عابدی با چشمان بیخواب و قرمز و پف کرده از راه رفتن و سیگار کشیدن در خیابانهای سرد و خاکی «ورنکش» دست برنمیدارد. یک شب بعد از زلزله او را در روستا میبینم. مردم در چادرهای هلال احمر و اتومبیلها به خواب رفتهاند و گونیهای بزرگ سیب دو طرف جاده تلنبار شده است.
شفاآنلاین>اجتماعی>حوادث>عابدی با چشمان بیخواب و قرمز و پف کرده از راه رفتن و سیگار کشیدن در خیابانهای سرد و خاکی «ورنکش» دست برنمیدارد. یک شب بعد از زلزله او را در روستا میبینم. مردم در چادرهای هلال احمر و اتومبیلها به خواب رفتهاند و گونیهای بزرگ سیب دو طرف جاده تلنبار شده است.
به گزارش شفاآنلاین، عابدی همین طور که راه میرود از لحظه وقوع زلزله <Earthquake> میگوید. از ساعت 2 و هفده دقیقه که خانه آوار شد روی سر او و خانوادهاش: «دخترم از دست رفت، زندگیام از دست رفت. کلاس چهارم میخواند. همین قبرستان دفنش کردیم.»
ورنکش میانه که این روزها نامش در صدر اخبار زلزله است روستایی است از توابع شهرستان میانه واقع در بخش ترکمانچای که تا پیش از زلزله به باغهای سیب و آب و هوای خوشش شهرت داشت.
روستایی تقریباً با هزار نفر جمعیت و بیش از 300 خانوار که حالا با 5 کشته و تخریب گسترده خانههایش بعد از زلزله در آذربایجان شرقی معروف شده است. آنطور که رئیس جمعیت هلال احمر گفته است در زلزله 584 نفر مصدوم شدند که از این تعداد 17 نفر هنوز بستری هستند و بیشترین آسیبها به ورنکش وارد شده است.
هیچ غریبهای حق ورود ندارد
ساعت از 10 گذشته است که به روستای ورنکش میرسم. جاده کوهستانی و تاریک با آسفالتی که جا به جا کنده شده است؛ پر از دوراهیهایی بدون تابلو راهنمایی. ابتدای روستا پلیس و نیروی انتظامی برای محافظت از اموال مردم زلزلهزده گیتهای جداگانه گذاشتهاند و هیچ غریبهای بدون هماهنگی حق ورود به روستا را ندارد.
سر خیابان یا داخل کوچهها فرقی نمیکند، همه جا آتشی کوچک روشن است تا کمی هوای صفر درجه را برای نیروهای نظامی مشغول پاسداری یا مردمی که قصد خوابیدن ندارند گرمتر کند. چادرهای سفید هلال احمر روبه روی خانهها یا داخل حیاط زیر درختان برپا شده و روستا در سکوتی ترسناک فرو رفته است.
اطراف حسینیه و مسجد نوساز محل کمی شلوغتر است و تعدادی از مردم هم در آنجا اسکان داده شدهاند. در محل قدم میزنم، صدای سرفههای خشک اهالی را از اتومبیلها و چادرها میشنوم.
زور والورهای نفت سوزی که هلال احمر به مردم داده به سرما نمیرسد. زن جوانی با چراغ نفتی که دود نفسگیری دارد از چادر بیرون میآید. او که نوک دماغ و صورتش از سرما قرمز شده میگوید: «چرا هرچه بدبختی است نزدیک زمستان اتفاق میافتد؟ بچههایم توی چادر یخ زدهاند و هرچقدر پتو روی آنها میکشم فایده ندارد.»
همسرش که با چند مرد دیگر کمی جلوتر دور آتش نشستهاند سریع خودش را میرساند و والور را خاموش میکند. سراغ او و دوستانش میروم که دور آتشی کوچک نشستهاند و مشغول حرف زدن هستند.
آنها از خانههای قدیمی و ویران شده میگویند. علی که لباس گرمی تنش کرده و کلاه را تا روی ابروها پایین کشیده میگوید: «حالا کل محل پر شده از بنر که خانههای فرسوده را درست میکنند. سؤال من این است که چرا تا امروز به فکرش نبودید چرا حتماً مردم باید آواره شوند تا به فکر بیفتند؟» رضا که به سختی فارسی حرف میزند از کسانی میگوید که در این زلزله جانشان را از دست دادهاند: «بچههایی را که مردند باید میدیدی چقدر زیبا بودند چقدر سر و زبان داشتند...» اکبر به آتش خیره میشود و نوحه آذری میخواند.
پس لرزهها در سیاهی شب
در میدان امام حسین وسط محوطهای که برای تعزیه درست شده پر از چادرهای سفید هلال احمر است. مردم در چادرها خواب هستند و چند نفر بیرون محوطه مشغول درست کردن چراغهای والور تا کمتر دود کنند و مردم در آسایش بیشتری شب اول بعد از زلزله را پشت سر بگذارند. همینطور که در محل قدم میزنم پس لرزهای روستا را میتکاند و چند نفر سراسیمه از چادرها بیرون میآیند. چند ساعت بعدتر هم وقتی در مسجد خوابیدهام پس لرزهای همه را از جا میکند. ورنکش تا صبح میلرزد.
صبح وقتی از مسجد بیرون میآیم همه چیز رنگ تازهای دارد. برگهای زرد و نارنجی درختان زیر نور آفتاب میدرخشند و آبها در جوی یخ بستهاند. صدای کامیونها و بلدوزرها فضا را پرکرده و همه در تکاپو هستند.
ابتدای محل اکیپهای آب و برق و گاز مشغول تقسیم کارند و هلال احمریها مشغول سر و سامان دادن خانههای نیمه ویران و سرکشی به مردمی که از سرمای دیشب هنوز بیحس و سر هستند. سربازان ارتش بیل به دست دو طرف خیابان ایستادهاند و سپاهیها مشغول کمک به مردم برای درآوردن احشام از زیر آوار. نیروی انتظامی و پلیس هم مشغول گشت زنی هستند. هرچه خورشید بالاتر میآید مسئولان با ماشینهای رنگارنگ از راه میرسند و زیر بار سنگین نگاه زلزله زدگان، به این طرف و آن طرف سر میزنند.
تا صبح جلوی خانه آتش روشن میکنیم
از جادههای خاکی به سمت بالای روستا میروم. جایی که محلیها میگویند بیشترین حجم تخریب آنجاست و هنوز کمکرسانی خوبی به آن نشده است. بعضی کوچهها به خاطر ریزش دیوارها مسدود شده است. زنی با چادر مشکی سراسیمه در کوچهها دنبال مسئولان میگردد تا دردش را به آنها بگوید. او که بههمراه مادر پیرش جلوی در خانهای نیمه ویران صبح را به شب رسانده با فریاد کمک میخواهد: «ما در خانه مرد نداریم کسی نیست به فکر ما باشد. تا صبح جلوی در خانه آتش روشن کردیم و نشستیم.»
با او به خانهاش میروم. دو مرد میانسال از همسایهها مشغول سر و سامان دادن به اوضاع هستند. سقف خانه چوبی است و دیوارها آنقدر متورم شده که شاید با بادی از هم بپاشد. زن در اتاق را با سلام و صلوات باز میکند و شکافهای عمیق روی دیوار را نشانم میدهد.
گچ و کاهگل زمین اتاق را فرش کرده و تابلوهای عکس خانوادگی با شیشه شکسته زیر آوار مانده است. مردی مشغول بیل زدن سقف خانهای است که حالا کف خانه محسوب میشود. چند نفرهم کنار او مشغول باز کردن راهی هستند تا لاشه گوسفندها را از زیر آوار بیرون بکشند.
اولین کانکس به روستا رسید
آنطور که سرپرست بخشداری رسول یعقوبی میگوید یکی از دلایلی که آواربرداری با سرعت کمی اتفاق افتاده همین لاشههای حیوانات زیر آوارهاست: «با توجه به اینکه 800 رأس دام زیر آوار مانده باید ابتدا آنها را بیرون بیاوریم و در محلی بهداشتی دفن کنیم تا بعد آواربرداری سرعت بیشتری بگیرد.»
هر طرف سر میچرخانم چیزی جز چشمهای نگران و خیره به آوار خانهها نمیبینم. پیرمردی به همراه همسرش روبهروی چادری سفید نشسته و با غمگینترین نگاه دنیا به دیوار فروریخته و تیرکهای آوار شده که روزی سرپناهشان بود خیره شدهاند. پیرمرد با صدایی خفه میگوید: «همه دار و ندارم همین خانه بود که خراب شد.» با شروع فصل سرما مهمترین چالش در ورنکش جایگزینی چادرها با کانکس است و آنطور که در این باره سرپرست بخشداری، رسول یعقوبی، میگوید: «اولین کانکس به روستا رسیده و باید هر چه زودتر تا قبل از بارندگی مردم را در آنها اسکان بدهیم.»
از ورنکش بیرون میرویم تا روستاهای اطراف را ببینیم که زلزله به آنها هم خسارت وارد کرده اما نه به اندازه ورنکش. روستای صومعه علیا کمتر از 10 دقیقه با ورنکش فاصله دارد و ترکهای عمیقی روی دیوار خانههایش به جا مانده اما کمتر مورد توجه مسئولان قرار گرفته و مردم حسابی عصبانی هستند.
علی که تازه 4 سال است خانهاش را زیر نظر بنیاد مسکن ساخته ترکهای عمیق روی دیوار را نشانم میدهد و میگوید: «تا صبح 20 نفری در کامیون خوابیدیم اما مسئولان به ما توجه ندارند. هربار جلوی آنها را گرفتیم که چادر بیشتری به ما بدهند گفتند فقط به خانههای تخریبی چادر میدهیم.» همراه او به خانه پدرش میرویم. آنجا هم دیوار خانه و کنار پلهها ترک برداشته است.
هرچقدر به خاطر توجه مسئولان به ورنکش مردم اوضاع روانی آرامتری دارند در محله صومعه علیا اوضاع برعکس است. مردم روستا که با دیدن من فکر میکنند لابد از بنیاد مسکن آمدهام خواهش میکنند نگاهی به ترکهای خانه آنها بیندازم. زنی سالخورده با بغض مرا به خانه کوچکش در انتهای کوچه میبرد. خانهای با سقف چوبی که دیوارهایش شاید در پس لرزه بعدی فرو بریزد مانند خانه دیگری که در کوچه بعدی میبینم مانند آپارتمان نوسازی که در کوچه دیگری میبینم و...ایران