این روزها اما چو نیک بنگری در احوال خلق خدا، حالشان را چنان مقبول نمییابی که همه سر در گریبان دارند و غوطهور در فکر و خیال. همه خیره به روبهرو، گویا نظارهگر چیزی نامرئی که دیگران عاجزند از دیدن آن. خنده بر لبها ماسیده و امید بر دلها خشکیده. از زن و مرد و پیر و جوان هر که را بینی، مغروقی است گرفتار یا خود گرفتارکرده در چمبره امواج زندگی. به طور حتم مواجه بودهاید با مردمانی که در خیابان از کنارتان میگذرند و سخت درگیر با خود، آنچنان که با خویش حرف میزنند و میجنگند و میروند. علت این تغییر رفتار طی یکی دو دهه گذشته چه میتواند باشد، چرا خنده با لبان ایرانیها و بخصوص پایتختنشینان قهر کرده است؟ شاید هم برعکس، مردم خنده را از خود راندهاند و دلچرکینش کردهاند.
شادی کجاست؟
اخیرا معاون ساماندهی امور جوانان وزارت ورزش و جوانان نسبت به کمرنگ شدن شادی میان ایرانیان اظهار نگرانی کرده و هشدار داده که سرور و شعف و خنده جای خود را به اضطراب و عصبانیت و غم داده است.
به گفته محمد گلزاری، ایرانیان بسرعت غمگین میشوند و همواره نگران آینده هستند که همین امر باعث شده احساس شادی در آنها بسختی ایجاد شود. این معضل در تهرانیها بارزتر و گلدرشتتر به نظر میرسد آمار وزارت بهداشت نشان میدهد 34 درصد ساکنان پایتخت به یک نوع اختلال روانی مبتلا هستند.
سخت میخندیم
جوکهای انگلیسی همیشه شهره بودهاند به بیمزگی و خنکی. خود انگلیسیها اما همیشه به آنها خندیدهاند و حال و هوایی عوض کردهاند. این هم یک نمونه از لطیفههای انگلیسی:
اولی: از زمانی که برق رفت من سه ساعت توی آسانسور گیر کردم.
دومی: من هم همین طور! من پنج ساعت روی پله برقی گیر کردم.
حالا حکایتی بخوانیم از عبید زاکانی، شاعر و طنزپرداز ایرانی سده هشتم هجری.
«از بزرگان عصر، یکی با غلام خود گفت که از مال خود، پارهای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: با آن گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد.
خواجه زهر مار کرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از کار افتاده، گفت: این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم.
گفت: ای خواجه، تو را بهخدا بگذار من همچنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارک میگذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن!»
قریب به یقین است که اگر عبید زاکانی این حکایت را برای مردمان روزگار خودمان آراسته بود چنان اقبالی نمیدید و شهره خاص و عام نمیشد. بعید است چنین ماجرایی بتواند ما را بخنداند، اما ایرانیان قدیم را میخندانده و سر کیف میآورده است.
اگر آن جوک انگلیسی و این حکایت عبید را کنار یکدیگر بگذاریم، در نهایت شاید بتوانند لبخندی را بر لبان ما بنشانند، اما خنده نه، خیلی بعید است و این در حالی است که انگلیسیهای امروز و ایرانیان دیروز براحتی خنده میکردهاند بر این لطایف. نتیجه این که ما ایرانیها در عصر حاضر بسختی میخندیم، بسیار سخت.
خندیدن قبح نیست
ایرانیان همواره میانه خوبی با خنده و خندیدن داشتهاند، آنچنان که دوای هر درد بیدرمان نامش نهادهاند و تاریخ ادبی این کشور بس طنازان و رندانی را به خود دیده است؛ از عبید زاکانی و سنایی غزنوی و سوزنی سمرقندی و میرزا حبیب اصفهانی و ادیبالممالک فراهانی در قرنهای گذشته گرفته تا ایرج میرزا و ابوالقاسم حالت و سیداشرفالدین گیلانی (نسیم شمال) و منوچهر احترامی در دوران معاصر.
بزرگان دین نیز سفارش فرمودهاند به شاد بودن و بسط آن در جامعه. چنانچه روایت است از رسول اکرم(ص) که در بهشت جایی است که به آن خانه شادی گفته میشود. هیچ کس به آن خانه وارد نمیشود مگر آن که موجب شادی کودکان شده باشد.
امام علی(ع) نیز میفرماید: شادی باعث انبساط روح و ایجاد وجد و نشاط میشود.
با همه اینها و شاید در دو سه دهه گذشته، خندیدن از منظر اعتقادی عدهای، سبکسری پنداشته شده و در حکم جلفبازی. شاید برآمده از این نگاه باشد که مردمانی هنگام خنده، خنده احتمالی، دست جلوی دهان میگیرند تا مبادا دندانهایشان نمایان شود که گویی اگر دیگرانی خندهشان را ببینند، گناهی نابخشودنی مرتکب شدهاند. علم روز نیز در کنار توصیههای دینی و سبقه تاریخی، خنده را نهتنها برای انسان مفید که حتی لازم و واجب میشمارد. کار تا آنجا پیش رفته است که برای درمان امراض جسمی نیز ـ روحی که جای خود دارد ـ جلسات خندهدرمانی برگزار میکنند تا سبکی دل، تندرستی تن به بار آورد.
یک حس درونی
ایرانیان با تمام کسوتی که در خندیدن و خنداندن دارند، این روزها خود بسختی میخندند؛ به جای لبخند هم معمولا تلخند میزنند و گاهی هم زهرخند.
تهرانیها شاید سرآمدند در خود فرورفتن و دل به غم سپردن، اما مردم شهرهای کوچکتر هنوز فاصله زیادی نگرفتهاند از سرخوشیهای کوچک زندگی.
اما چرا این گونه شده است؟ چرا سرانه شادی تا این حد پایین آمده و خندیدن سخت شده است؟ در آمارهای سالانهای که موسسههای تحقیقاتی منتشر میکنند، معمولا ایران از لحاظ سرانه شادی شرایط مناسبی ندارد و در ردههای پایینی جدول قرار میگیرد.
یک کارشناس ارشد علوم اجتماعی، شادی انسانها را دارای دو جنبه درونی و بیرونی ذکر میکند و میگوید: شادی درونی یک حس رضایت است که انسان از خود و زندگیاش دارد و جنبه بیرونی آن نیز واکنشهایی است که بر اثر این حس رضایت در جامعه و در برخورد با دیگران از خود بروز میدهد.
نوشین کاویانی تاکید میکند: اگر فردی به دلایل مختلف از زندگی شخصی خود راضی نباشد، بالطبع این نارضایتی را به سطح جامعه هم تسری میدهد و در موارد حادتر، اگر یک شکاف عمیق بین دو نظام ارزشی جامعه و خانواده به وجود آمده باشد، ممکن است این نارضایتی حتی به ایجاد جرم منجر شود. به اعتقاد وی، انسان خود دارای صلاحیت آفرینش فرهنگ است؛ یعنی میتواند رفتارهایی جدید را ابداع کند و به سطح جامعه انتقال دهد و با موقعیت جدید سازگار کند.
کاویانی، شادی را به دو دسته مقطعی و ماندگار تقسیم میکند و میگوید: یک سری از شادیها زودگذر و مقطعی است، مثلا زمانی که ورزش میکنیم یا گوش به موسیقی میسپاریم احساس شعف میکنیم، اما انجام برخی از کارها، احساس شادی مستمر و ماندگار در انسان ایجاد میکند. به عنوان مثال، وقتی دست یک نیازمند را میگیریم شادی و رضایتی که در درونمان احساس میکنیم عمیقتر و پایدار است.
این کارشناس ارشد علوم اجتماعی، درباره دلایل رخت بربستن شادی و خنده از دل و دهان مردم، اظهار میدارد: آمار بالای طلاق و بیکاری و تنشها و نوسانات حاصل از آن در خانوادهها سبب میشود فرد حس نزدیکی و همدلیاش را با اعضای خانواده از دست داده و آن را به بیرون از خانه هم منتقل کند. مشکلات اقتصادی و تورم نیز ممکن است چنان عرصه را بر مردم تنگ کند که از فضای شادی فاصله بگیرند. از طرفی، استانداردهای زندگی در شهری مثل تهران بالا رفته و مردم برای رسیدن به این استانداردها باید تلاش بیشتری کنند و وقتی به هدف و مقصود خود نمیرسند دچار استرس و اضطراب و حتی افسردگی میشوند.
پول شادی نمیآورد
معمولا کشورهایی همچون دانمارک، سوئیس، اتریش، باهاما، فنلاند، بوتان، برونئی، کانادا و هند در جایگاه بالاترین سرانه شادی قرار میگیرد. با توجه به شاخصههایی چون ثبات سیاسی، نبود خط فقر در جامعه، نبود بیکاری، فرهنگ کاری راحت و بیتنش، خانواده های محکم و آمار طلاق بسیار پایین، امکانات دولتی خدمات اجتماعی، بیمه همگانی، مدارس و دانشگاههای رایگان با کیفیت آموزشی مناسب، هویت اجتماعی مشخص برای جوانان، طبیعت بکر و معماری شهری زیبا، آلودگی محیط زیست ناچیز و... برای امتیازدهی به کشورها در نظر گرفته میشود. حضور دانمارک، سوئیس و اتریش در صدر، چندان محل شگفتی و تعجب نیست، اما بوتان و هند آن بالاها چه میکنند؟
اگر فرض را بر این بگذاریم که تورم و مشکلات اقتصادی سالهای اخیر، خنده را از لبان و دلهای مردم دور کرده است؛ در مقام مقایسه، سطح زندگی در ایران نسبت به کشورهایی همچون بوتان و هند و باهاما نسبتا بالاتر است و اگر قرار باشد اقتصاد، شادی زاید یا بمیراند که مردم هند باید همه افسرده و غمگین میبودند؛ دل مرده اساسی. پس گویا قرار بر مدار دیگری میچرخد و پول، همه چیز نیست.
کاویانی، نوع نگرش هر ملتی را به زندگی متفاوت میداند و در این باره میگوید: به طور مسلم، خواستههای مردمان هیچ دو کشوری از زندگی شبیه هم نیست و شاید کسانی به همان زندگی مختصری که دارند قانع باشند.
این مردمشناس، قناعت و زیادهخواه نبودن را در کسب آرامش و رضایت از زندگی بسیار موثر میداند و تاکید میکند آدمهای قانع، مردمان شادتری هستند. وی شادیآفرینی ثروت را رد نمیکند، اما متذکر میشود که مال و مکنت میتواند یکی از عوامل تولیدکننده شادی باشد، اما لزوما هر که ثروت دارد، شاد و خوشبخت نیست.
شهرمان شاد نیست
این پژوهشگر مسائل اجتماعی معتقد است: یکی از معضلات شهرهای کشور و بخصوص تهران، شاد نبودن ساختار و چهره شهر است. مردم به خیابانها و مغازهها که مینگرند، شادی و شعفی را احساس نمیکنند. این یکنواختی و فقدان جذابیت، در روحیه ساکنان شهر بسیار تاثیرگذار است. کاویانی میگوید: باید در وهله اول نیازهای زیستی و فیزیولوژیک مردم برآورده شود تا بتوانند به مسائل دیگری مثل امنیت شغلی و نیازهای اجتماعی برسند. تا زمانی که خیلی از افراد جامعه در نیازهای اولیه خود ماندهاند بالطبع نمیتوان از آنها انتظار شاد بودن داشت.
خنده برای همه
حال باید چه کرد و چه طرحی درافکند تا آب رفته به جوی بازگردد و خنده و شادی بر لبها و دلها؟
به اعتقاد کاویانی، اصلیترین عامل شادی در مردم ایجاد انگیزه میان آنهاست. البته فاکتورهای تولید این انگیزه نیز بسته به فرهنگ هر کشور متفاوت خواهد بود.
این مردمشناس، نقش دولت را در عوض کردن حال و هوای دل ملت بسیار پررنگ میداند و میگوید: دولت علاوه بر توجه به معیشت مردم و مهار تورم باید به مسائل فرهنگی نیز نگاه ویژهای داشته باشد.
به گفته وی، دولت باید از طریق وزارتخانهها و سازمانهای زیرمجموعه خود، تدابیری اتخاذ کند که باعث افزایش شادی میان مردم به طور اعم و کارمندان و خانوادههایشان به طور اخص شود. این مردمشناس، فراهم آوردن مقدمات و بسترهای تفریح و تفرج را به قیمت ارزان و قابل دسترس برای همه از جمله دیگر اقدامات دولت در این زمینه ذکر میکند.
کاویانی از نقش پررنگ صدا و سیما در احیا و افزایش شادی در مردم یاد و تاکید میکند: تلویزیون و رادیو میتوانند با ساخت برنامههایی مفرح، اما پرمحتوا شادی را به جامعه تزریق کنند. البته منظور از فیلم مفرح لزوما فیلم کمدی نیست که صرفا مردم را بخنداند. همچنین برنامهسازان سازمان میتوانند از نخبگان، روانشناس و جامعهشناس در ساخت برنامهها بهره بیشتری ببرند.