کد خبر: ۲۸۰۷۲۴
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۴ - ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۰ - 2021May 15
بعد از گذشت حدود سه هفته، پیشرفت‏های زیادی در واكسیناسیون صورت گرفته است و سایت‌های خودرویی واكسیناسیون در بیشتر استان‌های كشور راه ‏اندازی شده است.
شفاآنلاین>سلامت>چشم‏هایش نگران است و با هر حركت آرام خودرو، نگرانی‏اش بیشتر می‏شود. دست‏هایش را مچاله می‏كند زیر چادرش و خیره نگاه می‏كند به دختر جوان كه نوك تیز سرنگ در دستش در نور آفتاب می‏درخشد. خودرو دوباره حركت می‏كند و بعد، دست‎ها تكان می‎خورند، آستین‌ها بالا زده می‌شود و نشانه‌های دردی خفیف در چهره زن سالخورده می‌دود. چند لحظه بعد اما دیگر اثری از نگرانی ‌نیست، چشم‏های پیرزن می‏خندد و خوشحال است كه با وجود كم‏توانی در راه رفتن، واكسینه شده است. بسیاری از پیرمرد‌ و پیرزن‎ها در مراكز خودرویی تزریق واكسن احساس خوبی دارند، زیرا ناچار به بالا و پایین رفتن از پله‌های خانه‌های سلامت نیستند.‌ هفتم اردیبهشت‏‌ بود كه واكسیناسیون افراد بالای 80 سال در كشور كلید خورد و امروز می‌توان گفت بیش از یک میلیون و 700هزار دوز واكسین دریافت کرده‌اند. برنامه‏ایی كه در روزهای نخست، با مشكلات زیادی مواجه بود. صف‎های طولانی و انتظار طاقت‏فرسا برای واكسیناسیون، از مشكلات روزهای اولی بود كه سالمندان برای واكسینه شدن، با آن دست‏وپنجه نرم می‏كردند؛ شاید به خاطر این بود كه شنبه هفته پیش، وزارت بهداشت و درمان سامانه ثبت‏نام واكسیناسیون را راه‌اندازی كرد تا افراد بالای 80 سال با وارد كردن كد ملی و سال تولد، از زمان دقیق واكسینه شدن خود مطلع شوند و بعد برای تزریق به مراكز واكسیناسیون مراجعه كنند. حالا چند روزی است كه واكسیناسیون افراد بالای 80 سال، تمام شده و واكسیناسیون افراد بالای 75 سال شروع شده است. بعد از گذشت حدود سه هفته، پیشرفت‏های زیادی در واكسیناسیون صورت گرفته است و سایت‌های خودرویی واكسیناسیون در بیشتر استان‌های كشور راه‏اندازی شده است. برای این‌كه از چند و چون مشكلات سالمندان در تزریق واكسن بیشتر بدانیم، به چند خانه سلامت سرزده‌ایم و پای حرف‌های سالمندان و كارمندان این مراكز نشسته‌ایم‌.

خودرو‏ها صف كشیده‏اند و درون همه آنها می‌توان سالمندانی را دید كه برای تزریق واكسن در انتظار هستند. در ابتدای صف و كمی جلوتر، دختر جوانی با لباس محافظ، دستكش و ماسك زده ایستاده است و‌‌ هر خودرویی كه می‏ایستد، با یك واكسن به استقبالش می‌رود. اینجا بوستان سرخه‌حصار و مسیر واكسیناسیون خودرویی است.
 پیرمرد آماده، در صندلی عقب نشسته و آستین پیراهنش را بالا داده است؛ دختر جوان آرام سوزن را به بازوی پیرمرد فرومی‏كند. پیرمرد می‏گوید كه 85‌سالش شده است و توان راه رفتن ندارد. می‏گوید، اگر با خودروی شخصی او را به این محل نمی‏آوردند، نمی‎توانست واكسن بزند و در برابر كرونا ایمن شود. تا چشم كار می‏كند، خودرو‎ دیده می‏شود؛ خودرو‏هایی كه هر كدام‌شان یك یا دو سالمند سرنشین دارند. از كنار برخی از خودروها كه عبور می‏كنیم، صدای صلوات و دعای سالمندی شنیده می‏شود.
یكی از همراهان این سالمندان به ما می‌گوید تنها مشكلی كه اینجا با آن رو‌به‌رو بوده كمی بی‌نظمی در بررسی مدارك بوده و بجز این، از همه چیز راضی است.
انتظار 15 دقیقه‌ای
 مرد، دو قدم جلوتر از زن قدم برمی‌دارد. زن آرام چادرش را سفت می‌كند زیر‌چانه و بعد با صدای لرزان می‌گوید: «حاجی تاكسی بگیریم؟» مرد همان‌طور كه با قدم‌های بلند راه می‌رود، می‌گوید: «ما تازه واكسن زدیم، جان دوباره گرفته‌ایم. بیا پیاده برویم.» و ریز می‌خندد. اینجا مركز سلامت شهرك آزادی، یكی از مراكز سلامت غرب تهران است.
 گوشه حیاط، یك ردیف صندلی چیده‌اند. پیرزن‌ها و پیرمردها، ماسك‌زده، یكی در میان كنار هم نشسته‌اند و آرام چشم دوخته‏اند به ساختمان روبه‎رو، به دهان زن میانسالی كه هر یك دقیقه، یك شماره‏ را صدا می‏زند. دختر جوانی كه كنار مادرش ایستاده، كارت ملی را در دستش می‌چرخاند، می‌گوید كه یك ربع پیش به مركز سلامت آمده و چند دقیقه دیگر هم نوبتش می‏شود. دختر جوان توضیح می‏دهد كه در سامانه ثبت‏نام واكسیناسیون ثبت‎نام نكرده و فقط با همراه داشتن مدارك برای تزریق واكسن مراجعه كرده. زن میانسال، شماره‏ای را صدا می‏زند. پیرمردی با پشت خمیده، دست پیرزنی را می‏گیرد و بلندش می‏كند از روی صندلی. پیرزن تكیه می‏دهد به عصا و بعد آرام و سنگین بلند می‏شود و هم‌قدم با پیرمرد می‏روند پای پله‏ها. پیرزن و پیرمرد نگاه می‏كنند به ده، دوازده پله‏ای كه چند دقیقه دیگر باید فتح‌شان كنند. زن میانسال اول نگاه‌شان می‏كند و بعد می‏گوید: «تا شما برسید به بالای پله‏ها، شماره دیگری را صدا می‏كنم.» و شماره دیگری را صدا می‏كند. دو دختر جوان ویلچر پیرزنی را هول می‏دهند تا می‏رسند به پای پله‎ها. یك دختر سر صندلی و دیگری ته صندلی را بلند می‏كند و نفس‎زنان، از كنار پیرزن و پیرمردی كه تازه یك پله را فتح كرده‏اند می‎گذرند و بالا می‏روند. پیرزن، فرورفته در صندلی، دستش را محكم می‏گیرد به دسته صندلی و با چشمان نگران، به نفس‎نفس زدن دختران جوان نگاه می‏كند. به بالای پله‎ها كه می‏رسند، پیرزن نفس راحتی می‏كشد.
عصا به‌دست‌ها وارد می‌شوند
روبه‏روی اتاق واكسیناسیون جز یك پیرمرد و مرد میانسالی كه دستش را گذاشته روی شانه پیرمرد، شخص دیگری دیده نمی‏شود. پیرمرد روی صندلی نشسته و با صورت جمع‌شده، چشم دوخته به درون اتاق. چند دقیقه بعد، پیرمردی عصازنان بیرون می‏آید. پیرمردی كه روی صندلی نشسته، آرام می‏پرسد: «درد داشت؟ حالت خوب است؟» پیرمرد عصا به‌دست می‎پرسد: «چیزی پرسیدی پدرجان؟» پیرمرد از روی صندلی بلند می‏شود و داد می‏زند در گوش پیرمرد: «گفتم درد داشت؟ سرگیجه نداری؟» و پیرمرد عصا به‌دست سرتكان می‏دهد به نفی. پیرمرد با كمك مرد میانسال می‏رود درون اتاق و بعد از چند دقیقه با چشم‏هایی كه كمی نم‏دار است، بیرون می‏آید. مرد میانسال می‎نشاندش روی صندلی و مدام می‏پرسد: «خوبی بابا؟» و مرد با چشمان بسته، چند باری سر تكان می‏دهد و بعد از كارمند میانسال مركز بهداشت می‎پرسد: «من باید چند دقیقه اینجا بمانم، برای این كه ببینید علائم بعد از واكسن دارم یا نه؟» زن میانسال مشغول راهنمایی پیرزنی است كه با واكر راه می‏رود و شتابزده جواب پیرمرد را می‏دهد: «اینجا لازم نیست بمانید... بروید خانه.» و بعد راهش را می‏كشد و می‏رود. پیرمرد رو به پسرش می‏پرسد: «اگر حالم بعد از تزریق واكسن بد شد، چه؟» و پسرش، با نگاهی پر از پرسش نگاه می‏كند به كارمندانی كه بدون اعتنا رد می‏شوند و سالمندان را راهنمایی می‏كنند برای خروج.
خوشحالی سالمندان
 درختان سقف شده‏اند برای كوچه باریك و بلند؛ خلوتی ابتدای كوچه كه تمام می‏شود، شلوغی قسمت میانی كوچه پیدا می‏شود. چند نفر ایستاده‏اند روبه‏روی خانه سلامت ارشاد، خانه سلامتی در شمال تهران و زل زده‎اند به مردی كه كت‎وشلوار طوسی به تن دارد، ‌او تنها اجازه ورود یك سالمند و یك همراه را به درون خانه سلامت می‏دهد.
 جلوی در خانه سلامت یك خودروی پلیس پارك شده است. مامور پلیس، دست به سینه ایستاده و نگاه می‏كند به پیرزن‎ها و پیرمردهایی كه واكسینه شده بیرون می‏آیند از خانه سلامت. مرد كت و شلواری می‏گوید: «چند روز قبل اینجا خیلی شلوغ بود و حتی دعوا هم شده بود، به خاطر همین از كلانتری محل درخواست كردیم، مامور پلیس در اختیارمان بگذارد.»  پیرزن نشسته است روی صندلی و نفس تازه می‏كند. تازه واكسن تزریق كرده است. دخترش چند قدم آن‌طرف‏تر مشغول صحبت كردن با تلفن است. پیرزن می‏گوید: «آمدیم خانه سلامت و وقتی دیدیم خلوت است، واكسن‌مان را زدیم.» درست است كه امروز خیلی راحت توانسته واكسن تزریق كند، اما از روزهای قبل می‏گوید، از روزهایی كه پیاده‏رو و خیابان پر از پیرزن و پیرمردهایی بوده كه برای تزریق واكسن كرونا صف كشیده بودند. می‏گوید كه چهار روز آمده و رفته تا به امروز كه مركز سلامت خلوت شده و توانسته واكسن بزند. می‏گوید كه در سامانه ثبت‏نام نكرده و تنها با در دست داشتن مداركش، مراجعه كرده است. این را كه می‏گوید، دختر دست مادر را می‏گیرد و بعد آرام بلندش می‏كند و هر دو به راه می‏افتند.  دختر در حال بستن دكمه‏های پیراهن پدر است؛ پیرمرد، نحیف و كوچك با پشت قوز كرده، نشسته است روی صندلی و دختر مدام قربان صدقه پدر می‏رود: «مباركت باشد، باباجانم... تنت سلامت باشد. دیدی چه زود كارت را راه انداختند؟» دخترش می‏گوید كه پدرش شرط كرده بود اگر خانه سلامت خلوت باشد، برای تزریق واكسن می‏آید، چون پدر حوصله شلوغی و در صف ماندن را ندارد. دختر می‎گوید: «خیالم راحت شد كه پدرم واكسن زد.» چشم‏های دختر از خوشحالی برق می‎‏زند.
منهای بیماران خاص
زن جوان است، اما چون هشت سال پیش پیوند كلیه داشته، باید واكسن كرونا تزریق كند؛ او جزو بیماران خاص است. برای تزریق به خانه سلامت ارشاد مراجعه كرده است. اما مرد كت‏وشلوار طوسی می‏گوید كه در این مكان، واكسنی برای بیماران خاص تزریق نمی‏شود. دختر جوان می‏گوید: «این سومین جایی است كه امروز برای تزریق مراجعه كرده‏ام. گفتند كه در بیمارستان طالقانی و این مركز سلامت می‏توانم واكسن تزریق كنم، اما مسوولان بیمارستان گفتند كه برنامه‏ای برای واكسیناسیون بیماران خاص نداریم و اینجا هم كه این طور جوابم را می‏دهند.» می‏گوید در ترافیك سنگین و در شرایطی كه زیاد نباید در بیرون از خانه حاضر شود، دربه‌در به دنبال جایی برای تزریق واكسنش است. مرد كت‎وشلواری راهنمایی‏اش می‏كند و می‏گوید: «برو بیمارستان 15 خرداد. آنجا حتما واكسنت را تزریق می‏كنند.» زن نفسش را بیرون می‏دهد و بعد می‏گوید كه به بیمارستان 15 خرداد هم سر می‏‎زند و بعد با چشم‏هایی نگران می‏گوید: «دعا كنید، آنجا دیگر واكسنم را تزریق كنند. سه روز است از این مركز به آن مركز می‏روم.» و بعد با قدم‎های سنگین و شانه‎ای افتاده، می‏رود به سمت مركز بعدی.  پیرمرد تازه چند قدم از خانه سلامت دور شده است كه از دختر جوانی كه دستش را گرفته می‎پرسد: «راستی ما برای تزریق نوبت دوم كی باید برگردیم؟» دختر جوان شانه بالا می‏اندازد و می‏گوید كه نمی‎داند كی باید برای تزریق دوز دوم واكسن مراجعه كنند. پیرمرد می‎ایستد و رو به دختر جوان می‏گوید: «چرا به ما نگفتند كه كی باید دوباره بیاییم؟»



واکسن‌های چینی روی میز پرستاران

 خیابان آذربایجان شلوغ است. این شلوغی اما رو‌به‌روی مركز سلامت فرمانفرمائیان، یكی از مراكز سلامت جنوب تهران بیشتر می‏شود. چند خودرو در حال ورود به حیاط مركز سلامت هستند.
 بعد از عبور از در، حیاط بزرگ به استقبال می‎آید. حیاط پر از پیرزن‎ها و پیرمردهایی است كه در صف ایستاده‏اند. جلوی هر سه اتاقی كه واكسن تزریق می‎كنند، صف تشكیل شده است. جلوی در سالن بزرگ نام‌نویسی است اما صفی در كار نیست. سالن بزرگ نام‌نویسی درواقع یك كارگاه نجاری است، این را می‎شود از الوار‎هایی كه تكیه‏ داده‏اند به دیوار فهمید. هفت، هشت میز با فاصله زیاد از هم، درون كارگاه قرار گرفته است و هر كسی كه می‏خواهد ثبت‏نام كند، به یكی از میزها مراجعه می‏كند و اسم، كدملی و سنش را به مسوول پذیرش می‎گوید. كارگاه نور اندكی دارد. به‌سختی می‏توان جلوی پا را دید. زنی زیربغل پیرمردی را گرفته و كمك می‏كند تا پیرمرد به نزدیكی میز برسد. پیرمرد می‏نشیند روی صندلی رو به روی میز و دختر جوان، عكس روی كارت ملی را با صورت پیرمرد كه ماسكش را برداشته، چك می‏كند. هیچ هواكشی در كارگاه وجود ندارد، هوا اینجا كم است. پیرمرد ماسكش را می‏گذارد روی صورت و سرفه می‏كند. زن جوان سوزن نازك را فرو می‏كند درون بازوی پیرزن. صورت پیرزن جمع می‏شود، زن جوان برخلاف همكارش، دستكش در دست ندارد. واكسن پیرزن را كه تزریق می‏كند، سرنگ را می‏اندازد درون سطل زباله و سرنگ دیگری را كه از قبل آماده كرده، برمی‏دارد و واكسن را تزریق می‎كند به پیرمردی كه آماده است. واكسن‏ها، در یك نایلون رها شده‏اند روی میز. پیرزنی روی صندلی می‏نشیند و می‎پرسد: «واكسن ساخت كدام كشور است دخترم؟» زن جوان كلمه «چین» را همزمان با فروكردن سوزن به بازوی پیرزن، به زبان می‎آورد؛ بعد تند و سریع می‎گوید: «اگر سردرد گرفتی قرص مسكن بخور. سرگیجه، تب و حالت تهوع تا دو روز طبیعیه... نگران نباش... ممكنه كه هیچ علامتی هم نداشته باشی مادرجان.» بعد برگه تزریق را از دست پیرزن می‏گیرد و رویش تاریخ 28 خردادماه را علامت می‏زند و تاكید می‎كند تا در آن تاریخ، برای تزریق دوز دوم مراجعه كند. پیرزن در حالی كه از جا بلند می‏شود، می‎پرسد: «بمانم 20 دقیقه اینجا برای بررسی عوارض واكسن یا نه.» و زن جوان در حالی كه سرنگ دیگری را در دست گرفته، «نه» بلندی می‏گوید.
تزریق خودرویی‌ ویلچری
پیرزنی كه دو طرفش را زن و مرد جوانی گرفته‏‌اند، می‏گوید: «من دیگر نمی‏توانم راه بروم.» و زانوهایش خم می‏شود. زن و مرد، او را بالا نگه می‏دارند و می‏نشانند روی صندلی كه زیر سایه درخت قرار دارد. چند ثانیه بعد، مرد جوان با یك ویلچر برمی‏گردد. پیرزن می‌پرسد: «ویلچر را از كجا آوردی؟» و مرد به چند ویلچر و واكری كه در گوشه حیاط است، اشاره می‏كند و توضیح می‏دهد كه برای چند دقیقه و تنها با كارت ملی، ویلچر را به امانت گرفته است. پیرزن لبخندی می‏زند و می‏نشیند روی صندلی.  پیرزن نشسته‏ است روی صندلی جلوی خودرو و خیره نگاه می‏كند به رو‎به‎رویش، بعد اما نگاهش را متوجه دختر جوانی كه گان به تن دارد، می‏كند. سرنگ واكسن در دستان دختر جا خوش كرده است. مرد جوانی كمك می‏كند و بازوی عریان پیرزن را به نزدیك دختر جوان می‏آورد. سوزن كه به درون بازوی پیرزن می‏‎رود، اشك چشمان پیرزن را پر می‏كند.
پیرمرد آرام واكر را بلند می‏كند و بعد خودش، كوتاه و آرام، قدم برمی‏دارد. پا كه روی زمین قرار می‏گیرد، دوباره مرد، كم‎رمق واكر را برمی‏دارد و پای دیگر آرام بلند می‏شود از روی زمین و دقیقه‏ای روی هوا می‏ماند تا دوباره روی زمین قرار می‎گیرد. زن جوان سرنگ به دست، از پله اتاقك كوچك تزریق می‏آید بیرون و رو به پیرمرد می‎گوید: «نیا پدرجان... خودم می‏آیم.» و بعد سوزن نیشش را می‏زند به بازوی پیرمرد.  مامور اورژانس در سایه، كنار موتورش نشسته است. می‏گوید كه خدمات تزریق واكسن در خانه ندارند و اگر خانواده‏ای درخواست تزریق واكسن را داشته باشد، باید با وزارت بهداشت و درمان صحبت كند تا آنها واكسن به سالمندی كه توان بیرون آمدن از خانه را ندارد، تزریق كنند. حرف‎های مامور اورژانس، در صدای زیر و لرزان پیرمردی گم می‏شود. پیرمرد می‏گوید: «چرا نرفتیم خانه سلامت نزدیك به خانه خودمان برای تزریق واكسن... من خسته شدم...» و می‏نشیند روی صندلی. پسرش برایش توضیح می‎دهد كه خانه سلامت نزدیك خانه‎شان، در طرح واكسیناسیون نبوده و این خانه سلامت نزدیك‏ترین مكان به خانه آنهاست. پیرمرد آه می‏كشد، عرق از روی پیشانی پاك می‏كند و می‏گوید: «آخر یك ساعت و نیم دورتر از خانه، شد نزدیك‌ترین؟»روزنامه جام جم
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: