کد خبر: ۲۷۱۲۷۶
تاریخ انتشار: ۲۱:۳۶ - ۲۳ دی ۱۳۹۹ - 2021January 12
هفت روز از مرگ پسر بی‌آرزو گذشت؛ پسر معروف لب خط. در خانه عمو مراسم هفتم برگزار شد. همه آمده بودند. هنوز هم شوکه‌اند. هنوز هم نمی‌دانند چرا رضا آخر خط را انتخاب کرد. حتی هنوز نمی‌دانند چگونه نفس‌هایش به آخر رسیده است.

شفاآنلاین>سلامت> هفت روز از مرگ پسر بی‌آرزو گذشت؛ پسر معروف لب خط. در خانه عمو مراسم هفتم برگزار شد. همه آمده بودند. هنوز هم شوکه‌اند. هنوز هم نمی‌دانند چرا رضا آخر خط را انتخاب کرد. حتی هنوز نمی‌دانند چگونه نفس‌هایش به آخر رسیده است. منتظر جواب کالبدشکافی هستند. مانده‌اند با هزاران سوال بی‌جواب و یک وصیتنامه چهار برگی از آخرین حرف‌های رضای بی‌آرزو. وصیتنامه‌ای که در خانواده دست به دست می‌چرخد و داغ بازماندگان را بیشتر می‌کند. درددل‌هایی که هیچ‌وقت به زبان نیاورد اما کلمه به کلمه‌اش را نوشت تا همیشه به یادگار بماند.

همان ابتدای کوچه عظیمی تصویر رضا روی بنر سفیدرنگ خودنمایی می‌کند. پسری که برای محله لب خط الگو شده بود. اما دیگر نیست تا آوازه شهرت و نقش‌آفرینی‌هایش به گوش همه شهر برسد.

خانه عمو مهدی هم همان ابتدای کوچه قرار دارد. خانه‌ای دوطبقه با سنگ کرم‌رنگ که بنرهای تسلیت سرتاسر دیوار خانه را غرق در عزا کرده است. یکی اشک می‌ریزد و دیگری بر سرش می‌کوبد.

از صبح یکشنبه مراسم هفتم رضا آغاز شده بود. عزاداران از بهشت‌زهرا به خانه عمو مهدی آمده‌اند. باور نبودِ رضا در محله لب خط محال است. همه از ایستادگی و مقاومت رضا می‌گفتند. از امیدی که به آینده داشت. هوا تاریک شده بود که میهمانان یک به یک از خانه سیاهپوش خارج شدند. فاتحه می‌خواندند و صلوات می‌فرستادند. عمو و پسرعموی رضا هم به استقبال میهمانان آمدند.

پایان عزاداری

همه در کوچه 4متری عظیمی ایستاده بودند. 7 روز عزاداری دیگر به پایان رسیده بود. به رسم‌شان پایبند بودند. پایان شب هفتم باید خانه را از سیاهی پاک می‌کردند.

یکی نردبان آورد. پسربچه‌ای بالای نردبان رفت. بنرهای تسلیت را یکی‌یکی از در و دیوار کَند. زمین کوچه پر شد از بنرهای سیاه تسلیت. میهمانان به کمک آمدند. بنرها را جمع کردند. بنرهایی که دیگر کارایی نداشتند. نوبت به تصویر بزرگ رضا که سر کوچه نصب شده بود، رسید. آن را هم از جا کَندند. اما تصویر بزرگ رضا تنها بنری بود که نگه داشتند. می‌خواهند همین تصویر در ایام محرم سر کوچه نصب شود. وقتی بنرها جمع شد، میهمانان هم رفتند.

ماتم ابدی در خانه کوچک خواهر

 خانه خواهر رضا هم در همان کوچه قرار دارد. ساختمان قدیمی انتهای کوچه عظیمی، همان خانه‌ای است که رضا بارها از حیاط سه متری‌اش گذر کرده بود تا  در اتاق کوچکش شب را صبح کند. در و دیوار خانه گچی است، تنها عکس مادر در اتاق 6 متری خودنمایی می‌کند. عکس رضا پایین تصویر مادر روی طاقچه، جا خوش کرده است. 7 روز گذشته اما ماتم در خانه حکمفرماست. مادر و مادربزرگ‌شان را از دست داده بودند، تحمل غم دیگری را نداشتند اما مصیبت مرگ رضا روی سرشان هوار شد. در خانه کوچک لب خط دو خواهر و دو برادر رضا به همراه عمو مهدی حضور دارند. هرکدام روایتی دارند. روایتی از زندگی و مرگ پسر بی‌آرزوی لب خط.

حمایت‌ از رضا پس از ماه عسل

مهدی ارشدزاده عموی رضاست. عمویی که از کودکی در کنار برادرزاده‌اش بود و همیشه سعی در حمایتش داشته است.

او می‌گوید: «رضا از بچگی کنار ما بزرگ شد. ما برادرها در خانه پدری زندگی می‌کردیم. او ۶ ماهه به دنیا آمد. به سن نوجوانی که رسید، از طرف یک جمعیت خیریه به نام امام علی(ع) معرفی شد که در برنامه تلویزیونی ماه عسل شرکت کند. رضا در آن برنامه گفت فرصت نداشتم که آرزویی داشته باشم. همین جمله او معروف شد.

بعد از آن خیلی‌ها از رضا حمایت کردند. یک‌بار دیگر از او پرسیدند آرزویت چیست. او هم گفت دوست دارم علیرضا حقیقی دروازه‌بان تیم‌ملی را ببینم. همین‌طور هم شد. آقای حقیقی به خانه ما آمد و با او عکس گرفت. حتی یکی دوبار او را به جلسات و تمرینات فوتبالی برد تا بقیه فوتبالیست‌ها را هم ببیند. رضا به آنها گفته بود که دوست دارد از این محله برود. آقای حقیقی و آقای حنیف عمران‌زاده و سیدمهدی رحمتی یک خانه خارج از این محله برای او و خانواده اجاره کردند.

رضا و خانواده‌اش به آنجا رفتند. اما بعد از یک‌سال باید خانه را تخلیه می‌کرد. برای همین آنها برگشتند به خانه قبلی.

بعد از آن جمعیت امام علی(ع) از رضا حمایت کرد. برای رضا معلم خصوصی گرفتند که رضا دیگر کار نکند و درس بخواند. همین‌طور هم شد. رضا درس خواند. او را وارد عرصه ورزش کردند. عضو تیم پرشین شد. حتی رضا از طرف خیریه امام علی(ع) وارد تئاتر  شد. کارش به عرصه سینما هم کشیده شد.

حس غریبی داشت

اما رضا از همان دوران نوجوانی یک حس و حال غریبانه‌ای داشت. همیشه دوست داشت تنها باشد. با کسی درددل نمی‌کرد. می‌گفت نمی‌خواهم بقیه را ناراحت ببینم. البته جمعیت امام علی(ع) همیشه به او کمک می‌کرد و هر مشکلی که داشت، برایش حل می‌کرد، تا زمانی که رضا مادرش را از دست داد. همین مسأله او را به‌شدت درگیر کرد.

  پس از مرگ مادرش خواست ازدواج کند. با وجود سن کمی که داشت و شرایط اقتصادی کشور مخالفت کردم اما تأثیری نداشت. به خواسته‌اش احترام گذاشتم. به خواستگاری دختر یکی از اقوام که مد نظرش بود، رفتیم. نامزد کردند.

عموی رضا در ادامه گفت: «پس از مرگ مادرش خواست ازدواج کند. با وجود سن کمی که داشت و شرایط اقتصادی کشور مخالفت کردم اما تأثیری نداشت. به خواسته‌اش احترام گذاشتم. به خواستگاری دختر یکی از اقوام که مد نظرش بود، رفتیم. نامزد کردند. همزمان رضا در یک کارگاه پرسکاری هم کار می‌کرد. می‌گفت در کنار حمایت‌های جمعیت امام‌علی(ع) باید خودم هم به فکر آینده باشم. دستم را روی زانوهایم بگیرم و درآمد داشته باشم. شاید روزی دیگر از این حمایت‌ها خبری نباشد.»

نقش امیر سیاه، زندگی رضا را سیاه کرد

2 سال گذشت. رضا با حمایت‌های جمعیت امام‌علی(ع) وارد عرصه سینما و تئاتر شده بود. فیلم کوتاهی از طرف این جمعیت به رضا پیشنهاد شد. فیلمی که براساس واقعیت زندگی پسری بود که از نظر اقتصادی و اجتماعی و رفاهی کمبود داشت. نقش اول فیلم پسری به نام امیر سیاه بود که رضا نقشش را بازی کرد. تلاش‌های شبانه‌روزی امیر سیاه بی‌نتیجه بود و آرزوهایش دست‌نیافتنی؛ همین هم شد که او در فیلم دست به خودکشی می زند.

من فکر می کنم بازی در همین نقش باعث مرگ رضا شد. امیر سیاهِ فیلم همان رضا بود. رضا در آن فیلم زندگی خودش را بازی کرده بود. او از این فیلم الهام گرفت. این نقش تأثیر زیادی روی رضا گذاشته بود. رضا نباید این فیلم را بازی می‌کرد؛ او ظرفیت بازی کردن این نقش را نداشت.

فیلم ناقص بود

 مهدی که تمام‌ قد سیاه‌پوش است، در ادامه گفت: «رضا پس از بازی در این فیلم خوشحال بود. شاید جایزه نقش اول فیلم کوتاه را می‌گرفت. اما فیلم از نظر من جالب نبود. کامل نبود. انتهای فیلم خیلی تلخ تمام شده بود. فیلم باید مشکلات پس از خودکشی را هم به تصویر می‌کشید. معضلاتی که برای بازماندگان ایجاد می‌کرد. من فکر می کنم بازی در همین نقش باعث مرگ رضا شد. امیر سیاهِ فیلم همان رضا بود. رضا در آن فیلم زندگی خودش را بازی کرده بود. او از این فیلم الهام گرفت. این نقش تأثیر زیادی روی رضا گذاشته بود. رضا نباید این فیلم را بازی می‌کرد؛ او ظرفیت بازی کردن این نقش را نداشت. یکبار به او گفتم که آدم باید با مشکلاتش مبارزه کند نه اینکه اینطور به زندگی اش خاتمه دهد اما او این حرف من را قبول نداشت»
آخرین وصیت رضا

بزرگ خانواده رضا که گرد سفیدی روی موها و ریش‌هایش نشسته از روز مرگ برادرزاده‌اش می‌گوید: «درست یک هفته از این اجرا گذشته بود که صاحبکار رضا با من تماس گرفت. به بهانه اینکه رضا حالش بد شده مرا به محل کارشان کشاند. صبح بود. محل کارشان نزدیک خانه‌مان بود. وقتی رسیدم جمعیت زیادی هم آمده بودند. همه گریه می‌کردند. آمبولانس هم بود. با استرس رفتم داخل ساختمان. رضا روی بالکن ساختمان افتاده بود؛ هنوز هم علت مرگش را نمی‌دانیم. تنها 4 ورق دست‌نوشته در کنار جسدش قرار داشت. وصیتنامه‌ای که با دست خط خودش بود. خطاب به همسر، مادرزنش، خواهرها و برادرهایش نوشته بود؛ درددل‌هایی را که هیچ وقت به زبان نیاورده بود. «از دست من ناراحت نباشید. زندگی اینطور بهتر است. تنها راهم همین بود.»
رضا از فقر نمرد

«مرگ رضا برای ما غیر قابل باور است. رضا از نظر رفاهی و اقتصادی کمبودی نداشت. حمایت‌های زیادی هم پشتش بود. شایعه فقر و نداری رضا مایه آبروریزی خانواده ماست. به این حواشی دامن نزنید.»

برادر بزرگ‌تر رضا صحبت‌هایش را این‌طور تمام می‌کند: «این حرفی که من می‌گویم صدای خانواده رضاست که باید در کل جامعه شنیده شود. رضا را یک جوان زمین‌خورده ندانید، رضا یک جوان رشد کرده و فرهنگی بود. باید همین‌طور او را ببینید. رضا به آنچه که می‌خواست رسید. سرعت اوج و رشدش بیش از حد بود. او گرسنه نمانده بود که خودکشی کند. مشکل اقتصادی زیادی نداشت که دست به این کار بزند. با حرف هایتان او را عذاب ندهید. حیف است که یک جوان روحش عذاب بکشد.»

دیوار بزرگ میان ما

«رضا شش ماهه به دنیا آمد. هیچ کس تصورش را هم نمی‌کرد زنده بماند. اما مادرم او را به خانه آورد و پرستاری کرد. در عین ناباوری بزرگ شد.» اینها را برادر بزرگ‌تر رضا می‌گوید؛ برادری که در تمام 3 سالی که مادرشان را از دست داده است، خواست به رضا نزدیک شود اما نتوانست. رضا دیوار بزرگی بین خود و خانواده‌اش کشیده بود. «رفتارهای رضا پس از مرگ مادرم تغییر کرد. او همیشه در کنار مادرم بود. درد دل می‌کرد با او حرف می‌زد. اما بعد از مادرم گوشه‌گیر شد و تنها. تلاش‌های ما هم فایده‌ای نداشت. پرخاش می‌کرد فاصله ما هر روز بیشتر می‌شد. اما من دورادور شاهد کارهایش بودم. از جمعیت امام‌علی(ع) پیگیری می‌کردم. وضعیت رضا با مرگ مادربزرگش هم که 4 ماه پیش به دلیل کرونا جان باخت، وخیم‌تر شد. او بعد از مادرم به مادربزرگم پناه برده بود؛ بیشتر اوقاتش در خانه مادربزرگم سپری می‌شد. رضا نتوانست این مصیبت‌ها را تحمل کند. رضا را در کنار مزار مادربزرگم خاک کردیم تا آرام بگیرد.»

او می گوید که رضا پیش از این دو بار سابقه خودکشی داشته ولی از مرگ نجات یافته بود.
عشق به مادرم رضا را برد

برادر کوچک‌تر رضا هم، گفت: «من رضا را زیاد نمی‌دیدم. معمولا درگیر کارهایش بود. ولی این را می‌دانم که رضا به خاطر مادرم این کار را کرد. رضا خیلی مادرم را دوست داشت. بیشتر از ما پیش مادرم بود. وقتی که مادرم از دنیا رفت، رضا هم تغییر کرد. دیگر مثل سابق نبود. آرزو داشت بار دیگر مادرم را ببیند. او برای خوشحالی ما همه کار می‌کرد. همیشه با ما شوخی می‌کرد تا بخندیم، ولی خودش زیاد خوشحال نبود. هندزفری می‌گذاشت و شعرهای غمگین گوش می‌کرد. ولی می‌دانم همه اینها به خاطر مادرم بود، چون رضا عاشق مادرم بود.»
برادرم احساسی بود

خواهر بزرگ‌‌تر رضا  22 سال دارد. پسرش دو ساله است. در صورتش غم بزرگی پنهان است. مصیبت مادر و برادرش را  هضم نمی‌کند. می‌گوید: «می‌خواهم روح رضا آزاد باشد. اما این فضاسازی‌های مجازی روح برادرم را آزرده کرده است. رضا پسر احساسی بود. پس از مرگ مادرم دلش شکست. مرگ او را نتوانست قبول کند. همیشه تصاویر او را می‌دید و اشک می‌ریخت. او تنها به خاطر مادرم تصمیم به مرگ گرفت. او با ما تفاوت داشت. تحمل این مصیبت را تاب نیاورد. اگر به خاطر سختی و مشکلات اقتصادی بود من سختی‌های بیشتری کشیدم. فقر و نداری دلیل مرگ رضا نبود. از همه مردم می‌خواهم این شایعات را نشر ندهند تا روح رضا آرامش داشته باشد.»

از «امیر» تا «رضا»

حالا از مرگ امیر ِ آن فیلم کوتاه [که در صفحه اینستاگرام شخصی او هنوز موجود است] و «رضا»ی زندگی واقعی بیش از یک هفته گذشته است. هنوز هم سوالات زیادی در ذهن همه نقش بسته است. و یکی از آن سوالات برای همیشه این خواهد بود که چرا پسری با این شخصیت حساس و گذشته سخت پس از مرگ مادر و یکی دو خودکشی نافرجام باید در نقشی فرو رود که سرشار از تاریکی و تباهی است؟ نقشی که آن را در زندگی واقعی هم به نمایش گذاشت. روزنامه شهروند
برچسب ها: خودکشی ، رضا ، ماه عسل ، لب خط ، ازدواج
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: