کد خبر: ۲۲۵۳۸۵
تاریخ انتشار: ۰۲:۱۵ - ۱۴ اسفند ۱۳۹۷ - 2019March 05
این هفته از پسر 9 ساله ای خواهید خواند که دارو نمی خورد، پدری که آلزایمر دارد و پسری که در خانه شان انار دارند اما عاشق انارهای یک رهگذر می شود!

شفا آنلاین>اجتماعی>این هفته از پسر 9 ساله ای خواهید خواند که دارو نمی خورد، پدری که آلزایمر دارد و پسری که در خانه شان انار دارند اما عاشق انارهای یک رهگذر می شود!

   این داستان کودکانه نیست!
من و پسرم در پیاده‌رو راه می‌رویم و روبه روی ما پیرمردی سوار بر دوچرخه، در حالی که کیسه اناری به دسته دوچرخه بسته، می‌راند. ناگهان تعادلش به هم می‌خورد و پس از واژگون شدن، انارها روی زمین پخش می شود. به طرفش می‌دویم که خوشبختانه به سلامت بلند می‌شود و خودش را می‌تکاند. من و دانیال انارها را جمع می‌کنیم تا در کیسه‌اش بریزیم. دانیال می گوید: عجب انارهای قرمزی، حتما خیلی خوشمزه‌اس، شکلش که قشنگه. باورم نمی‌شود پسر چهار ساله دارد پیرمرد را در موقعیتی قرار می‌دهد تا به او انار بدهد. پیرمرد با لبخند یک انار به سمتش می‌گیرد و او در هوا می‌قاپد. خانه که آمدیم در حال دانه کردن انار به او گفتم خودمان که در خانه انار داشتیم و او بلافاصله گفت: «ببین این دونه‌هاش بیشتره».

این داستان کودکانه نیست. آدم بزرگ‌هایی هم هستند که دلشان اناری می‌خواهد که مثل آن را در خانه دارند. آن وقت دهان به چه تمجیدهایی که نمی‌گشایند. آن‌ها هم به تعداد دانه‌ها فکر می‌کنند؟!
   بازی «یادم تو را فراموش»!

پیرمرد حالات کودکانه دارد. به من می خندد و آن سوی میز می نشیند. دخترش می گوید: «آلزایمر داره. چهار سالی می شه که منو نمی شناسه، از شش ماه قبل فکر می کنه من مادرش هستم، کارای کودکانه می کنه، می خواد پیش من بخوابه ...» می زند زیر گریه و ادامه می دهد: «پدرم بچه شده خانم دکتر. می ره تو کوچه با بچه ها...» او اشک می ریزد و پیرمرد همچنان به من می خندد. مهرم را از روی میز بر می دارد و از من می پرسد: «بازی؟ بازی کنیم؟»

با لبخند مهر را از او می گیرم. در دلم کودکی نهیب می زند: «بازی کنیم. بازی یادم تو را فراموش.»
   دارو بی دارو!

پوریا 9ساله است. ساکت روی صندلی نشسته. مادرش با چشمان پر از اشک مستاصل مرا نگاه می کند. نیم ساعت است دارم برای پدرش درباره لزوم درمان پوریا حرف می زنم. از عواقب درمان نکردن می گویم، از این که داروها عوارض نگران کننده ای ندارند، از این که اعتیاد آور نیستند، خواب آلودش نمی کنند و ...سعی دارم با کشیدن تصویر و شرح علت راضی اش کنم اما ... روبه روی من گوشی است برای نشنیدن و چشمی برای ندیدن. آخرین حرفش این است: «دارو بی دارو»

حس پرنده ای را دارم که ساعت ها از آسمان و پرواز برای مرغی حرف می زند و  لحظه پریدن می فهمد همه پرنده ها از پر و پوست نیستند. بعضی ها فلزی اند و به آن ها می گویند «مجسمه!» خراسان


دکتر المیرا لایق روان پزشک

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: