کد خبر: ۲۴۱۶۶۷
تاریخ انتشار: ۱۷:۳۰ - ۲۱ شهريور ۱۳۹۸ - 2019September 12
راز عاشقانه دلبران با ديو اتش در كجاست كه چون ققنوس به دامان معشوق پرميكشند اما وقتي بالهاي سياهشان اتش گرفت چونان كبوتران ميسوزند وديگر برنميخيزند ! راستي كدام پرومته(١) قاصد اين عشق سوزان دختران و اتش بود
شفا آنلاین>سلامت>"   فريد كاف "هم براي خودش ادمي است با ان عينك سياه گرد، صورت دراز و لاغر، دماغ نوك تيز وگوش هاي پهن! .چشم به چشم نگاه نميكند .مادرش نگران اوست فكر ميكند "يك چيزيش ميشه " سر از توي كتاب بر نميدارد. حرف هم نميزند نميدانم نابغه است يا .....چند بار براي چند روانپزشك نامه نوشتم، نميرود !

دو روز پيش كنار شومينه نشسته بوده كه اتش گرفته !خيلي صدمه نديده اما مادرش نميداند خيال  خودكشي داشته يا گرم كتاب، اتش به او سرايت كرده !؟ نگران است. يادداشت زير را در جيبش پيدا كرده براي من اورده.  شايد چيزي بفهميم   .با هم بخوانيم شايد سر در بياوريم :

"دختران اتش در همه جا   همچنان با مرگ دست و پنجه نرم ميكنند  
    
راستي چيست كابين اين دختران در نكاح اتش ؟

چيست در دستهاي اتش كه  دختران خانه هاي تاريك و عبوس ،از ميان تمام دروازه هاي بسته و نفوذ ناپذير اخر دروازه اتش را برميگزينند؟  .انكه به وجد مي اورد و نابود ميكند! تورا ميفريبد اما روانت را مينوازد !انكه هيچ نيست اما همه چيز مينمايد !رنگ ميبازد و رنگ ميگيرد.
 
در اعماق وجودت چيزي باقي مانده از كودكي را خوش مي ايد! .

راز عاشقانه دلبران  با ديو اتش در كجاست كه  چون ققنوس به دامان معشوق پرميكشند اما وقتي بالهاي سياهشان اتش گرفت چونان كبوتران ميسوزند وديگر برنميخيزند ! راستي كدام پرومته(١)  قاصد اين عشق سوزان دختران و اتش بود ؟ معشوقي بغايت گرم با اغوشي هميشه اماده كه  اين دلبران كوچك را در بربگيرد و دست هاي كوچك شان را چون تركه هاي ترد با انفجارهاي كوچك بد صدا از داخل بتركاند . گرمايي كه ميسوزد وميبخشد ونابود ميكند.  و ارامشي   به عمق مرگ ميبخشد! به غايت مردانه است  اما مردي اگر چه سوزان ومرگ بار اما  اين بار به استثنا بخشنده و فراموشكار! .

راستي چيست راز اين موجود ناموجود، اين خدايي كه برخي ميپرستيدند؟ اين منشا خيال، اين  غريبي كه از هر چيز به تو نزديك تر است . ان اتشي كه حكيمي چون  گاستون باشلار(٢) را به يكي از زيباترين نظريه  پردازي هاي تاريخ   واداشت اما هم چنان متحير رها ساخت! . باشلار نيست تا به حيرت ايد وكسي نميتواند به شيوايي او  بپرسد اين پريان در اين اتش چه ديده اند كه چون امپادوكلس (٣)مجنون وار خود را در ان مي افكنند تا  سرخي ان را با  زردي خود معامله كنند ؟  .
  
راستي چيست اين قصه جنون كه مرز نميشناسد ؟ .در همه جاي اين مشرق غمگين ،   اين عشق اتشين سال هاست جريان دارد و نه تنها دختركان را به كام خود ميكشاند بلكه  روزنامه نگاري چون "كا " قهرمان رمان برف (٣)را نيز كه خود شوريده و حيران اين هماغوشي دختران با اتش  شده بود به كام مرگ  ميبرد.
  
درفضايي كه مرده ها وزنده ها، ادم هاي كوچه ها  و ادم هاي كتاب ها با ادم -خدايان اسطوره ها و پريان افسانه  ها در هم اميخته و كنار هم روزگار ميگذرانند !كمترين جدايي ،مرزهاي كشورهاست .
   
اتش تنها روشنايي زند گاني غمگين ونمناكي است  اين سو يا ان سوي  مرز كه در هراس ونااميدي و در اسارتي باستاني و معهود ادامه خواهد يافت .
-------------------------------------------------------------------------------------------------

١-پرومته خداي يوناني كه زيوس   اورا از دادن اتش به  ادميان نهي كرد اما او اتش را به ادمي داد وبه عنوان مجازات به كوه قاف تبعيد شد

٢گاستون باشلار فيلسوف ورياضيدان بزرگ فرانسوي كه كتاب روانكاوي اتش او به ترجمه استاد جلال ستاري از شاهكارهاي تاليف و ترجمه است

٣-امپادوكلس فيلسوف  نيمه ديوانه يوناني  كه به سوداي جاودانگي خود را در اتش انداخت اما بيرون نيامد

٤رمان برف اثر اورهان پاموك نويسنده معاصر ترك و برنده جايزه نوبل ادبيات .داستان اين رمان حول تحقيقات خبرنگاري به نام كا در شهري دور افتاده در شرق تركيه در مورد  موضوع خودسوزي دختران دور ميزند"

یادداشت‌هایِ دکتر بابک زمانی
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: