از شما چه پنهان، در سال جدید بیشتر از قبل دریافتم هدف بزرگی که به طور جدی در هر شرایطی با شوق و ذوق تاکنون دنبال کردهام، پیداکردن راهی بوده تا میان علوم طبیعی و علوم انسانی، بهویژه بین مغزپژوهی اجتماعی، فلسفه و هنر پیوند ایجاد کنم
شفاآنلاین>سلامت> سال جدید همیشه فرصتی است که نگاهی به پشت سر و به آنچه گذشت، بیندازی و هدفهای ریز و درشتی را که داشتهای و اندازهای که به آنها رسیدهای یا نرسیدهای یا هدفی که به خطا داشتهای و به اشتباه امید بسته بودی را مرور کنی.
از شما چه پنهان، در سال جدید بیشتر از قبل دریافتم هدف بزرگی که به طور جدی در هر شرایطی با شوق و ذوق تاکنون دنبال کردهام، پیداکردن راهی بوده تا میان علوم طبیعی و علوم انسانی، بهویژه بین مغزپژوهی اجتماعی، فلسفه و هنر پیوند ایجاد کنم. یکی از شواهد این کوشش سخنرانیهای ۲۲ سال گذشته سمینارهای ادواری دو هفته در میان مغزپژوهی اجتماعی بوده است. نگاهی به موضوعات مورد بحث در این سخنرانیها و مقالات و یادداشتهای این مدت در مجلات تخصصی و غیرتخصصی نیز شاهد دیگری بر این مدعاست. مطمئنا این تلاشها بدون پشتوانه مطالعاتی پژوهشهای وسیع در حال انجام جهانی، میسر نمیشد.
با وجود وسعت دامنه این مطالعات، بضاعت محدود و بازدارندگی موانع روزمره زندگی در این سوی دنیا، بدیهی است که این پیگیری منقطع و ناقص، کاری پرفرازونشیب باشد؛ ولی در این خلاصه میخواهم سعی کنم با بهخاطرآوری نکاتی کلیدی، مسیری کلی برای آینده را ترسیم کرده باشم و آن را با دیگر علاقهمندان این حوزه به شراکت بگذارم تا شاید منجر به حرکتی گروهی نیز در این زمینه شود. متأسفانه بسیاری از ایدههای نوشتهشده یا سخنرانیها در جمع محدود گفته شده که برداشتهایم از یافتههای فعالان بزرگ در این حوزه بینارشتهای بود، در سطح وسیع منتشر نشده و درحالحاضر منبعی قابل رجوع برای علاقهمندان نیست؛ ولی برای دنبالکردن این ایده، کتاب «جهان در مغز» سال ۱۳۷۸، جرعهای از جام وجود (از مغز تا آگاهی، فلسفه و هنر) در سال ۱۳۸۸، که گفتوگویی مجازی با «راما چاندران» مغزپژوه معروف است، برای اهل کتاب میتواند قابل رجوع باشد. ترجمه کتاب طبیعت و قاعده (گفتوگوی «پل ریکور» با «ژان پیر شانژو») به اتفاق «بابک احمدی» که در همان سال منتشر شده و ترجمه کتاب آینهها در مغز با همکاری «زهرا مرادی»، در سال ۱۳۸۹، همه مقدماتی بود در راستای تلاش برای پیوندی جدیتر مابین سه رشته مغزپژوهی، فلسفه و هنر که ذکر شد.
بحثی که بین «پل ریکور» و «ژان پیر شانژو» در کتاب طبیعت و
قاعده درگرفته بود و ادعای نوعی گسست و شکاف از منظر پدیدارشناسی در عرصه فلسفه و هنر از یک طرف و مغزپژوهی از طرف دیگر، از جانب «پل ریکور» را دامن میزد، شاید بتوان آغاز گشایشهای اساسی نوینی در مطالعات جدید از دو سوی مغزپژوهی و فلسفه دانست. دو سال قبل از چاپ این کتاب، مفصل راجع به این معضل که از طرف «ریکور» یک شکاف و گسست پرنشدنی به نظر میرسید، در جلسه سمینارهای مغزپژوهی در سال ۱۳۸۵ توضیح دادهام که امیدوارم بهزودی بتوانم آن را بازنشر دهم.
«ریکور» بهعنوان یک پدیدارشناس اهل هرمنوتیک عقیده داشت که زیستشناسی و مغزپژوهی نمیتواند ارزش و معنا ایجاد کند و اخلاق و عرف و هنجارهای اجتماعی را نمایندگی کند؛ بنابراین این شکاف و خلأ باید با گفتمانهای دیگر که میتوانند اخلاق را در جامعه بشری نمایندگی کنند، پر شود. برعکس، «شانژو» بر این امر پا میفشارد که مغزپژوهی براساس زیستشناسی جدید شواهد کافی دارد تا نشان دهد که گسست و شکافی در میان نیست؛ بلکه با دستیابی به ماهیت زیستی و فعالیت مغز در طول تجربه زندگی است که میتوان ارزشها و اخلاق زیستی و باید و نبایدهای زندگی را نیز تا اندازه زیادی از آنها استنتاج کرد. او عقیده دارد که دانشمندان علوم اعصاب نیز باید در تصمیمگیریهای اخلاقی در سطح اجتماعی شرکت فعال داشته باشند؛ زیرا با وجود سطح دانش امروز، نباید خلأ و شکافی بنیادین بین علوم طبیعی و اجتماعی متصور بود. آنچه به «ریکور» میدان میدهد تا علوم زیستی و مغزپژوهی را از میدان ارزشها و موازین اخلاقی بیرون بیندازد، منظر سومشخص و ابژکتیو در نگاه علمی به موضوعات و عدم دخالت رویکرد علمی در تجربههای زیسته کیفی از منظر اولشخص و دومشخص و روابط بیناسوژهای در تجربیات انسانی است که در هنر و فلسفه، ارزشها و موازین را تعیین میکنند.
شواهدی علمی که در این موارد از طرف «شانژو» ارائه میشود، برای «ریکور» قانعکننده نیستند؛ اما پس از این بحثهای زمینهساز، امروزه پس از گذشت بیش از 20 سال از این مصاحبه، ما شاهد تحول اساسی در جلب نظر فلاسفه پدیدارشناس به سوی مغزپژوهی برای بنیادنهادن روشهای بینارشتهای مشترک جهت پژوهش پدیدههای بیناسوژهای در بررسی نحوه تکوین ذهن بدنمند و آگاهی در انسان هستیم. از میان فلاسفه پدیدارشناسی که با تعدیل سنت پدیدارشناسان گذشته «هوسرل»، «مرلوپونتی» و... با مغزپژوهان به فعالیت مشترک پرداختهاند، میتوان از «شون گالاگر» و «دن زهاوی» نام برد.
از طرف دیگر میدانیم که مغزپژوهانی مانند «فرانچسکو والرا»، رشتهای پیوندی به نام نورفنومنولژی (پدیدارشناسی مغزپژوهانه) را پایهگذاری کردهاند. امروزه صدها پژوهشگر در زمینه فعالیتهای بیناسوژهای مغز فعال هستند. براساساین، در آینده، برای پیشبرد تلاش پیوند بینارشتهای در پدیدارشناسی، هنر و مغزپژوهی، لازم است به این جنبش جهانی در عرصه پیوند بینا علمی-فلسفی-هنری بپیوندیم و این خط فکری را از نظر اقدامی مطالعاتی و پژوهشی در ایران دنبال کنیم. بدیهی است که همراهی نیروی جوان علاقهمند در این حوزه و شرکت فعال در برنامهریزی برای پیشبرد این هدف جمعی و مشترک، نقش حیاتی دارد.عبدالرحمن نجلرحیم. مغزپژوه/ روزنامه شرق