شفاآنلاین-«علت اصلی افزایش آمار طلاق نداشتن مهارتهای زندگی است»، «آموزش صحیح مهارتهای زندگی در پیشگیری از اعتیاد نقش موثری دارد» ،«لازمه داشتن یک زندگی منطقی، سالم و هدفمند جز با فراگیری مهارتهای زندگی امکان پذیر نیست» و... این روزها جملاتی از این دست به عبارت آشنایی برای همه ما تبدیل شده است.
به گزارش
شفا آنلاین،این جملات آشنا نشان میدهد آموختن گروهی از مهارتها به نوعی میتواند
زندگی فردی و اجتماعی افراد را در صورت فراگیری صحیح بیمه کند. زیرا سرفصل و
شاید هم رشته اصلی بیشتر مشکلات و ناسازگاریهایی که امروزه به عنوان آسیب
از آنها یاد میشود و موجب نگرانی خانوادهها، کارشناسان علوم اجتماعی و
در مقیاس بزرگتر برنامه ریزان جامعه میشود، به این دو کلمه «مهارت و
زندگی» میرسد که اهمیت آموزش و فراگیری آن را به من و تو گوشزد میکند. در
این میان زمانی که باید ها و نباید های روانشاسان، مشاوران خانواده و
پژوهشگران را مرور میکنیم متوجه میشویم نطفه تمام امور در اصلیترین نهاد
اجتماعی که همان خانواده است منعقد میشود. اما اینکه بنیادیترین نهاد
اجتماعی جامعه بشری تا چه میزان توانسته است در نخستین کلاس درس زندگی به
تازه وارد های خود آموزش صحیح بدهد، پرسشی است که نیاز به تعمق و بررسی
بیشتری دارد. از نظر داور شیخاوندی، آسیب شناس اجتماعی، خانواده به عنوان
نخستین مهد، آموزش رفتارهاو مهارتهای زندگی را با الگو قرار دادن رفتارهای
اعضای خود به کودکان میآموزد.
این در حالی است که همه ما میدانیم آنچه که در نقطه شروع هر دانش و مهارتی
در ذهن ما شکل میگیرد پایه و اساسی برای تمام موضوعات مرتبط میشود
بنابراین نخستین آموخته های هر فرد در این زمینه از با اهمیتترین نکاتی
است که توجه به آن میتواند افق زندگی یک فرد را روشن یا تیره کند.
راضیه محمدی زاده، کارشناس مسایل تربیتی و مشاور خانواده هم محور توسعه
پایدار در تمام جوامع بشری را خانواده میداند که به عنوان یک سرمایه ملی و
مذهبی باید محافظت شود.
وی ادامه میدهد: « برای ارزیابی اینکه خانوادهها امروزه در آموزش چنین
مهارتهایی به فرزندان خود موفق عمل کردهاند یا خیر؟ ابتدا باید دید جامعه
چه تعریف و نگاهی به مهارتها دارد. این در حالی است که خانوادهها نقش
اصلی خود را براساس آنچه که در دین ما به آن تاکید شده است پیاده نکرده
اند.»
اگرچه در یک نگاه ساده شاید این گونه بیندیشید که ضعف در کارکرد آموزش
مهمترین و پایه گذارترین نهاد جامعه بشری را بتوان با فشار بر سایر نهاد
های آموزشی مانند مدارس و دیگر سازمانهایی که متولی چنین اموری هستند و
برای ارتقای سطح برنامههایی که در دستور کار دارند جبران کرد اما واقعیت
این است که نخستین خشت در هر بنا با اهمیتترین و ارزشمندترین پایه صحت و
سلامت آن است. آن گونه که در مثلها آمده «خشت اول چون نهد معمار کج ،تا
ثریا میرود دیوار کج ».
واقعیت این است که توانمند سازی افراد در مقابله با این آسیبهای جامعه
مدرن مانند بی بند و باری جز از طریق آموختن صحیح مهارتهای زندگی به عنوان
مجموعهای از توانمندیهای روانی و اجتماعی امکان پذیر نیست، زیرافراگیری
این مهارتها قدرت سازگاری و امکان رفتار مثبت و کار آمد را افزایش داده و
موجب میشوند که ما آدمها مسئولیتهای مربوط به نقش فردی و اجتماعی خود را
پذیرفته و بدون زیان رساندن به دیگران با مشکلات زندگی کنار بیاییم و
رفتار سالم و بی خطری در سرتاسر زندگی داشته باشیم.
قدم نخست، آموزش
همه ما بارها و بارها شنیدهایم که اگر اصول و مفاهیم آموزشی به روش صحیح
به افراد آموخته شود نه تنها اثر و ماندگاری آن را افزایش میدهد بلکه
احتمال دلزدگی و سطحی بودن فراگیری را تا میزان زیادی کاهش میدهد.
بنابراین چنین آموختههایی در رفتار و نگرش فردی و اجتماعی افراد نهادینه
شده و موجب بروز رفتارهایی قانونمند در اجتماع از سوی آنان خواهد شد. البته
به گفته شیخاوندی آنچه در آموختن مهارتهای زندگی به فرزندان اهمیت دارد
این است که چنین آموزشهایی باید غیر مستقیم باشد، زیرا بچهها آنچه را که
میبینند یاد میگیرند نه آن چیزهایی را که میشنوند.
بنابراین نخستین موضوع این است؛ خانواده که در راس آن پدر و مادر قرار
گرفته است به عنوان دو رکن اصلی و اساسی خانواده هر گونه که عمل و رفتار
کنند نحوه برخورد با شرایط مشابه را به فرزندان خود آموزش میدهند.
این نکته هم در آیات و هم در روایتها آمده است. در علم روانشناسی هم به
آن توجه شده است. به عبارتی فرزندان همانگونه میشوند که پدر و مادرشان
هستند. به عبارتی بچهها تا 80 درصد به والدین خود شباهت پیدا میکنند.
سهم کدامیک بیشتر است، پدر یا مادر؟
بحثی که در اینجا مطرح میشود این است که کدامیک از والدین نقش و مسئولیت
بیشتری در آموزش و ارایه مفاهیمی که ما از آن به عنوان مهارتهای زندگی یاد
میکنیم، دارند؟ به عبارتی اهمیت کدام یک از والدین در این خصوص بیشتر و
نیازمند دقت و توجه بیشتری است. از نظر شیخاوندی، پدر و مادر هر یک نقش
بخصوصی را در این زمینه دارد، که به نوعی مکمل یکدیگر است. مادر نقش عاطفی و
پدر نقش ارشادی و هدایتی را بر عهده دارد. بنابراین آنان در کنار یکدیگر
میتوانند به نحو شایسته ای آموزش مهارتهای زندگی به کودکان خود را بر
عهده بگیرند. با وجود این، وی رسالت مادر را در این باره سنگینتر میداند.
به تعبیری شغل نخست مادر تربیت فرزند است و زنان با تاهل به نوعی شاغل
میشوند علاوه بر این چنین رویکردی با فطرت زن نیز سازگار است.
در حالی که برای مردان ابتدا شغل اجتماعی به دلیل نقشی که در نان آوری
دارند اهمیت دارد. با وجود این، اگر نحوه آموزش آنان با یکدیگر همسویی
نداشته باشد این احتمال میرود که بازهم افراد در این خصوص با مشکل مواجه
شوند.
ضعف در آموزش برابر با بحران است
به گفته روانشناسان و مشاوران خانواده بدون تردید بروز هر گونه اختلال در
آموزش افراد به ویژه در نخستین سالهای زندگی میتواند تبعات غیر قابل
جبرانی را به دنبال داشته باشد، زیرا آنچه ما در دوران خردسالی و کودکی
میآموزیم پایه و اساسی برای ساخت فرداهایمان است. بی مسئولیتی، ناتوانی در
مقابله با استرس و فشارهای زندگی و گرفتن تصمیم صحیح در زندگی مهمترین
مواردی هستند که میتوان از آنها به عنوان خطرات جدی در صورت ضعف در آموزش و
یادگیری مهارتهای زندگی یاد کرد.
به گفته محمدیزاده وقتی خانواده در آموزش این دسته از مهارتها موفق عمل
نکند در وهله نخست فرزندان در فراگیری مهارت خود آگاهی، خود شناسی و انتخاب
هدف با ضعف مواجه میشوند زیرا مادر و پدر نتوانسته اند به فرزندانشان
بیاموزند چگونه خود و توانایی هایشان را بشناسند و آنها را تقویت کنند.
وی همچنین از ضعف در مهارت همدلی و تصمیم گیری در نتیجه ناتوانی در مقابله
با فشارهای روانی مثل استرس به عنوان مهمترین آسیبی که خانوادهها را در
این زمینه تهدید میکند نام میبرد.
بنابراین نخستین موضوعی که باید به آن توجه کرد یافتن راهکاری برای رفع
مشکلات فعلی و پیشگیری از خطراتی است که نه تنها جامعه بلکه بنیان خانواده
را با بحران مواجه میکند، زیرا سادهترین نمود نقص در توانمندی افراد برای
داشتن زندگی سالم ایجاد خلل در روابط خانوادگی و سست شدن تعهدات و سرانجام
فروپاشی این نهاد قدیمی است.