با اینکه سنوسالی ندارد، حکمیتش میان اهالی پذیرفته شده و تاکنون دلخوری و قهرهای چندساله را به آشتی ختم کرده است. خودش میگوید اهالی به حرمت طبابتم حرفم را زمین نمیگذارند
شفاآنلاین>سلامت> همه «راضیه خاکیپور» را به نام پزشک دهکده میشناسند. پاییز امسال 30 ساله شده و عاشق خدمت در مناطق دورافتاده و محروم است. با وجود همه مخالفتها، محرومترین روستاهای استان لرستان را برای طبابت انتخاب میکند و معتقد است خدمت در این مناطق و زندگی در این روستاها حال دل آدم را خوب میکند. او پزشک است، اما هرجا لازم باشد معلمی هم میکند.
به گزارش شفاآنلاین: با اینکه سنوسالی ندارد، حکمیتش میان اهالی پذیرفته شده و تاکنون دلخوری و قهرهای چندساله را به آشتی ختم کرده است. خودش میگوید اهالی به حرمت طبابتم حرفم را زمین نمیگذارند. برای درمان بیماران کوچنشین منطقه گهگاه از رودخانههای خروشان میگذرد و بعضی وقتها به دل کوه میزند. گفتوگوی ما را با خاکیپور از دست ندهید.
متولد 22 آذر ماه سال 1369 است، دیپلمش را در رشته ریاضی گرفته و با خودش عهدوپیمان بسته که مهندسی چیرهدست شود. اما در کنکور سال اول نمیتواند به این آرزو جامه عمل بپوشاند. درحالیکه برای کنکور سال بعد با اصرار برای رسیدن به همان هدف آماده میشود، مادرش او را به تغییر رشته و شرکت در کنکور تجربی تشویق میکند تا دخترش پزشکی حاذق شود. این پیشنهاد در ابتدا برای راضیه یک شوخی مادرانه بود: «من نه در بین نزدیکانم نه در بین اقوام و دوستان هیچ پزشکی را نمیشناختم که بخواهم الگوی خودم قرار دهم یا حتی به این رشته فکر کنم اما اصرارهای مادرم باعث شد تا سال دوم در کنکور تجربی شرکت کنم. بعد از قبولی در رشته پزشکی به این نتیجه برسم که اصلا من برای همین کار ساخته شدهام.»
آخر دنیا، انتخابم شد
حرفهایش را با خندهای شیرین که حکایت از رضایت دارد ادامه میدهد: «دوران دانشجویی را در دانشگاه علوم
پزشکی کرمانشاه گذراندم. خیلی دلتنگ خانواده بودم. به همین علت تصمیم گرفتم دوره طرح را نزدیک خانواده سپری کنم. به روستایی در 20 کیلومتری خرمآباد رفتم اما اهالی این روستا به واسطه نزدیکی به شهر و تمکن مالی هیچ نیازی به کمک من نداشتند. وقتی این شرایط را دیدم تصمیم گرفتم به بخش چگینی بروم. شنیده بودم روستاهای این بخش بهشدت محروم و نیازمند حمایت هستند. هرچند به واسطه شرایط منطقه و شهرت آنجا به محرومیت و فقر فرهنگی، خانواده بهشدت با تصمیمم مخالفت کردند اما این مخالفتها مانع من نشد و با بستن باروبنه به قول دوستانم راهی آخر دنیا شدم.»
روستای چمپلک، همسایه رودخانه خروشان کشکان و پل تاریخی آن، روستایی بود که راضیه با شوروشوق زیادی راهی آن میشود. از فاصله 70 کیلومتری روستا تا شهر که بگذریم زبان لکی مردم مشکل بزرگی بود که باید راضیه با آن دستوپنجه نرم میکرد: «تحصیل در کرمانشاه و آشنایی اندک من با زبان لکی در کنار تسلطم به زبان لری که زبان مادریام بود باعث شد تا از پس این مشکل خوب بربیایم. این تلاش شبانهروزی برای برقراری ارتباط با اهالی روستا هر روز مرا مشتاقتر از گذشته برای خدمت به مردم این منطقه میکرد. 15 روز کامل در منطقه بودم و 15 روز درحال رفتوآمد.»
کار داوطلبانه به آدم قدرت ادامه راه را میدهد و عاشقانه این فعالیتها را دنبال میکنم.
در این منطقه رسم است کدخدا برای آشتی دادن دو نفر میانجیگری میکند، خانوادهها گوسفندی قربانی میکنند و در یک ولیمه بساط آشتی دو طرف را فراهم میکنند. حتی به شوخی به دو طرف گفتم اگر ولیمهای بدهید شما را آشتی میدهم اما این راه هم کارساز نبود. یک روز در حالیکه میهمان خانه سیدعباس بودم گفتم این کدورت را تمام کنید قبل از اینکه یکی از برادرها به هر دلیلی فوت کند و دیگری از غم از دست دادن او تا آخر عمر بسوزد و پشیمان شود. این جمله کمی سیدعباس را به خودش آورد و درنهایت دو برادر با هم آشتی کردند. یک روز پسر سیدعباس به مرکز ما آمد و گفت کاری که شما کردید جمع بزرگی از ریشسفیدان منطقه نتوانستند انجام دهند و این مسأله مرا خیلی خوشحال کرد.»
دکتر پای تخته سیاه
خانم دکتر همه فنحریف گزارش ما در کنار طبابت، عاشق آموزش هم هست. به همین علت هرجا لازم باشد با همان روپوش سفید پای تخته سیاه مدرسه حاضر میشود: «معتقدم آموزش، اصل کار من است. بسیاری از مشکلات بهداشتیودرمانی مردم این مناطق به خاطر نداشتن آموزش و ناآگاهی است. به همین دلیل هرجا لازم باشد بساط درس و آموزشم را پهن میکنم. در روستایی که مشکل اعتیاد دارد درباره مضرات آن سخن میگویم، در روستایی که آمار خودکشی بالاست درباره خودکشی حرف میزنم، در روستایی درباره بهداشت فردی و در روستای دیگر درباره آشنایی با بیماریهای زمینهای. یک روز برای ویزیت اهالی یکی از روستاهای دورافتاده که 13 کیلومتر از جادهاش سنگلاخ و خاکی بود راه سختی را طی کردیم. اوایل مهرماه بود. به محض رسیدن، جمع زیادی از دانشآموزان قدونیمقد روستا با لباسهای مدرسه و چهرههای هیجانزده به استقبالمان آمدند و پرسیدند آقا معلم ما هم همراه شماست؟ با شنیدن پاسخ منفی من تمام لبخندها روی صورت بچههای چشم انتظار خشکید. طاقت دیدن این صحنه را نداشتم و گفتم اگر دوست داشته باشید من امروز خانم معلم شما میشوم. صدای شادی بچهها در روستا پیچید و من قبل از ویزیت اهالی در کلاس درس حاضر شدم و هر آنچه در توانم بود آن روز به بچههای پایههای مختلف آموزش دادم. هیچوقت آن روز را فراموش نمیکنم مخصوصا وقتی بچهها، خانم دکتر معلم! خطابم میکردند.»
چشم امید 10هزار روستایی
دکتر دهکده در همین روستاهای دورافتاده بود که پی به قدرومنزلت خود برد: «اهالی روستاهای این منطقه به خاطر کار کشاورزی و نیاز به نیروی انسانی بیشتر علاقهمند به فرزند پسر هستند. یک روز به شوخی خطاب به یکی از اهالی که فرزند برادرش را برای معاینه نزد من میآورد از علاقهمندی آنها به پسرها گلایه کردم اما پاسخش را هرگز فراموش نمیکنم. او گفت دختر هم به اندازه پسر برای ما عزیز است مگر شما که دختر هستید بد است خانم دکتر؟ نمیدانید چشم امید 10هزار روستایی محروم این منطقه در دل سیاه شب هستید؟ حرفش تلنگری بزرگ بود تا به حال کسی اینطور جایگاه و نقش مرا زیبا توصیف نکرده بود. از آن روز به بعد قدرت مضاعفی برای خدمت به اهالی گرفتم.»
خدمت به کوچنشینان
بخش زیادی از جمعیت روستاهایی که او سرمیزند کوچنشینند و در فصل گرم سال به ارتفاعات کوهها کوچ میکنند: «وظیفه من نیست برای ویزیت بیماران به ارتفاعات کوهها بروم اما وجدانم اجازه نمیدهد یک زن باردار یا بیمار بدحال برای ویزیت از کوه پایین بیاید. گاهی کولهام را میبندم و راهی این ارتفاعات میشوم و برای رسیدن به نقطهای که کوچنشینان هستند هم باید از میان رودخانه خروشان بگذرم هم باید از جادههای باریک و کوهستانی عبور کنم اما همه اینها لذتبخش است وقتی منجر به کمک به جان انسانها میشود.»
دکتر دهکده ما عاشق کارهای داوطلبانه است و دوست دارد این فعالیتها را بعد از گروههای جهادی با هلال احمر و کاروانهای سلامت ادامه دهد: «کار داوطلبانه به آدم قدرت ادامه راه را میدهد و عاشقانه این فعالیتها را دنبال میکنم.»شهروند آنلاین