شفاآنلاین>سلامت>کم نیستند پزشکانی که معاملهشان با خداست نه جیب بیمار و کم لطفی است اگر یاد نکنیم از همین پزشکانی که به قول معروف، آخر مرام و معرفتند. سوژه گزارش ما مرور ماجراهای دو پزشک است؛ روایت عاشقانههای یک پدرزن و داماد.
به گزارش شفاآنلاین:عادت کردیم به شنیدن خبرهای تلخ از همه جا حتی جامعه پزشکی، مثلاً خبرهایی از فرار مالیاتی پزشکان، یا سوء استفاده برخی پزشکان از جیب بیماران برایمان جذاب است. این دست اخبار به سرعت دست به دست میشوند اما کم نیستند پزشکانی که با خیرخواهیشان مسیر زندگی آدمها را تغییر میدهند و کم از آنها میشنویم. کم نیستند پزشکانی که معاملهشان با خداست نه جیب بیمار. در روزهایی که مزین به نام پزشک است کم لطفی است اگر یاد نکنیم از همین پزشکانی که به قول معروف، آخر مرام و معرفتند. سوژه گزارش ما مرور ماجراهای دو پزشک است؛ روایت عاشقانههای یک پدرزن و داماد.دکتر «منوچهر دوایی» گل سرسبد جامعه جراحان ایران بود؛ چهره ماندگاری که یک ماه قبل از دنیا رفت و نامش تا ابد بر تارک ایران میدرخشد؛ فوقِ فوق تخصص جراحی که پس از پایان تحصیلات تکمیلی در سالهای دهه ۵۰ با بهترین درخواست برای اقامت رو به رو شد. میتوانست در آمریکا بماند و هم جراحی کند هم زندگی، اما برگشت و تا ۸۶ سالگی به وطن خدمت کرد آن هم نه در مطبهای پر زرق و برق شمال شهر. در سختترین روزهای جنگ ناجی هزاران رزمنده شد. برگشت و سه نسل از جراحان ایران در کلاس درس او پزشک که نه، طبیب شدند. فرق است بین پزشک شدن و طبیب شدن و دکتر دوایی خیلی خوب به شاگردانش یاد داد که اول طبیب باشند، بعد پزشک. طبیب غم بیماری باشند که غم نان دارد و جسمش رنجور است. طبیب باشند و نه فقط درد جسم که تسکینی برای درد روح بیمار هم باشند.
دکتر دوایی طبیب بود برای بیمارانش و حالا بعد از ۸۶ سال، اگر چه چراغ عمرش خاموش است اما چراغ راهش پر از نور است برای شاگردان. امروز سراغ یکی از بهترین شاگردان دکتر دوایی میرویم که از قضا داماد دکتر هم است. روایتهای او از چهره ماندگار پزشکی کشور و سبک زندگیاش شنیدنی است.
دکتر «عبدالجلیل کلانتر هرمزی» شاگردی در رکاب دکتر دوایی را از بیمارستان جندی شاپور اهواز و از روزهای جنگ شروع کرد؛ او به اندازه همه روزهای هم نشینی با این چهره ماندگار خاطرات شنیدنی از او دارد و از میان همه روایت هاش دست میگذارد به سالهای جنگ و میگوید: «دکتر دوایی مرد اول جراحی ایران در زمان جنگ بود و در همه سالهای دفاع مقدس، خودش را وقف رزمندهها کرد. اگر بخواهید ایشان را بهتر بشناسید شما را میبرم به خاطرهای از سال ۱۳۶۵ و بیمارستان جندی شاپور اهواز. همین یک خاطره شما را با عمق شخصیت این مرد بزرگ آشنا میکند. در یکی از عملیاتها تعداد مجروحان آنقدر زیاد بود که ما فقط در سه روز ۴۰۰ مجروح را جراحی کردیم؛ طوری که دکتر دوایی ۷۲ ساعت تمام در اتاق عمل بود و پشت سر هم جراحی میکرد و من هم دستیارش بودم.
بعد از پایان چند روز سخت و چندصد عمل جراحی، پزشکان وپرستاران خسته و بی رمق در اورژانس بیمارستان نشسته بودند تا کمی حالشان جا بیاید، یک دفعه فردی میانسال وارد اورژانس شد و پیش پرستار رفت و گفت من سرما خوردم. میخواهم دکتر من را ویزیت کند. تصور کنید در آن اوضاع وحشتناک و شرایط جنگی بیمارستان این درخواست بیمار برای همه پزشکان شبیه به یک طنز تلخ بود. من به او گفتم برادر! وسط این میدان جنگ شما چه می گویی! نمیبینی وضعیت را. برو خانه یک قرصی چیزی بخور تا بهتر شوی. خلاصه ما آن مریض را پس زدیم. یک سرما خوردگی بود دیگر. اما یک دفعه دکتر دوایی از صندلی بلند شدند و خودشان را به آن فرد رساندند. به یکی از پرستارها گفتتند برای ایشان صندلی بیاورید. رو به روی آن مرد نشستند. معاینهاش کردند. برایش دارو نوشتند و جلوی پای آن مریض بلند شدند و او را با احترام راهی کردند. در آن لحظه من دوست داشتم زمین دهن باز کند و مرا در خودش فرو ببرد. ما آن روز فهمیدیم ما فقط با درس خواندن و یدک کشیدن نام پزشک، پزشک نمیشویم. من آن روز از دکتر دوایی درس بزرگی گرفتم و فهمیدم ما برای طبیب شدن باید هفت خان عشق را بگذرانیم نه فقط سالهای تحصیلی و درسهای علم پزشکی را.»
بیماری با رضایت خاطر و برای قدردانی از پزشکی که جانش را نجات داده با کیفی از پول به مطب دکتر میرود، حالا واکنش دکتر چه باشد خوب است؟ روایت عاشقانههای دکتر دوایی را از زبان شاگردش؛ دکتر کلانتر با خاطرهای جالب بشنوید: «من در کلاس درس دکتر دوایی بزرگ شدم، جان گرفتم، پزشک شدم. افتخار من این بود که داماد دکتر دوایی شدم و دوشادوش دخترشان که ایشان هم پزشک هستند، کلاس درس عاشقی را در محضر دکتر دوایی ادامه دادیم. دکتر دوایی ۵۰ سال تمام جراحی کردند؛ یعنی نیم قرن. من به جرات می گویم ذرهای پول شبهه ناک در زندگی ایشان نیامد که نیامد که نیامد.
دکتر دوایی با آن جلال و جبروت پزشکی، معروف بودن و محبوب بودن مهمترین جراحیها را در بیمارستانهای دولتی انجام میداد و قانع بودند به همان دستمزد بیمارستان دولتی. اگر هم مجبور میشدند در بیمارستان خصوصی جراحی انجام دهند با کمترین هزینه کار را پیش میبردند.
من سه سال دستیار دکتر دوایی در جراحیها بودم. خیلی وقتها دکتر دوایی دور از چشم من به حسابداری بیمارستان میرفتند و درخواست میکردند تا از دستمزد خودشان برای عملهای جراحی سرریز کنند به دستمزد من.
بارها دیدم بیمارانی که از عملهای سنگین جراحی و وقتی دکترهای دیگر جوابشان میکردند توسط دکتر دوایی جراحی میشدند و بعد از عمل بیماران با کیف پر از پول به مطب میآمدند اما دکتر دوایی میگفت من وظیفهام را انجام دادم، مزدم را هم از اتاق عمل گرفتم. مریض با چشم گریان از شوق، از این همه بزرگی و مناعت طبع از اتاق دکتر بیرون میرفتند.»
شاگرد دکتردوایی نفر اول جراح پلاستیک ایران شد و از قضا داماد استادش. حالا وقت، وقت امتحان پس دادن همه سالهای شاگردی است که الحق و والانصاف دکتر «عبدالجلیل کلانتر هرمزی» حق شاگردی را در برابر استادش تمام و کمال ادا کرد. میپرسید چطور؟ وقتی برای گذراندن دوره تخصصی جراحی پلاستیک به انگلستان رفت و در آنجا پیشنهاد اقامت و بهترین امکانات برای زندگی را به او دادند. اما نماند و به وطن برگشت؛ درست مثل استادش.
شما بگویید در روزگاری که تب عملهای زیبایی اینطور بالا رفته، تعرفه یک جراحی زیبایی چقدر است؟ آن هم وقتی نام پروفسور پشت بند نام جراحش باشد و معروفیتی به هم زده باشد، دیدنی!
به قول قدیمیها دو دوتا چهار تا! یک جراح پلاستیک معروف که باید یک سال پشت نوبتش باشی، با تعرفه بالای جراحیهای زیبایی و روزی دو سه عمل، میتواند روزانه کم کم تا مرز ۱۰۰ میلیون تومان درآمد داشته باشد.
اما خوب، همیشه که در روی پاشنه این دو دوتا چهارتاهای ما نمیچرخد. همان جراح پلاستیک معروف به جای سه عمل روزانه جراحی بینی، زندگیاش را طور دیگری رقم می زند. میآید و ۱۰ عمل سنگین جراحی پلاستیک رایگان برای کودکی انجام میدهد که ناهنجاری شدید ژنتیکی دارد و با صورتی به دنیا آمده که شبیه هیچ بنی بشری نیست. یعنی نه چشمها سرجای خودش هست، نه بینی و نه ابرو و نه دهان. آنقدر که بچه را به دلیل همین صورت ناهنجار وقتی به دنیا میآید سرراه میگذارندش. بعد سر از بهزیستی در میآورد. حسن ختام این بچهای که حتی پرستار شیرخوارگاه هم اکراه دارد از بغل کردنش این میشود که شاگرد همان طبیب معروف برای نجاتش دست به تیغ میشود و فقط برای یک جراحی پسربچه ۱۲ ساعت در اتاق عمل میماند و یک ریال هم دستمزد نمیگیرد. نام این دکتر جراح پلاستیک همان «عبدالجلیل کلانتر هرمزی» است.
دکتر کلانترهرمزی حق شاگردی استاد دوایی را خوب به جای آورد وقتی بزرگترین گروه خیریه جراحان پلاستیک دنیا را راه اندازی کرد؛ کاری که در دنیا نه اینکه کم نظیر باشد، اصلاً نظیری ندارد.
دکتر کلانتر یک گروه از جراحان پلاستیک را دور هم جمع کرده است و در پشت
صحنه هم یک گروه از جوانهای عاشق از تکنسین اتاق عمل و دکتر بیهوشی و...
این گروه چه میکنند؟ کودکان نیازمند جراحی پلاستیک که دچار ناهنجاری
ژنتیکی در صورت هستند را در هر کجای ایران که هستند شناسایی میکنند و همه
را رایگان بدون دریافت یک ریال عمل میکنند. «علیرضا چیت سازان» که
مستندساز و از همراهان قدیمی دکتر کلانتر است میگوید: «کاری که دکتر
کلانتر انجام داده است قابل وصف نیست. ایشان و گروه همراهشان از سال ۱۳۸۸
تا امروز ۲ هزار بیماری که در صورتهایشان ناهنجاری دارند را رایگان جراحی
کردهاند. فقط باید باشید و ببینید اشک شوقی که اولین بار بعد از پایان
جراحی از روی گونههای این بیماران سر میخورد، وقتی خودشان را در آیینه
میبینند. نام گروهی که پروفسور کلانتر آن را راه اندازی کرده گروه جراحان
پلاستیک مرهم است و خودش هم بانی صدها عمل جراحی پلاستیک رایگان. دکتر
کلانتر اولین سفر به مناطق دورافتاده برای جراحی مبتلایان به ناهنجاری فک و
صورت را با ۷ جراح پلاستیک آغاز کرد. خیلی زود جراحان پلاستیک دیگری به
جمع گروه مرهم اضافه شدند و حالا این گروه خیریه، ۴۰ جراح پلاستیک خیر
دارد.» همشهری