بلند و كرم‌رنگ آرامستان، راه خود را تا ميان كوچه نه‌چندان پهن جنت پيدا مي‌كند.
شفاآنلاین>سلامت>دم دماي غروب است و هوا خيلي سرد، صداي اذان از راديوي اتاقك نگهباني، از آن سوي ديوار بلند و كرم‌رنگ آرامستان، راه خود را تا ميان كوچه نه‌چندان پهن جنت پيدا مي‌كند.

به گزارش شفاآنلاین:انتهاي كوچه پيدا نيست اما يك نفر از همان دور مي‌آيد نوراني، نزديك كه مي‌شود مردي است كوتاه قامت، حدودا شصت ساله با يك خورجين سياه بر دوش، دست راستش را حايل خورجين كرده كه نيفتد هر چند قدم كه راه مي‌رود شانه‌اش را بالاتر مي‌دهد و با همان دست، كلاه بافتني و قهوه‌اي رنگش را از روي ابروها به سمت پيشاني هل مي‌دهد. چيزي شبيه به زغال‌گردان اما كمي بزرگ‌تر با يك سيم بلند در دست چپش است، داخلش چوب است و آتش، همان آتشي كه در اين هواي گرگ و ميش و سرد، از دور او را نوراني كرده بود، حالا نزديك‌تر رسيده، كت بلند و مندرسي بر تن دارد كه حداقل سه سايز به او بزرگ است و تا سر زانويش را پوشانده، خورجين را از دوش بر مي‌دارد، به مقصد رسيده، روبه‌روي بهشت فاطمه، با فاصله‌اي حدود سه متر از درب سبز ورودي آرامستان، مهياي نشستن مي‌شود، بساطش را پهن مي‌كند، چند بسته شكلات و چند برگه دعا، كمي دير رسيده است مردمي كه براي خواندن فاتحه به قبرستان آمده بودند حالا ديگر از در ورودي خارج مي‌شوند و مي‌روند.

اينجا بهشت است
اينجا آرامستان بهشت فاطمه است واقع در شهريار. همان گورستان معروف نصيرآباد باغستان كه روزي خانه‌اي بود به ظاهر امن، براي گروهي معتاد و كارتن‌خواب، زنان و مرداني كه از سرماي زمستان به گورهاي از پيش آماده شده پناه آورده بودند و دو يا سه نفري شب‌ها را در آن نشسته مي‌خوابيدند.
زمستان سال 1395 بود كه حرف دل خيلي‌هاشان شد «قلمت بشكنه روزنومه‌چي كه اومدي از ما نوشتي، اومدي بهترش كني همين سرپناه هم از ما گرفتي.»
امسال اما گورستان شكل ديگري به خود گرفته، تميز و مرتب. ديگر نه از بنرهاي پاره و سقف‌هاي چوبي نيمه‌سوخته روي گورهاي خالي خبري هست و نه از مهمانان ناخوانده درون آنها. گورهايي كه حالا تعدادي‌شان پر شده از آدم‌هايي كه پيمانه عمرشان سرآمده و روي باقي‌مانده‌شان هم با بلوك پوشانده‌اند. ديگر از آن تل خاك در اطراف گورهاي كنده شده خبري نيست، براي رفتن بر سر مزارهايي كه روزي خانه گورخواب‌ها بود، سيزده پله را پايين مي‌روي، حدود هشتاد گور پر شده و مابقي را با بلوك پوشانده‌اند، چندتايي از گورها البته بلوك‌شان كنار زده شده اما ردي از زندگي در آنها نيست؛ نه آدمي، نه پتوي پاره‌اي و نه ظرف يكبار مصرف، فقط خاك است و خاك و خاك.

«بيرون از قبرستون پي‌شون بگرد»
هوا سردتر و تاريك‌تر مي‌شود و كم‌كم گورستان خالي از جمعيت زنده‌ها.
زنان و مرداني كه اين روزها با خيالي آسوده‌تر براي خواندن فاتحه بر سر مزار عزيزان‌شان مي‌آيند.
«اون موقع‌ها زود ميومدم و زود برمي‌گشتم، هوا رو به تاريك شدن كه مي‌رفت جرات نمي‌كردم بمونم، ممكن بود همون معتاد‌ها خفتمون كنن، خيلي‌ها رو شنيده بوديم كه همين بلا سرشون اومده، اما الان ديگه اون ترس رو نداريم، شده من ساعت 9 شب هم از سر دلتنگي اومدم اينجا، اما هيچ كارتن‌خوابي نديدم»؛ اينها را رضا مي‌گويد، مرد جواني حدودا 35 ساله كه براي خواندن فاتحه بر سر مزار مادرش آمده.
يك زن ميانسال هم به فاصله دو تا قبر آن طرف‌تر ايستاده، چادرش را روي سرش كمي جابه‌جا مي‌كند، حرف رضا را پي مي‌گيرد و مي‌گويد: «بله الان امنيت اينجا خيلي خوب شده، هرچند با اون گزارشي كه اون سال نوشتند اسم شهر ما بد شد اما خب خيالمون بابت رفت و آمد به قبرستون راحت‌تره.»
كنار در ورودي، بعد از اتاق كوچك نگهباني، يك اتاق هست كه شده مغازه سنگ‌تراشي و سنگ‌فروشي، مشرف به همين گورهاي از پيش آماده. زن جواني براي سفارش سنگ با سنگتراش چانه مي‌زند. سنگتراش مردي ميانسال است و پيراهن مشكي به تن دارد، از گورخواب‌ها كه مي‌پرسم، سنگتراش جوابي نمي‌دهد، سرش را به كارش گرم مي‌كند و با دستمالي دستگيره مانند، يكي از سنگ‌ها را جابه‌جا مي‌كند، زن جوان اما مي‌گويد: «نه اينجا ديگه خبري ازشون نيست، البته نه اينكه ديگه نباشند‌ها، من تو خيابون روبه‌رويي زندگي مي‌كنم، هستن.»
-كجا هستن الان؟
سنگتراش با عصبانيت به ميان صحبت ما مي‌آيد و مي‌گويد: «دنبال كارتن‌خواب‌هايي؟ بيرون از قبرستون پي‌شون بگرد، آدرس مي‌خواي؟ سر همين خيابون بهشت رو بگير برو پايين، مي‌رسي به يه دوراهي، كانال آبه، اونجا، پاتوق همه‌شون اونجاست.»
زن جوان مي‌گويد: «اون بدبخت‌ها هم از سر بي‌جايي، پناه آورده بودن اينجا.»
سنگتراش ادامه مي‌دهد: «اون موقع كه اينجا بودن، من اينجا بودم و مي‌ديدمشون، اما الان ديگه اينجا نيستن، همون موقع كه اومدن جمعشون كردن، براشون كمپ و گرمخونه زدن كه شبا برن اونجا، اما اينا كارشون دله دزديه، معتادن ديگه، اگه شبا برن گرمخونه كه نمي‌تونن به كارشون برسن.»
اكنون كه هوا كاملا تاريك شده، با فاصله كمي ‌از گورستان، طبق آدرس سنگتراش، در محلي كه روزي بستر رودخانه بوده و الان خشك است، دو آتش بزرگ برپا شده كه تعداد شش يا هفت نفر دور آن ايستاده‌اند. هر چه مي‌گذرد بر تعداد آدم‌هايي كه با يك كيسه بر دوش و خميده از اطراف مي‌آيند تا دور آن جمع مي‌شوند افزوده مي‌شود.
اينجا خبري از نور چراغ برق نيست، هر چه هست، نور چراغ ماشين افراد محلي است كه گاهي از اين مسير مي‌گذرند.
گوني پلاستيكي خيلي بزرگي وسط جاده در حركت است، گوني لحظه‌اي مي‌ايستد، پسر بچه‌اي از زير آن بيرون مي‌آيد، كمرش را راست مي‌كند و خستگي خود را در مي‌كند و باز به زير گوني مي‌خزد، حالا او سياهي متحركي است كه به سمت آتش در حركت است تا از سرماي استخوان‌سوز اين روزهاي زمستاني خود را نجات دهد.

«فقط آبروي شهر ما رفت اگه نه همه جا معتاد داره»
شواهد نشان از اين دارند كه كارتن‌خواب‌ها و معتاد‌هايي كه جايي براي ماندن ندارند از گورستان رانده شده و به كانال آب پناه برده‌اند. نبودشان در گورستان و در جوار همسايگاني بي‌آزار كه در خواب ابدي هستند، امنيتي براي رفت و آمد مردم به گورستان به وجود آورده، امنيتي به قيمت شايد گزاف در ذهن اهالي نصيرآباد كه به گره خوردن محل زندگي‌شان با نام گورخواب‌ها و رفت و آمد گهگاه خبرنگاران و روزنامه‌نگاران نمي‌ارزيد.
يكي ديگر از كسبه همين خيابان بهشت مي‌گويد: «همان موقع كه خبر سكونت كارتن‌خواب‌هاي نصيرآباد در قبرستون منتشر شد و اينا معروف شدن به گورخواب، اومدن يه ديوار بلند و بتوني سه متري دور قبرستون كشيدن، ديگه اين معتادا نتونستن برن تو قبرستون، چه فايده همه‌شون پخش و پلا شدن، همين اطرافن، فقط آبروي شهر ما رفت اگه نه همه جا معتاد داره، من خودم چند وقت پيش رفتم بازار، سمت چهارراه سيروس، از ترس معتادهايي كه اونجا بودن جرات نكردم ماشينم را پارك كنم برم به كارم برسم. خانم دست از سر اينجا بردار برو از اونجا بنويس.»اعتماد

 
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: