همدلی با خانواده
اگر همیشه آماده نصیحت کردن و گوشزد اشتباهات خانواده به آنان هستید این بار کمی سکوت کردن را تمرین کنید، برای اعضای خانواده بخصوص پدربزرگ و مادربزرگ وقت بیشتری بگذارید و هنگامی که نیاز به همدلی دارند با آنان همراه شوید. در بسیاری مواقع کسانی که به همدلی نیاز دارند با یک درددل ساده و تخلیه احساسات حالشان بهتر میشود. این طبیعی است که شما نتوانید مادربزرگ یا پدربزرگتان را کاملا درک کنید، اما وقتی خودتان را جای آنها میگذارید درک بهتری از اوضاع به دست میآورید، آنگاه با تغییر چهره و لحن، متناسب با موضوع مطرح شده و همچنین با انعکاس کلامی احساسات مثل «میفهمم که چقدر این موضوع برایتان ناراحتکننده است یا معلومه که رفتار این آدمها شما را عصبانی کرده» راهی برای همدلی باز کنید. خیلی اوقات همین شنیده و دیده شدن حال دیگران را بهتر میکند.
نه اغراق کنید و نه مشکلات را کوچک جلوه دهید
طناز باباپور، بیست و سه ساله میگوید: من وقتی با خواهرم صحبت میکنم مدام مشکلات مرا کوچک جلوه میدهد چرا که هفت سال از من بزرگتر است و مسائلی مشابه مسائل مرا تجربه کرده، بنابراین هر وقت دلم بگیرد و بخواهم با او حرف بزنم سعی میکند با جملاتی نظیر «چیزی نیست، فکرش را نکن، بی خیال باش، خودش حل میشود و...» مرا آرام کند در حالیکه وقتی مشکل مرا ندیده میگیرد حس میکنم اصلا مرا درک نکرده است.
اگر مادر یا پدری هستید که قصد آرام کردن فرزندتان را دارید، سعی کنید خودتان را جای او بگذارید، به قول معروف شما چند پیراهن بیشتر پاره کردهاید و ممکن است مشکلات فرزندتان در نظر شما خیلی کوچک باشد، اما فراموش نکنید که خودتان هم با تجربههای سخت و آسان زندگی به این درک رسیدهاید. پس وقتی فرزندتان دچار مشکلی میشود و توقع دارد او را درک کنید با او همراه شوید. درست است که افتادن در یک واحد درسی، گم کردن فلان وسیله مهم، به هم خوردن رابطه دوستیاش و مسألهای که سبب ناراحتیاش شده، مشکلات بزرگ و حل نشدنی نیستند، اما فرزند شما نیاز به همدلی دارد. هنگام همدلی کردن از گفتن جملاتی مثل «دیگران دردهای بزرگتری دارند، دوباره چه دسته گلی به آب دادی، این مشکل که تکراریست و اگر جای من بودی چه» بپرهیزید، اگر فکر میکنید با ساده جلوه دادن مشکل فرزندتان میتوانید به او کمک کنید سخت در اشتباهید چراکه فرزندتان به محض شنیدن این جملات از حرف زدن با شما پشیمان میشود و احتمالا به دنبال همصحبت دیگری میگردد. لطفا از آن طرف بام هم نیفتید یعنی مدام نگویید «وای چطور تحمل کردی؟ حالا میخواهی چه کار کنی؟ من اگر جای تو بودم نمیتوانستم تاب بیاورم؟!»
به دنبال بیان تجربههای خودتان نباشید
مریم حاتمی جوان بیست و پنج سالهای است که بتازگی از بیماری سرطان رهایی یافته و به لطف خداوند اکنون صحیح و سالم به زندگیاش ادامه میدهد. وقتی درباره همدلی کردن دیگران با او میپرسم، میگوید: در دوران بیماریام گاهی دلم میخواست با کسی درددل کنم و از احساسات و افکارم بگویم، اما دوست صمیمی من برای این که با من همدلی کند مدام از مشکلات خودش میگفت، انگار خودش و مشکلاتش را با من مقایسه میکرد و در این قیاس نابرابر میخواست به من نشان دهد بیماری و سرطانم چیز خاصی هم نیست و نباید بزرگش کنم! من درک میکردم که قصد آرام کردن مرا دارد، اما راهی را انتخاب کرده بود که حال مرا بدتر میکرد چرا که هیچ وقت دنیا را از دریچه چشمان من ندید.
برخی افراد عادت کردهاند که به محض تمام شدن حرفهای طرف مقابل تجربهای از همان جنس را تکرار کنند، نوعی مقابله به مثل پنهانی، جالب اینجاست که اگر خودشان هم تجربهای این چنینی نداشته باشند در ذهنشان میگردند و بالاخره خاطرهای از خانواده، فامیل یا دوست مییابند که در پاسخ طرف مقابل بگویند. درست است که صحبتهای این چنینی به قصد همدلی بیان میشود، اما در عمل به طرف مقابل نشان میدهد که اصلا حرفهایش شنیده نشده است. اگر طرف مقابلتان از تجربههای دردناکش میگوید و انتظار همدلی دارد شما میتوانید با سر تکان دادن، تائید کردن، ارتباط چشمی و فعال بودن در گفتوگو با او همدلی کنید.