کد خبر: ۲۶۱۳۷۴
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۰ - ۲۳ تير ۱۳۹۹ - 2020July 13
گفتگو:سید علی میرفتاح
اتاق دکتر سعید خال مدیرعامل بهشت زهرا به قدری زیبا و آمیخته به خوش‌سلیقگی و در عین حال به دور از هر نوع تجملی بود که گل‌ها و گیاهان درون اتاق هم گواهی می‌دهند عشق و علاقه‌ای عمیق این‌طور شاداب و سرزنده‌شان بار آورده. این کار با صرف وظیفه‌شناسی اداری و تلاش کارمندی اتفاق نمی‌افتد, ‌تعلق خاطری می‌خواهد، تعهدی، ادای دینی...



 

شفاآنلاین>اجتماعی>بین مدیری که شعر می‌شناسد، ‌در خلوتش حافظ و سعدی می‌خواند، با نویسندگان و هنرمندان حشر و نشر دارد و اهل رسانه است، زیر دستش روزنامه و کتاب و مجله باز است، نویسنده و خبرنگار و ستون‌نویس می‌شناسد و مدام در کار و بارش تامل و تفکر می‌کند با مدیری که اگرچه بی‌وقفه کار می‌کند و متعهد است اما کلا و جزئا تعلقی به ادبیات و رسانه و کتاب ندارد، تفاوت از زمین تا آسمان است. من-سیدعلی میرفتاح- بنا به اقتضای شغل روزنامه‌نگاری به اتاق‌ مدیران عالی‌رتبه بسیاری رفته‌ام. همینقدر سربسته بگویم که متاسفانه بدسلیقگی و تکلف و تصنع را جزء لاینفک اغلب اتاق‌ها و دفترها یافته‌ام. اتاق پرزرق و برق هم کم ندیده‌ام، اما دفتر ساده و بی‌پیرایه و در عین حال زیبا حکم کیمیا دارد. اتاق دکتر سعید خال مدیرعامل بهشت زهرا به قدری زیبا و آمیخته به خوش‌سلیقگی و در عین حال به دور از هر نوع تجملی بود که نتوانستم بعد از سلام علیک زبان به تحسینش نگردانم. گفتم مشخص است که علاقه‌ خاصی به کار و محل کارتان دارید. این گل‌ها و گیاهان گواهی می‌دهند که عشق و علاقه‌ای عمیق این‌طور شاداب و سرزنده‌شان بار آورده. انصاف این است که بگویم این خوش‌سلیقگی و نظم و تمیزی منحصر به آفیس شما نیست بلکه به همه بهشت زهرا سرایت کرده. این کار با صرف وظیفه‌شناسی اداری و تلاش کارمندی اتفاق نمی‌افتد. ‌تعلق خاطری می‌خواهد، تعهدی، ادای دینی... آیا دیگران هم که به اتاق شما می‌آیند مجذوب این اتمسفر خوشایند می‌شوند؟

_ من حدود بیست و شش سال است که در شهرداری تهران مشغول کارم، بیست و شش سالی که تمامش را در بهشت زهرا بوده‌ام. ابتدا به عنوان کارمند و کارشناس به اینجا آمدم، اما پله پله رده‌های مدیریتی را طی کردم و با همه جنبه‌های این کار آشنا شدم. از روابط‌عمومی و بخش رسانه‌ها بگیرید تا بخش‌های پژوهشی و برنامه‌ریزی. بی‌مناسبت نیست که بگویم من در یک خانواده رسانه‌ای پرورش یافته‌ام. پدرم خبرنگار بود و برای همین بسیاری از نویسندگان و روزنامه‌نگاران با خانواده ما رفت‌وآمد داشتند. از اتفاق پدرم، خدا بیامرز، بنیانگذار دفتر مطبوعاتی بهشت زهرا در زمان جنگ بود. حاج‌آقای دعایی در دهه شصت به پدرم ماموریت داد تا یک دفتر مطبوعاتی راه بیندازد و اخبار شهدا را در اطلاعات بازتاب دهد. من از همان بچگی با پدرم به اینجا می‌آمدم و با کارها و خبرهای اینجا آشنا می‌شدم. می‌خواهم بگویم که من از ابتدا بی‌آنکه از آینده شغل و حرفه‌ام خبر داشته باشم، زندگی‌ام با کار و بار بهشت زهرا عجین بود. برای همین هیچ‌وقت حضورم را د بهشت زهرا "شغل" نپنداشته‌ام و به دیده "کار" به آن نگاه نکرده‌ام. فعالیت من در بهشت زهرا از جنس زندگی است نه شغل و حرفه. به جزئی‌ترین کارهای بهشت زهرا نیز با تعلق خاطر نگاه می‌کنم. این گل و گیاه هم که می‌بینید صرفا متعلق به اتاق من نیست. هر اتاقی که بروید همین است و همه موظفند خودشان به آنها رسیدگی کنند و آنها را پرورش دهند. اینها همه از چند شاخه و چند گلدان شروع شد و به چنین فضای سبزی رسید که هرکس می‌بیند آن را تعریف و تمجید می‌کند. این گل و گلدان‌ها نمادی است از نوع کار ما در بهشت زهرا. به بقیه امور هم شبیه به همین گلدان‌ها نگاه می‌کنیم و در آنها با تمام وجود وارد می‌شویم. تاکید می‌کنم که من خدمتم را در این آرامستان از جنس کار نمی‌دانم بلکه نوعی عشق و عاطفه است. روزی که مدیرعامل شدم به همکارانم گفتم من هر آن چیزی را که برای خانواده خودم و دو دختر کوچکم می‌خواهم، برای شما هم چه کارگر باشید و چه کارمند می‌خواهم. اینجا فرقی بین پرسنل تغسیل و تطهیر و مدیران عالی‌رتبه بهشت زهرا نیست. بنابراین بخش زیادی از کار را علاوه بر نظم و انضباط اداری، صمیمیت خانواده بهشت زهرا پیش می‌برد. ما در اینجا به شدت پایبند قاعده طلایی اخلاق هستیم و از عمق جان معتقدیم «هرچیزی را که برای خود می‌پسندی برای دیگری هم بپسند».

-شما چقدر برای کاری که می‌کنید وقت می‌گذارید؟

-اگر بخواهم زندگی‌ام را به سه بخش تقسیم کنم، یک بخش مهمش بهشت زهرا است. این بخش جدی‌ترین وجه زندگی من است. بخشی که از لحظه لحظه‌اش خاطرات تلخ و شیرین و عجیب و غریب دارم. ما روزهای سختی را پشت سر گذاشته‌ایم. از زلزله بم و منجیل و رودبار تا سیل تهران. از جنگ تحمیلی تا تشییع پیکر شهدا ومدافعین حرم و... و سال 98 که بی‌تردید برای ما سخت‌ترین سال در تاریخ 50 ساله بهشت زهرا بود.  بخش دوم زندگی‌ام که آن هم بی‌ارتباط با بهشت زهرا نیست به ارتباطاتم با عرصه‌های فرهنگی و رسانه‌ای برمی‌گردد. به جهت خاستگاه رسانه‌ای خودم و خانواده‌ام، به روزنامه‌نگاری و روزنامه‌نگاران علاقه بسیار دارم و با بیشتر نویسندگان و اهل قلم مراوده دارم. من با سربلندی و افتخار خودم را روزنامه‌نگار معرفی می‌کنم و در همین رشته، در دانشگاه معلم ارتباطات هستم. من نه فقط پدرم اهل رسانه بود بلکه پدربزرگم نیز در شهرری در دهه 20، 30، 40 کار خبرنگاری می‌کرد. بخش سوم زندگی‌ام که باز بی‌ارتباط با دو بخش اول نیست شعر و کتاب است. من بی‌حافظ روزم شب نمی‌شود. بی‌سعدی کارم راه نمی‌افتد. بی‌کتاب توان تحمل سختی‌ها و شدائد را ندارم. کتاب و شعر و ادبیات کمک زیادی به من کردند و باعث شدند تا با نگاه بهتری به مقوله مرگ و زندگی و کار بهشت زهرا نگاه کنم. حافظ برای من سلیقه و علاقه نیست بلکه نحوی از زندگی است. ترکیب این سه بخش کمکم کرده تا با نگاه جدیدی، جدید که نه، نگاه متفاوتی، با مقوله «مرگ» مواجهه پیدا کنم. مقوله‌ای که آن را هر روز و هر ساعت عملا در بهشت زهرا در بوته نقد قرار می‌دهم و آثا و تبعاتش را می‌بینم. اینکه می‌بینید سازمان بهشت زهرا مثل ساعت کار می‌کند و به شهروندان خدمت می‌کند و اموات را با اکرام و اعزاز به خاک می‌سپرد به خاطر همین نگاه متفاوتی است که من و همکارانم به مقوله مرگ داریم. تصادفی نیست که در سازمان ما نظم حرف اول را می‌زند یا از سر اتفاق نیست که همکارانم بی‌وقفه و در هر شرایطی، حتی شرایط سختی مثل کرونا، مشغول خدمتند. چند وقت پیش دیدم آقای اسماعیل کهرم، این دانشمند بوم‌شناس بزرگوار که اکثرا در این سال‌ها صدای انتقادش بلند است و دائما از نهادهای مختلف گله و شکایت می‌کند، جایی گفته بود «اگر همه نهادها و ادارات ما عین بهشت زهرا کار می‌کردند، مملکت گلستان می‌شد».  این حرف او برای من به شدت مایه امیدبخشی است. بگذارید صراحتا بگویم که من و همکارانم در این سازمان چطور و از چه زاویه‌ای به مرگ نگاه می‌کنیم. از نظر ما بزرگ‌ترین عدالت تاریخ و دادگری حاکم بر سرنوشت بشر «مرگ» است. به عبارتی مرگ به دموکراتیک‌ترین شیوه با انسان‌ها مواجه می‌شود. مرگ اگرچه دیر و زود دارد، اما مطلقا سوخت و سوز ندارد. مرگ چپ و راست‌ نمی‌شناسد، بالا و پایین برایش فرق نمی‌کند، پولدار و بی‌پول را متفاوت از هم نمی‌نگرد، فقیر و غنی را با یک چشم می‌بیند. «مرگ» مثل صحرایی است که همه انسان‌ها را برابر هم قرار می‌دهد. از رییس‌جمهور فلان کشور تا نماینده مجلس بهمان کشور، از فلان برج‌ساز، تا بهمان مدیر شرکت بزرگ همه چاره‌ای ندارند جز اینکه در برابر مرگ تسلیم شوند . این فراگیری بی‌تبعیض مرگ باعث قشنگی حیرت‌آور چنین پدیده‌ای است. چیزی که شما دیدید و خیلی‌های دیگر هم به آن توجه کردند همین اتاقی است که من درآن می‌نشینم. اتفاقا خیلی‌ها به محض اینکه وارد اتاق می‌شوند تحت تاثیر فضای حاکم بر آن قرار می‌گیرند. اما به کمک این گلدان‌ها و تابلوها سعی کرده‌ام این پیام مهم را به مراجعین به بهشت زهرا منتقل کنم که «و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست» ما می‌خواهیم به خودمان و به مردم بگوییم «نامش مرگ، آنچه درس می‌دهد زندگی است». ما می‌خواهیم این پیام را به مردم بدهیم که اگر به «مرگ» فکر کنند، زندگی‌شان بی‌تردید زیباتر می‌شود. اگر به «مرگ» فکر کنیم، قطعا بهتر زندگی خواهیم کرد. قدر فرصت‌ها را باید دانست. در سایه مرگ‌آگاهی خیلی از کارها را شاید انجام ندهیم خیلی از کارها را هم با انگیزه بیشتر و جدی‌تری انجام دهیم. بسیاری از این بزه‌ها، مشکلات اخلاقی، مشکلات اقتصادی، دزدی‌ها، غارتگری‌ها و... به این دلیل است که مرگ را از یاد برده‌اند و به آن نمی‌اندیشند در حالی که ما مسلمانیم و اعتقاد داریم مرگ، پایان نیست بلکه خود آغاز است. منظورم این است که مجموع این باورها و کارها دست به دست هم داده‌اند و مدیریت بهشت زهرا را از حالت تک‌بعدی و اداری خارج کرده‌اند. ما اینجا فقط یک بحث اجرایی نداریم بلکه بهشت زهرا مجموعه‌ای است از فعالیت فرهنگی و هنری و مذهبی و دینی و اجتماعی و حتی سیاسی. همان‌طور نوع کار ما اقتضا می‌کند که افراد زیادی با ما سروکار داشته باشند. شهروندی که چهار عزیزش را در تصادف یا حادثه آتش‌سوزی از دست داده به دفتر من یا به سازمان بهشت زهرا می‌آید، خانواده بزرگوار شهید مدافع حرم نیز قدم به چشم ما می‌گذارد. هنرمندان عزیز می‌آیند، دانشگاهیان و سیاستمداران و مقامات و مسئولان هم می‌آیند. ورزشکاران می‌آیند، محکومان زندان هم می‌آیند. پولدارها می آیند مردمان تنگ‌دست و بی‌بضاعت هم می‌آِیند و ما اینجا با همکارانمان توافق کرده‌ایم که به همه خدمت کنیم و بی‌آنکه بین افرا تفاوت بگذاریم از جان و دل خدمتشان کنیم. اعتقاد ما،‌همینطور تلاش و وظیفه ما این است که هر کس به اینجا می‌آید باید به آرامش ولو آرامش نسبی برسد. من سعی‌ام این است که مرگ‌آگاهی را به شکلی درست و حسابشده  بین طبقات مختلف مردم ترویج کنیم. فکر به «مرگ»، انسان را فربه می‌کند، فکر به «مرگ» انسان را چالاک می‌کند و باعث می‌شود از این قید و بندهای دنیا ببُرد. اگر ببُرد یقینا در زندگی به آرامش و راحتی می‌رسد.

- آیا شما این نگاه را از مطالعات ادبی و ادبیات کهن و حافظ و... گرفته‌اید یا جزو شرح وظایف سازمانی شماست؟

-احتمالا اسم خانم «اليزابت کوبلر راس» را شنیده باشید. او مرگ‌پژوهی مشهور است و کتاب‌هایی بس خواندنی و آموزنده در این باب نوشته. اتفاقا او از طریق مطالعات بالینی و تحقیق بر روی تعداد زیادی محتضر به این نتایجی که خدمتتان عرض می‌کنم رسیده. خانم کوبلر راس می‌گوید: ما بررسی کردیم دیدیم تمام هزار نفر محتضری که کیس مطالعاتی ما بودند از وقت مواجهه مستقیم با مرگ تا وقت نزع، پنج واکنش پی در پی را از ایشان سرمی‌زند. اولین واکنشی که همه هزار نفر انجام دادند، «انکار مرگ» بود. ما هم در دور و برمان انکار مرگ را زیاد می‌بینیم. اگر دکتری پیش خبر مرگ بدهد معمولا از در انکار برمی‌آییم و می‌گوییم «نه بابا! دکتر چه می‌فهمد؟! این آزمایش سرطان نیست، این ایدز نیست، او نمی‌فهمد و از این قبیل عکس‌العمل‌ها». اما بعد از این مرحله خانم کوبلر راس می‌گوید دوره «خشم» شروع می‌شود. دومین فازی که فرد محتضر می‌گیرد، خشم است. ناراحت می‌شود و شروع به فحش‌دادن به زمین و زمان می‌کند. مثلا می‌گوید چرا من باید سرطان بگیرم؟ چرا مثلا صدام نگیرد؟ چرا قذافی نگیرد؟ چرا این دیکتاتورها و دزدها و اختلاسگرها نگیرند و... بعد از این فاز، بیمار وارد چانه‌زنی می‌شود. چانه زنی با خدا و طبیعت و مذهب. مثلا نذر می‌کند، قرار و مدار می‌گذارد و با کائنات بده‌بستان می‌کند. اگر از این چانه‌زنی نتوانست مرگ را متوقف کند دوره افسردگی شروع می‌شود. این مرحله بدترین مرحله افرادی است که در آستانه مرگ قرار دارند. افسردگی ام‌الامراض است و هم برای خود فرد دردسر ساز است و هم برای اطرافیانش. اما بعد از آن به مقام تسلیم و رضا می‌رسد که فرد در مقابل مرگ کوتاه می‌آید و دستش را بالا می‌برد. بسیار زیاد شنیده‌ایم که در مراسم خاکسپاری در بهشت زهرا می‌گویند مرحوم را دیروز دیدیم نورانی بود، آرام بود، می‌خندید، زیبا شده بود... می‌دانید چرا؟ چون مرحوم در آن 24 ساعت یا 48 ساعت آخر، راضی و تسلیم شده بود و دیگر با کسی و چیزی جنگ نداشت. راحت شده بود. کار روان‌درمانگر غربی این است که دارو می‌دهد، مشاوره می‌کند، تا زمان‌ آن مراحل را یعنی زمان تا رسیدن به تسلیم را کم کند و مریض را هر چه زودتر از انکار و خشم و افسردگی و چانه‌زنی عبور دهد. ما هم بنا بر توصیه‌های دینی و عرفانی به این نتیجه رسیده‌ایم که باید فرهنگ مرگ‌اندیشی و رضا و تسلیم را دربرابر مشیت پروردگار ترویج کنیم. ما در فرهنگی رشد کرده‌ایم که شاعرش می‌گوید "روزها فکر من این است و همه شب سخنم/ که چرا غافل از احوال دل خویشتنم". یا می‌گوید "مانده‌ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا/ یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم" . به ما آموزش داده‌اند و تعلیممان فرموده‌اند که "مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم..." یا "حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم.... " ما مسلمانیم و در کتاب آسمانی‌مان تاکید شده است که "إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ" یا "کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام". می‌بینیم آموزه دینی ما، آموزه ‌حافظ ما، آموزه خیام ما... و اغلب شاعران و حکیمان و عارفان ما این است که مرگ را بپذیریم. «پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد»... این پذیرش و تسلیم و رضا نمی‌دانید که چه تحولی در زندگی افراد به وجود می‌آورد در نخوه زندگی کردن و در نگرش آنها چه تحول مثبتی را باعث می‌شود. ما اگر  نه به لفظ که حقیقتا «مرگ» را باور کنیم، آن‌وقت خیلی کارها را انجام نمی‌دهیم و قدر فرصت‌ها را بیشتر می‌دانیم. نکته مهم و قابل تامل اینجاست که متر و معیار زندگی «مرگ» است. مفهوم زندگی را «مرگ» تعیین می‌کند. «مرگ» است که زشتی یا زیبایی زندگی را معلوم می‌کند. به همین دلیل سعی کردیم در بهشت زهرا یک تفکر و اندیشه جدی و خداپسندانه را ترویج کنیم که آشنایی با مرگ در اصل آشنایی با زندگی است.

شفاآنلاین را دراینستاگرام هم دنبال کنید

- آقای خال خیلی برای من جای مسرت دارد که می‌بینم در پی ترویج چنین فرهنگی هستید. بی‌جهت نیست که در کار و بارتان موفق شده‌اید و اغلب منصفان، فارغ از گرایش سیاسی و عقیدتی‌ مدیریتتان را ستایش می‌کنند. جای تبریک دارد. من اگر اجازه بدهید می‌خواهم وارد مقوله دیگری شوم. بهشت زهرا یک جور تاریخ معاصر است. علاوه بر این خود یک کشور پهناور است با همه اقشار مختلف مردم. می‌خواهم بدانم مدیریت چنین کشوری چقدر سخت یا آسان است. شما چه حسی دارید از اینکه رییس سرزمینی هستید که بزرگ و کوچکش در خاک خفته‌اند؟

- باز هم برمی‌گردم به مقوله مرگ‌آگاهی. نه فقط در مدیریت بهشت زهرا که در مواجهه با پدیده‌ای مثل کرونا هم این مرگ‌آگاهی است که می‌تواند نسبت ما را با عالم تغییر دهد. اینجا همه آدم‌ها هر چه که بوده‌اند و هر کار که کرده‌اند سرانجام مرده‌اند. یادآوری این حقیقت بسیار آموزنده است. در همین قصه کرونا معلوم شد که ویروس‌ها کاری به منصب و مقام آدم‌ها ندارند. برای ویروس کرونا بوریس جانسون فرقی با علی لاریجانی یا با مرکل یا با یک فرد معمولی ندارد. اگر به معنی حقیقی کلمه شما این معنا را درک کنید آن وقت استراتژی‌تان برای کار و بار دنیا تغییر می‌کند.

- آنقدری که من می‌فههم مرگ‌آگاهی بیشترین تاثیر را در نحوه مدیریت شما گذاشته است...

- بسیار زیاد. دو، سه روز پیش خبرنگاری که در جریان مرگ و میرهای ناشی از کرونا قرار گرفته بود از من پرسید  «آقای خال! آیا ترسیدید؟» جوابی که به او دادم اینجا هم تکرار می‌کنم. گفتم: «به والله قسم لحظه‌ای از کرونا نترسیدم. چه آن روزی که 10 اسفند فرزندانم را به چهارمحال بختیاری بردم و با آنها وداع کردم. -دو دختر کوچک دارم که 55 روز در روزهای کرونایی آنها را ندیدم. 10 اسفند آنها را به منزل مادربزرگشان بردم، 30 فروردین رفتم و آنها را برگرداندم. من از مرگ نترسیدم اما هر شب و هر لحظه به آن اندیشیدم. در روزهای کرونایی به «مرگ» اندیشیدم . سعی کردم آن را بپذیرم و قبولش کنم. در این مدت من شهروندی را دیدم که کرونا سه نفر از اعضای خانواده‌اش را گرفته بود. آدمی بود که دو فرزندش را کرونا کشته بود. شوهری دیدم که زن جوانش را به خاک سپرد. خیلی سخت بود، ولی بالاخره مرگ‌آگاهی دارویی است برای بشر.  مرگ که خودش ترس ندارد. مرگ اصلا ترسی ندارد، بلکه ازدست‌دادن زندگی است که لرزه به تن آدمیزاد می‌اندازد. از دست دادن ماشین، پول، مقام، ثروت و این قبیل است که ترس دارد اینجا که ما هستیم به خاطر همین مواجهه با مرگ ناخواسته هر روز تمرین می‌کنیم که چطور در یک لحظه می‌شود همه چیز را از دست داد. می‌دانید ژاپنی‌ها به گورستان به چشم تراپی نگاه می‌کنند و بعضی بیماران را از طریق گوردرمانی مداوا می‌کنند؟ ما هم اینجا توفیق اجباری نصیبمان شده و گوردرمانی می‌کنیم. بگذارید اعتراف کنم که دیدن بعضی از بازماندگان به من تذکر می‌دهد که باید توکل کرد و با کمک خدای متعال از مراحل سخت زندگی و مرگ گذشت. اگر از عمق جان مرگ را پذیرفتید آنوقت زندگی هم زیبایی‌هایش را نشانتان می‌دهد. آن وقت همه چیز خیلی زیبا می‌شود.

- بگذارید به طور خاص درباره کرونا سوال کنم. در قضیه کرونا مردم کادرهای درمانی را بیشتر دیدند اما کادر تغسیل و تطهیر و تکفین و تدفین را کمتر دیدند در صورتی که کار اینها آسانتر از گروه‌های درمانی نبود. بحث مقایسه نیست. هر دو گروه خدوم و زخمتکشند و شایسته ستایش. اما در کرونا حتی امریکایی‌ها مجبور به دفن گروهی شدند. اروپایی‌ها هم همینطور. اما بهشت زهرا توانست تجربه موفقی را پشت سر بگذارد. دراین باره هم توضیحاتی بفرمایید.

- عرض می‌کنم. اگر در درمان مثلا پنجم یا ششمین کشور دنیا بودیم، ولی در به خاک سپاری قربانیان کرونا اول بودیم. کرونا مشکلاتی را پیش آورد که حتی امریکایی‌ها و اروپایی‌ها مجبور شدند گور دسته جمعی درست کنند. آنها از بیماری می‌ترسیدند چاره دیگری هم نداشتند. اما روز اول با همه همکارانم به قطعه شهدا رفتیم و در حضور شهدا با یکدیگر همقسم شدیم که نگذاریم مرده کسی روی زمین بماند یا خدایی نکرده مورد بی‌احترامی واقع شود. ما با هم در حضور شهدا پیمان بستیم تا آنجا که توانمان اجازه می‌دهد بی‌رعایت آداب دینی کسی را دفن نکنیم. ما با مرده‌هایی سر و کار داشتیم که خانواده‌هایشان عقب می‌ایستادند که مبادا مبتلا شوند. کار درستی هم می‌کردند. اما پرسنل خدوم بهشت زهرا مشفقانه همه مرده‌ها را با رعایت کامل موازین شرعی و عرفی به خاک سپردند. اتفاقا این خدمت همکارانم در بهشت زهرا از دید ستاد ملی کرونا معفول نماند و دکتر زالی شخصا آمدند و از تک تک همکارانم تشکر کردند. من به شما عرض می‌کنم که تهران هر روز حدود 200 متوفی دارد. روز 7 فروردین 119 کرونایی به این عدد اضافه شد. سازمان بهشت زهرا یک سازمان مجازی و خیالی نیست که بنشینم با کامپیوتر مدیریتش کنم. اگر 20 جنازه اضافه شود 20 قبر، 20 کفن، 20 کاور، 20 آمبولانس، 20 مداح، 20 صندلی و به همین شکل، همه چیز به هم می ریزد. مگر اینکه با جان و دل به میدان بیاییم و با برنامه ریزی و زحمت فوق‌العاده مشکلات را حل کنیم و که خدا را شکر کردیم. در مساله کرونا یک همدلی و ایثار وجود داشت و در روزهایی که همه ادارات تعطیل یا دورکار شده بودند، بچه‌ها اینجا را قرنطینه کردند و حتی یک روز و حتی یک ثانیه هم نشد که کار را تعطیل کنند. اینجا هم اگر از من بپرسید می‌گویم مهم‌ترین علتش پذیرش مرگ به مثابه واقعیت بود.

-من شنیده‌ام که شما بیشتر گورستان‌های معتبر دنیا را از نزدیک دیده‌اید؟

- بله.

-اگر بخواهید مقایسه کنید فارغ از اینکه اینجا رییسید چه نظری درباره بهشت زهرا دارید؟

اولا که به لحاظ وسعت، بهشت زهرا حدودا 584 هکتار وسعت دارد به اضافه حرم امام که 750 هکتار می‌شود. یک جایگاه بزرگی است.

-در دنیا نظیر دارد؟

- خیر. به لحاظ وسعت، تنها گورستانی که از ما بزرگتر است «وادی ‌السلام» نجف است. اما به هیچ وجه به لحاظ امکانات و تجهیزات و سیستم مدرن مثل ما نیست. سخن گزافی نگفته‌ایم اگر بگوییم ما بزرگترین‌ و مدرن‌ترین گورستان جهان اسلام و بل کل جهانیم. در مقام مقایسه به لحاظ تمیزی و نوع مدیریت هیچ گورستان بزرگی قابل قیاس با بهشت زهرا نیست. اگر به کوچه پس کوچه‌های بهشت زهرا بروید، میزان نظافت آنجا با میدان تجریش برابری می‌کند. نکته‌ای که فقط آنها دارند این است که آنها گورستان‌های لوکال [محلی/ local] دارند. مثلا پاریس 10 یا 20 گورستان دارد پس با عدد سنگین سروکار ندارند. اما تهران گورستان مرکزی دارد. بنابراین جمع‌آوری 200 متوفی شوخی نیست.  ما در سال چیزی حدود 60 هزار متوفی را پذیرش می‌کنیم. کل متوفی ایران 300 هزار نفر هستند یعنی یک‌پنجم آمار کل وارد سایت ما می‌شود. از این تعداد 20 هزار نفر بعد از تطهیر به شهرستان‌ها حمل می‌شود. 40 هزار نفر دفن خالص داریم. در این مدت 250 هزار تماس کاری در سال با سازمان ما صورت می‌گیرد. 10 میلیون کیلومتر جنازه در کل کشور جابجا کردیم. 5 میلیون کیلومتر داخل شهر تهران جابجا کردیم. مثلا در مورد موضوع همدردی، ما چند سالی است که از «طرح مباشر» حمایت کردیم. به این شکل است که کنار خانواده‌ها باشیم، صفر تا صد کار را هدایت کنیم. مباشرها از ب بسم‌الله کنار خانواده‌های متوفی هستند و تسلیت می‌گویند تا زمانی که کارشان تمام ‌شود. این طرح «مباشر» بسیار مورد رضایت مردم واقع شده است. بنابراین ما سازمانی هستیم بدون تعطیلی و واجب کفایی را انجام می‌دهیم. این کار بر گردن همه مسلمین است، واجبی است که بر گردن همه است، ولی چون ما انجام می‌دهیم از گردن دیگران ساقط می‌شود. بهشت زهرا حتی سیزده بدر، عاشورا، شب تاسوعا، ظهر عاشورا، سال تحویل و عید کار می‌کند. بین 3 تا 5 میلیون نفر به اینجا مراجعه می‌کنند. شب جمعه آخر سال هم که خود داستانی است که در هیچ کجا بدیل و نظیر ندارد.

- مقوله گردشگر گورستانی هم قابل توجه و تامل است.

بله. همین‌طور است. ما آدمی داریم که از استرالیا، کانادا، دوبی یا عمان یک بلیط می‌خرد شب جمعه آخرسال سر خاک پدرش می‌آید یک فاتحه می‌خواند و برمی‌گردد. فقط همین! تا امروز 30 هزار شهید داریم. 4 هزار شهید گمنام داریم. 250 شهید مدافع حرم داریم. 2500 نفر از مشاهیر و نام‌آوران و بزرگان کشور اینجا دفن هستند. یک میلیون و 742 هزار نفر تا امروز پذیرش کردیم که یک میلیون و 550 هزار نفر اینجا دفن شدند. جمعیت ما از جمعیت بسیاری از مراکز استان‌ها بیشتر است. میزان متوفی در بهشت زهرا از قدر مطلق 13 استان جنوبی و اطراف کشور بیشتر است. یعنی اگر مجموع متوفی در 13 استان را جمع بزنیم 60 هزار متوفی در سال می‌شود. پس یک جایگاه مهمی است. بسیاری از تحولات تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، مذهبی ایران در طی 50 سال اخیر در این مکان اتفاق افتاده است. از دفن پیکر شهدای جنگ، از هدایت انقلاب در روز 12 بهمن 57 به عنوان اولین مکان فرماندهی انقلاب اینجا نام گرفت.

-اصلا اینجا آینه تاریخ معاصر ایران است.

- بله. آینه تاریخ معاصر ایران بهشت زهراست. از دفن پیکر رهبر کبیر انقلاب تا دفن بزرگان، تا دفن بسیاری از مشاهیر و بزرگان و نام‌آوران.

- من که بر این باورم بهترین جوانان مملکت اینجا خوابیدند. همان 30 هزار شهید.

-بله. ما سعی کردیم به لحاظ فرهنگی هم به اینجا خیلی رسیدگی کنیم. اولا نام متوفیات را به «عروجیان»، نام «مرده‌شور» را به «تطهیرکننده» و نام «گورکن» را به «خاکسپار» تغییر دادیم. دو جلد کتاب خاطرات بچه‌ها را منتشر کردم.

-این واژه‌ها را خودتان ابداع کردید یا جایی مثل فرهنگستان کمک‌تان کرد؟

-خیر. ما خودمان ابداع کردیم و این باید در کل کشور اصل می‌شد. البته با فرهنگستان هم تعامل کردیم. کتاب هزار تن از مشاهیر بهشت‌زهرا را منتشر کردیم. به قطعات شهدا رسیدگی کردیم. کارهای فرهنگی انجام دادیم. در کنار کار اجراییِ سختِ طاقت‌فرسا، از کار فرهنگی ارتباطاتی هم غافل نبودیم.

- آیا تابحال شده خودتان به قطعات بهشت زهرا بروید و به تنهایی قدم بزنید؟

- بله. امکان ندارد من روزی را بدون رفتن به قطعات شهدا یا شهدای گمنام یا سایر اموات خاص سپری کنم. من بسیاری از گرفتاری‌هایم را با همین‌ها حل می‌کنم. یکی قبر پدرم است که خیلی سر خاکش می‌روم. همیشه برایم دعا می‌کند. یکی هم شهدا. ما در روزهای کرونایی، در هفته اول فروردین ماه روزهای خیلی سختی را گذراندیم. عدد ما از یک شروع شد 1، 3، 5، 7، 9 بعد به 11 رسید، بعد 20، 40، 80 و بعد به 119 رسید. اگر بالاتر می‌رفت شاید ما هم مجبور می‌شدیم تصمیمات دیگری را بگیریم. به یاد دارم در همان زمان به قطعه شهدا رفتیم و از آنها مدد خواستیم... کارهایی که از شهدا برمی‌آید از دیگران برنمی‌آید.مجله کرگدن


نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: