شفاآنلاین>سلامت> دیروز صبح امکان ورود به حیاط بیمارستان را پیدا نکردم. یک جرثقیل بزرگ در حال تبدیل بخشی از پارکینگ کوچک بیمارستان به یک برج کوتاه است.
بیمارستان آموزشی ما در قلب تهران از اول کار من هم فضای آزاد به میزان کافی نداشت. کیفیت کار بیمارستان، حضور استادان متعدد در رشتههای مختلف و فراگیران روزافزون، مسئولین بیمارستان را همواره مجبور میکرد از فضاهای باز کاسته و بر فضای بسته بیفزایند؛ در نتیجه بیمارستان کوچک و زیبایی که 50 سال پیش با احتساب فضای سبز و پارکینگ مناسب توسط یک خیر اهدا شده بود، حالا کاملا تغییر شکل داده و دیگر جایی برای تنفس در آن باقی نمانده است. پارکینگ بزرگ شهر هم که در مجاورت بیمارستان قرار دارد بیش از آنکه به کار ترافیک بیاید به محتکران اتومبیل خدمت میکند که خداینکرده ماشینها را زودتر از معمول مفت! ندهند.
پنج طبقه آن در انحصار ماشینهایی است که مدتهاست تکان نخوردهاند. مجبور شدم ماشین را در جایی پارک کنم که برای رسیدن به بیمارستان نیازمند تاکسی بود. وقتی با یک ساعتونیم تأخیر به ویزیت بیماران میرفتم از راهروهای تنگ و پرازدحامی در زیرزمین گذشتم که آکنده بودند از بیماران و بیماربران، همراهان بیمار، برانکاردهایی که همه مانعی برای دیگری به شمار میرفتند، سرهایی باندپیچ، اندامهایی در گچ، بوها و صداهایی که همه و همه فضایی سوررئال را در ذهن متبادر میکردند. بهعلاوه متهها و دریلها و چکشهایی هم که بغل گوش همه ما در حال تبدیل فضای سبز به ساختمان هستند، هیچگاه آرام نمیگیرند.
اتاق درمانگاه ما اتاق بسیار تنگ و تاریکی است که گنجایش بیش از سه نفر را در شرایط معمول هم ندارد، فاصلهگذاری کرونا بماند. چهار یا پنج دانشجو، دو دستیار و تعداد متغیری روتیشن و بیمار و همراهان او و البته این حقیر در صورت یکدیگر نفس میکشیم و آنچه رونق دارد داد و ستد کووید! چارهای نیست. همه ما جمع میشویم، کار میکنیم، شوخی میکنیم و میکوشیم درمان کنیم، آموزش دهیم، تحقیق کنیم یا حداقل موادی را برای تحقیق فراهم سازیم. حرفی نیست، وظیفه ماست که در هر حال از هر امکانی در این جهات استفاده کنیم.
اما آقای دکتر قالیباف عزیز امیدوارم در یکی از سفرها در فرصتهایی که گاه پیش میآید شما را به بازدید یکی از بیمارستانهای دانشگاهی در اروپای غربی هم ببرند تا ببینید بیمارستانها تا چه حد خلوت، ساکت و در انتظار بیمار هستند.
عرض راهروها را با چشم اندازهای بزنید، فاصله دروازه حیات تا درِ ساختمان را ببینید و حال و روز پزشکان را مشاهده کنید. بله درست است. بنده هم میدانم مشکلات بسیار زیاد است، بههمیندلیل بنده هم توقع اصلاح وضع موجود را ندارم، فقط یک درخواست کوچک از شما دارم. آن بیمارستان شبیه مغز در شمال تهران که همواره در حال دلربایی است، همان که به همت حضرتعالی و پروفسور سمیعی ساخته شد اما سالهاست تنها مورد استفاده سوسک و موریانه است را بگشایید و آن را به یکی از سه دانشگاه بزرگ پایتخت که به کار آموزش پزشکی و درمان محرومان میپردازند، بسپارید تا طبق قوانین دانشگاهی کشور شروع به کار کند.
میخواهد تنها بیمارستان مغز و اعصاب تهران باشد (که از دیرباز از قلم افتاده بود) یا تنها بیمارستانی با یک بخش مجهز مغز و اعصاب و بخشهای توانبخشی، فرقی نمیکند، از مسند مجلس قوانینی برای تأمین هزینهها و روزآمد نگهداشتن تجهیزاتش به تصویب برسانید. بودجهای برای تأمین هزینههای محرومان کنار بگذارید و... . مطمئن باشید کار پزشکی مدرن حداقل به اندازه دعا در درمان مردم مؤثر است، اما به مرحله عمل درآوردن آن برخلاف طب سنتی که دستورات سادهای است برای همه بیماریها، مستلزم مکان و امکانات مناسب است.
مردم برای شما دعا خواهند کرد. اگر همه چیز خوب پیش برود شاید تندیسی از شما در ورودی بیمارستان نصب کنند، الگویی برای ثروتمندان و توانمندان گوناگون کشور خواهید شد تا بدانند ساخت بیمارستان هم یکی از راههای رسیدن به خداست. از رأی چیزی نمیگویم! اما مطمئن باشید آب در خانه است، گرد جهان نگردید! جامعه پزشکی و انجمنهای علمی میتوانند در تجهیز روزآمد این بیمارستان بیشترین مشاوره را در اختیار بگذارند. اگرچه بنده و همکاران کارمان یعنی تشخیص بیماریهای مغز و تعیین نحوه درمان بیمار در حال حاضر ارزش اقتصادی چندانی ندارد و مستلزم هزینه زیادی نیست، اما در صورت گشایش این فضای باز، بسیاری از همکاران ما از داخل و خارج کشور تنها به عنوان نمادی از اخلاص حاضرند در اینجا به ویزیت بیماران و به آموزش بپردازند و همان تعرفه ناچیز، همان تحفه درویش را هم برای مخارج بیمارستان اهدا کنند.بابک زمانی- دبیر انجمن مغز و اعصاب ایران