کد خبر: ۳۱۶۳۱
تاریخ انتشار: ۰۰:۰۶ - ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ - 2014August 20
شفاآنلاین -آنها کارت قرمزهای زیادی گرفته‌اند، پشت چراغ قرمزهای زندگی. کارت زردها همراه همیشگی آنها بوده‌اند. 8 تیم از کودکان کار تهران و کرج شب‌های گذشته در سایت ورزشی برج میلاد پا به توپ شدند تا در مبارزه‌ای جدید به همشهری‌های خود یادآوری کنند که آنها هستند و می‌خواهند سالم زندگی کنند. کودکانی که فقر کودکی را از آنها گرفته است.
 بچه‌های کار و خیابان دروازه غار، مولوی، شوش، ناصرخسرو و... کسی چه می‌داند شاید زمین مستطیلی سایت ورزشی برج میلاد با آن چمن مصنوعی‌اش سکو یا پله‌ای برای کودکانی شود که سرنوشت سماجتی عجیب در ناسازگاری با آنها دارد، شود.


گل، گل، گل. آنها از اول هم با فوتبال اشتراک داشتند، حداقل در لفظ. اما نه بیشتر از این حرف‌هاست هر گل شاید می‌توانست آنها را یک شب از کتک پدر و مادری که به انتظار پول نشسته‌اند نجات بدهد. مانند گلی که به دروازه‌ای می‌نشیند و یک ملت را هیجان زده می‌کند تا خود را  فاتح قله‌های دنیا بداند.
 برای همین است که درست زمانی که تماشاگران بازی فوتبال سپاهان – استقلال را فرصتی برای ابراز دغدغه خود یافته، پلاکاردهایی را رو به دوربین عکاسان گرفتند که روی آن نوشته بود: «می‌خواهیم «زنده رود» زنده بماند.» کودکان کار و خیابان هم فرصت سبزچمن برج میلاد را غنیمت شمردند تا بگویند که «ما هم هستیم.»  از دروازه غار به سوی دروازه‌های پیروزی. کودکان کاری که پشت چراغ قرمزهای زندگی گل می‌فروختند و کارت قرمز می‌گرفتند حالا در زمین کوچک برج فرصتی برای فریاد حرف‌هایی یافته بودند که گوش شنوایی برای شنیدن آنها وجود نداشت. فوتبال و دیده شدن. هرچند از چهره‌های ورزشی که می‌توانستند با حضور در برج میلاد آنها را تشویق کنند و فوتبالیست‌های کوچک را استعدادیابی کنند،خبری نبود. در میان کودکانی که پا به توپ شدند تا شاید بتوانند خود را از گل فروشی سر چهار راه زندگی و از کرنر سرنوشت با یک گل به متن زندگی بکشانند. تنها یک نفر بود، «نیما نکیسا» که به عنوان مربی در کنار تیم بچه‌های کار و خیابان «شوش» ایستاده بود.
هرچند «عبدالرحیم رحیمی» مسئول تیم فوتبال کودکان کار همه را از خوش خیالی بیرون می‌کشاند و می‌گوید که حتی اگر کودکان کار راز توپ را هم دریابند برای ورود به باشگاه پول می‌خواهند. «حسین مرادی» هم یکی از بچه‌هاست که توپ گرد می‌تواند آینده او را زیرو رو کند. همین مسأله باعث شده تا «خانه کودک شوش» پول باشگاه او و سه  نوجوان دیگر را تقبل کند. برق امید و آرزویی  که  در باشگاه برق یافته‌اند را می‌توان در چشمانشان دید. هرچند مانند خیلی از عاشقان فوتبال دلشان می‌خواهد روزی ستاره تیم‌هایی چون پرسپولیس یا استقلال شوند.
هر نوجوانی برای ورود به باشگاه برق تهران 2 میلیون و 500 هزار تومان می‌خواهد. آن طور که رحیمی می‌گوید: «باشگاه قبول کرده که این پول به صورت قسطی به حساب باشگاه واریز شود.»  حسین 14 سال داشت که خرج خانه روی دوش او افتاد. افغان است و با کارت قرمز به دنیا آمد. او از کشوری آمده که سال‌هاست روی خوش به خود ندیده و هرچقدر هم به افق زل بزنی، نمی‌توانی فصل بعد  از طوفان آن را تصور کنی. مرادی حالا 17 سال دارد و از تیم فوتبال کودکان شوش راهی به باشگاه برق تهران باز کرده است.  او آنقدر خوب ظاهر شده که قرار است برای ترکیب اصلی تیم برق قرارداد ببندد. قراردادی که یکی دوساله است. حسین تا دوم دبیرستان درس خوانده است. چرایش را این طور جواب می‌دهد:«وقتی پدرم فوت شد مجبور شدم که کار کنم و کمتر به درسم می‌رسیدم.» هم‌اکنون تمام وقتش را کار و باشگاه می‌گیرد. پسر بزرگ خانواده است و نان آور خانه. در تولیدی شلوار جین کار می‌کند. وقتی از او می‌پرسی نمی‌خواهی یک فوتبالیست باسواد مانند علی دایی باشی می‌گوید: «با کمک خانه شوش پیگیر مدرسه هستم.»  اما خستگی از سر ورویش می‌بارد. او 12 ساعت در روز کار می‌کند بدون بیمه. البته با صحبت‌هایی که آقای رحیمی با صاحبکارش داشته مشکلی برای رفتن به باشگاه ندارد. سه روز در هفته و هر جلسه هم 2ساعت و 30 دقیقه. هفته‌ای 170 هزار تومان حقوق می‌گیرد.
عبدالرحیم رحیمی 15 سال  است که در منطقه 12 ناحیه چهار به عنوان فعال فرهنگی حضور دارد. شش سالی می‌شود که انجمن حمایت از حقوق کودکان (خانه شوش) را تأسیس کرده به امید این‌که بتواند دست بچه‌های کار وخیابان را بگیرد. دو ورزشگاه فوتبال و کیک بوکسینگ تشکیل داده به امید این‌که هیچ بچه‌ای به دنبال سیگار و دود ندود. او هم افغان است. تربیت معلم خوانده و هم‌اکنون معلم است. رحیمی اعتقاد دارد که بین بچه‌هایی که به فوتبال علاقه‌مندند استعدادهای زیادی وجود دارد که در صورت حمایت می‌توان روی آینده آنها در این ورزش حساب کرد. او 6 تیم فوتبال دارد، بیشترین مشکلش تامین هزینه زمین برای تمرین بچه‌هاست.  هزینه‌ای که بستگی به زمین فوتبال دارد گاهی برای یک ساعت ونیم تمرین بچه‌ها 120 هزار تومان می‌دهد یا  در زمین یاس سفید تمرین می‌کنند که از آنها 60 هزار تومان می‌گیرد. زمین انبار گندم هم می‌شود 25 هزار تومان.  در زمین‌های باشگاه هرندی و کرمانی هم تمرین می‌کنند که آنها قیمت خود را دارند اما معمولاً مدیران باشگاه‌ها با او همکاری می‌کنند و پول کمتری از آنچه باید بگیرند، می‌گیرند.
«فهیم وفایی» هم از آن بچه‌های کار و خیابان است که به کمک استاد رحیمی وارد باشگاه برق شده است. او هم کار می‌کند و باشگاه می‌رود. قید درس را زده است. وقتی برای مدرسه رفتن ندارد. شب‌ها باشگاه می‌رود و روزها کار می‌کند اما دوست دارد که یک زبان خارجه را خوب یاد بگیرد. فکر می‌کند می‌تواند جای مدرک نداشته‌اش را بگیرد: «اگر زبان یادبگیرم دیگه احتیاجی به مدرسه رفتن و مدرک گرفتن ندارم.»  وقتی روی مدرسه رفتن تأکید می‌کنم می‌گوید: «امن فقط شب‌ها یکی دوساعت وقت دارم که ترجیح می‌دهم یک زبان یاد بگیرم». امیدوار است که زودتر عضو یک باشگاه حرفه‌ای شود و زندگی‌اش زیر و رو. رحیمی می‌گوید که مشکلات این بچه‌ها را درک می‌کند هرچند کمی هم اعتقاد دارد که فهیم درباره درس تنبلی می‌کند. اما به گفته او این بچه‌ها تا 10 شب سخت کار می‌کنند، دیگر توانی برای درس خواندن و یادگرفتن ندارند. مشکلات اقتصادی و فقر عمیقی که چنگ برگلوی آنها انداخته، تمرکز و یادگیری را هم از آنها گرفته است. فهیم چهار خواهر دارد و چهار برادر. بچه بزرگ خانواده برادرش است که 21 سال دارد. هر چهار خواهرش به خانه شوهر رفته‌اند. سه تا عروس فامیل شده‌اند یکی هم عروس بیگانه. بیگانه یعنی از اقوام فهیم نیستند. توضیح بیشتر هم می‌دهد: «ما از کابل هستیم و آنها از یک ولایت دیگر.»  داماد بزرگشان معتاد بود اما هم‌اکنون خدا رو شکر ترک کرده است. 5 بچه دارد. خدا را هم شاکر است که نه خودش نه برادرانش هرگز سراغ سیگار هم نرفته‌اند. یک داماد هم دارند که کارگری می‌کند. حرف‌های فهیم به زندگی خانوادگی‌اش که می‌رسد، سوت بازی اول بین فوتبال انجمن حمایت از کودکان کار و خانه کودک ناصرخسرو به صدا در می‌آید تا کودکان فارغ از نزدیک به 10 ساعت کار روزانه مبارزه دیگری را در میدان سبز ورزش شروع کنند. کودکان و نوجوانانی لبریز از شوق که با آنها کودکان خسته چهارراه‌های شهری بزرگ تهران فرق زیادی دارند. حالا آنها در مرکز دید کسانی هستند که یک شب مردادی را به سایت ورزش آمده‌اند. آنها بالاخره دیده شده‌اند و این مسأله می‌تواند انگیزه کافی را به نیمکت‌نشین‌های دو تیم بدهد که از سرتا پای مربیانشان آویزان شوند و  بخواهند هرچه زودتر وارد مسابقه شوند.
«همایون رحیمی» حالا در یکی از تیم‌های فوتبال کرج بازی می‌کند. اصلاً فکر نمی‌کرد آن روز که در حال جوراب فروشی یکی از آرزوهایش برآورده شود. می‌گوید: «آنجا یک تیم(استقلال کرج) می‌آمد و هر جمعه تمرین می‌کرد.» به مربی آنها می‌گوید که دوست دارد که فوتبال بازی کند. تمرین بدنی شان که تمام می‌شود مربی به او می‌گوید:«جمعه بازی دوستانه داریم، بیا و خودت را نشان بده.» می‌رود و خودش را در 10 دقیقه آخر بازی و  در مسابقات دوستانه در لیگ یک تهران نشان می‌دهد، دقیقه 80 و یک گل که وارد دروازه می‌کند. بازی بعد 45 دقیقه به زمین می‌رود و دربازی سوم فیکس می‌شود. برای ورود به تیم‌های دیگری هم تلاش کرد و امتحان داد مانند پرسپولیس تهران، فولادماهان، فولاد شهرری و.... قبول هم شد اما مدرک نداشت مدرک یعنی هویت یعنی شناسنامه. او از بچه‌هایی است که شناسنامه ندارند. می‌گوید: «آمدند هزینه گرفتند و سرشماری کردند به برخی از اعضای خانواده‌اش کارت آمایش دادند اما به او و مادرش نه.»
مسئول مشارکت انجمن کودکان کار کیانا می‌گوید: «انجمن کیانا  از طریق وکیل انجمن به دنبال تأمین کارت آمایش برای فهیم است.»  او می‌گوید که با تیم استقلال کرج و در مسابقات نونهالان قهرمان شدیم اما چون او کارت آمایش نداشته، نتوانسته است که در مسابقات شرکت کند. بنابراین او تا به امروز باوجود همه دویدن‌ها به  18 قدم هم نزدیک نشده است. می‌خواهد  برای نفت تهران  هم تست بدهد اما باز هویت نداشتن، او را از ورود به دروازه‌ها باز داشته تا به جای گلی که باید در دروازه کاشته شود، گلفروش چهارراه‌های بی‌سرانجام خیابان‌های شلوغ شهری خاکستری شود: «دو سه تا رفیق دارم که امتحان دادند و قبول شدند. آنها کارت دارند و هم‌اکنون دارند بازی می‌کنند.»  فهیم سه ساله بود که وارد ایران شد تا سال ششم ابتدایی درس خوانده است. حالا هم با کمک  انجمن کیانا-که از سال 82 فعالیت خود را در کرج شروع کرده- قصد دارد با این توپ گرد ثابت کند که دنیا همیشه بر مدار بدبیاری نمی‌چرخد. انجمنی که 400 کودک و نوجوان را تحت پوشش دارد و 100 زن خانوار را در کلانشهر کرج حمایت می‌کند.
 پیش به سوی پیروزی
تیم فوتبال کودکان «پرشین» دروازه غار،جثه‌های ریزتری از سایر بازیکنان  دارند وهمین مسأله هم باعث می‌شود در میان ذوق و شوق کودکانه شان، اعلام کنند که خیلی ترسیده‌اند. تیم مقابل آنها هم از  لحاظ سنی و هم از لحاظ بدنی یک سر و گردن از آن‌ها بالاتر و بزرگترند. همین نکته شاید راه فرار آنها باشد. آنها کم سن و سالند و کسی به تیم‌شان برای باخت خرده نمی‌گیرد اما بچه‌هایی که تمام روز را تا پاسی از شب فال می‌فروشند و گل، برای گل زدن و پیروزی آمده‌اند. تیمی که بیشتر بچه هایش برخلاف سایر تیم‌ها ایرانی‌اند تا تبعه خارجی. بازی را که شروع می‌کنند همه انگاره‌های ذهنی تماشاچیان به‌هم می‌ریزند. به گفته یکی از اعضای تیم آمده‌اند که بگویند ما توسری خور نیستیم. به دنبال توپ می‌دوند، برای رهایی از بندهایی که به پایشان بسته‌اند.  آنها سه سال تلاش مداوم کرده‌اند و هر جمعه تمرین داشته‌اند تا بتوانند یک تیم منسجم را تشکیل بدهند. به گفته اعضای انجمن جمعیت امام علی(ع) اصلاً چشم به تیم‌های دیگر برای استعدادیابی بچه‌ها ندارند. می‌خواهند تیم پرشین، شناسنامه دروازه غار شود برای فتح دروازه‌های پیروزی. آنها خوب بازی می‌کنند. تیم هستند یک تیم منسجم که دو گل را هم به ثمر می‌رساند و شادیشان بر بلندای برج میلاد طنین افکن می‌شود و شب تهران را می‌شکافد.

زهرا کشوری
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: