مسافران پرواز بوئینگ 737 اوکراین، دانش آموختگان دانشگاه شریف، امیر کبیر، دکترها و مهندسها و... بودند که با قلبی پر از آرزوها سوار بر هواپیما شدند. هواپیمایی که تنها 6 دقیقه بعد، در آسمان ناپدید شد و با برخورد بر زمین بازی و کانال آب خلج آباد، تبدیل به مشتی آهن شد
شفاآنلاین>اجتماعی> لنگه کفش قرمز، چند قدم آنطرفتر کفش پاشنه دار مشکی که آن هم لنگه است، کاپشنی با رنگ سورمهای خاص ولی پاره، تا چشم کار میکند البسه لنگه و پاره به چشم میخورد، بی شک با هزاران امیدخریداری شدهاند.
به گزارش شفاآنلاین،بهنظر، لنگههای کفشها غافل از سرنوشت صاحبانشان با بیخیالی روی تکهای از خاک لمیدهاند. گاهی توسط امدادگران<Rescuers> لگد میشوند و گاهی توسط عکاسان و خبرنگاران و گاهی مردمانی که از سر کنجکاوی و با صدای مهیب از خانه هایشان خارح شدهاند، اما بیتوجه به بیمهری بازبه حالت اولیه خود برمی گردند. شاید هم در شوک هستند و در ناباوری آنچه دیدهاند، شبیه بیخیالها بهنظر میرسند.
تکههای آهن که در خود لولیدهاند، بعضیهایشان از شدت خشم دهن کج کردهاند و به محض عبور عابری بدون توجه بههویت او پا و کفشی را گاز میگیرند. کسی چه میداند شاید واکنش روانی برای بروز آنچه دیدهاند باشد.
زمین گلی پارک لاله خلج آباد از هیاهوی بچهها خالی است، تنها صداهایی که جای خود را به صدای فریاد شادی کودکان دادهاند صدای جیغ مادری، آه پدری و امدادگری که فریاد میزند اینجا یک تکه گوشت است.
صدای جز جز سوختن کاغذی یا دلاری که قرار بود با آن آرزوهایی برآورده شود. کمی سکوت کافی است تا صدای ریز ریز گریه و آه سوغاتیهایی شنیده شود که از چمدانها به بیرون پرتاب شدهاند و نیمه سوخته، آه میکشند از خاطره و ذوق خرید صاحبانشان ومقصدی که هرگز نرسیدند.
کیسههای مخصوص حمل جسد با رنگ سبز در دستان مردانی که لباسهای قرمز و سفید و به تن دارند خودنمایی میکند. کیسهها هر بار با صدایی خزیده میشوند به سمتی. سمت را تکههای بدنهای پیدا شده مسافران بوئینگ 737 تعیین میکنند. تکههای بدنی که هیچ نشانی از هویت صاحبانشان ندارند و داخل کیسهها کنار هم قرار میگیرند تا راهی پزشکی قانونی شوند، دی.ان. ای شان گرفته شود و هر کدام تحویل خانوادهشان شود. خانوادههایی که باورشان خوشبختی عزیزانشان بوده و حالا...
مسافران پرواز بوئینگ 737 اوکراین، دانش آموختگان دانشگاه شریف، امیر کبیر، دکترها و مهندسها و... بودند که با قلبی پر از آرزوها سوار بر هواپیما شدند. هواپیمایی که تنها 6 دقیقه بعد، در آسمان ناپدید شد و با برخورد بر زمین بازی و کانال آب خلج آباد، تبدیل به مشتی آهن شد.
و در آخر بوی آشنایی بود که در چند کیلومتری محل حادثه و حتی قبل از اینکه وارد خیابان اصلی شوید به مشام میرسید. بوی مرگ، بوی مرگی که در پلاسکو آن را حس کرده بودم. بویی که در مشام تداعیکننده حسرت بود و دیگر برنخواهد گشت. مگر میشود فراموش کرد! با روح خسته چه کنم!ایران