به گزارش شفا آنلاین،البته نه اینکه فکر کنید وقتی مهمان ندارد و در خانه تنهاست، خیلی به خودش میرسد یا خوش میگذراند، نه این خبرها هم نیست. وقتی کسی در خانهاش حضور ندارد، پختوپز و آشپزخانه که بکلی تعطیل میشود و تمیزکردن خانه هم کاری غیرضروری به نظرش میرسد. البته وای به روزی که بخواهد خانه را تمیز کند، آن وقت است که از سقف تا کف را میشوید و میسابد و همه جا را برق میاندازد. بعضی وقتها هم هوس میکند غذایی بپزد و چیزی بخورد و باز آن وقت است که اگر جلویش را نگیرند، تا جایی که بتواند میخورد و انگار نه انگار که سیر شده است. چند وقتی است، هر کس او را میبیند متوجه تغییر رفتار و اخلاقش میشود؛ این روزها او همیشه میخواهد تنها بماند، دائم گریه میکند، انگیزه کافی برای انجام دادن کارهای معمول زندگی را ندارد و فکر میکند زندگیاش پوچ و بیهوده است، اعتماد به نفسش بشدت کاهش پیدا کرده و هیچ علاقهای به انجام کارهای روزمره نشان نمیدهد. پزشکان میگویند افسرده شده است و از وسواس هم رنج میبرد، اما کسی این مشکل را باور نمیکند!
افسردگی؛ اختلالی شایع ولی قابل درمان
«افسردگی یعنی چی؟ این حرفها معنی ندارد. مگر ما نبودیم، این همه بلا سرمان آمده اما هنوز هم انگار نه انگار، زندگی میکنیم و برای خودمان خوشیم.» این حرف کسانی است که فکر میکنند افسردگی بیماری نیست و برای همین هم تا جایی که بتوانند آن را انکار میکنند. نتیجهاش هم طبیعی است، کسی که افسردگی را انکار کند، به دنبال درمان آن هم نخواهد بود و کسی که درمان نشود، اوضاعش بدتر و شدیدتر خواهد شد.
خوب یا بد، هنوز هم خیلیها چنین طرز فکری دارند و آنطور که باید و شاید به اختلالات روحی و روانی اهمیت نمیدهند. به غیر از این گروه، عدهای هم هستند که میخواهند درمان شوند، ولی نگران حرف مردم هستند! این گروه میترسند انگ بیمار روانی به آنها بخورد و برای همین اصلا دور و بر مطب روانپزشک و روانشناس هم پیدایشان نمیشود. با این توضیحات انتظاری هم نمیرود غیر از اینکه شرایط زندگی چنین افرادی به کلی دگرگون شود چون اختلالات روحی، روانی فقط اوضاع روحی فرد را تغییر نمیدهد و برعکس، میتواند کل زندگی او را دستخوش تغییر کند.
بنابر تعریفی که متخصصان از این اختلالات ارائه میکنند هر نوع مشکلی که باعث تغییر افکار، احساسات یا رفتار انسان شود و عملکرد او را در زمینههای مختلف شغلی، خانوادگی و اجتماعیکاهش دهد به عنوان اختلالات روانی شناخته میشود و حتما باید به کمک متخصصان درمان شود.
پس اگر یکی از اعضای خانواده شما هم چنین حس و حالی پیدا کرده، نه او را سرزنش کنید و نه تنهایش بگذارید، بلکه باید بیش از پیش همراهش شوید و کمکش کنید تا هر چه زودتر بهبود پیدا کند.
دوست ندارم کاری انجام بدهم...
«هر روز صبح که از خواب بیدار میشود، احساس میکند هیچ امید و انگیزهای برای ادامه زندگی ندارد. اصلا دلش نمیخواهد چشمهایش را باز کند، دوست ندارد نفس بکشد و از اینکه باید روز دیگری را شروع کند، ناراحت میشود. همسرش فکر میکند او قدر زندگی را نمیداند و فرزندانش هم نمیتوانند حرفهای او را درک کنند. چند وقتی است که خانه را تمیز نکرده، لباسهای بچهها را نشسته و غذایی برای آنها نپخته. این کارها همسرش را ناراحت کرده، اما مرد نمیداند مشکل چیست و چه کاری از دست او ساخته است. اول با همسرش بحث میکند، بحثها که نتیجهای نمیدهد به قهر و دعوا روی میآورد و دعواها هم که کارگر نمیافتد، تصمیم میگیرد از او جدا شود. البته جدا شدن اول فقط در حد حرف است، اما کمکم موضوع جدی میشود و دیگر هیچ راهی باقی نمیماند به غیر از جدایی. در صورتی که از همان روزهای اول هم میشد راه دیگری را انتخاب کرد؛ میشد به جای بحث با زن که دچار افسردگی شده بود، همراهی کرد و به جای دعوا و مشاجره از متخصصان کمک گرفت.»
این خانواده راه را اشتباه رفتند چون نشانههای افسردگی را نمیشناختند و با روش برخورد و برطرف کردنش آشنا نبودند. به گفته روانپزشکان و روانشناسان، افسردگی علائم مختلفی دارد که احساس ناراحتی همیشگی، ناامیدی، بدبینی، بیخوابی، به هم خوردن شرایط خواب و اشتها، احساس گناه، بیانگیزگی و در نهایت افکار خودکشی یا صدمه رساندن به خود از جمله آنهاست. البته اگر از همان مراحل اولیه علائم را بشناسید و به فکر درمانشان باشید، مشکل زیادی هم در اینباره نخواهید داشت و همه چیز به موقع حل میشود، اما اگر دیر به فکر بیفتید، علائم پیشرفت میکند و بیماری شدیدتر و حادتر میشود.
تنهایش نگذارید
کم نیستند کسانی که در طول زندگیشان دچار افسردگی شدهاند یا در آینده ممکن است آن را تجربه کنند. یادمان باشد افسردگی خیلی هم عجیب و غریب نیست و این روزها خیلیها را درگیر کرده، اما به نظر میرسد تعداد کسانی که آن را پذیرفتهاند و بموقع به پزشک مراجعه کردهاند، کمتر از کسانی است که فقط آن را انکار کردهاند. پس برای همه ما ممکن است شرایطی پیش بیاید که چند وقتی غمگین شویم، انگیزه نداشته باشیم یا نتوانیم به کارهای معمولمان برسیم. البته درست است که در این مواقع باید به فکر کمکهای تخصصی باشیم و مشکلمان را بدرستی درمان کنیم اما کمک اطرافیان، بخصوص اعضای خانواده هم در روند بهبود افسردگی میتواند تاثیر بسزایی داشته باشد. پس اگر یکی از اعضای خانواده شما هم با این مشکل روبهروست:
• به حرفهایش گوش کنید. شخصی که دچار افسردگی میشود شاید ترجیح دهد سکوت کند، اما بعضی وقتها هم دوست دارد با کسی حرفهایش را درمیان بگذارد و در این مواقع است که باید بنشینید و با آرامش به حرفهایش گوش دهید. البته یادتان باشد هیچ وقت رازهای او را با شخص دیگری مطرح نکنید و اجازه دهید همیشه به شما اعتماد داشته باشد.
• به او توصیه کنید ورزش کند. کسی که افسرده است، خیلی هم دوست ندارد به ورزش یا برنامههای تفریحی بپردازد، اما شما باید سعی کنید او را به این کار تشویق کرده و به کمک ورزش، روحیهاش را بهبود بخشید. مثلا میتوانید بعد از ظهرها یا شبها بعد از شام همه با هم به یک پیادهروی ساده و کوتاهمدت خانوادگی بروید و از او هم بخواهید با شما همراه شود. شاید در روزهای اول، تغییر خاصی را حس نکنید، اما مطمئن باشید اوضاع کمکم بهتر میشود.
• استرس زندگیاش را کاهش دهید. حداقل در این روزها که افسرده است و با ناراحتی دست و پنجه نرم میکند، سعی کنید اخبار و موضوعات استرسزا و ناراحتکننده را کمتر به او برسانید. یادتان باشد او هرچه بیشتر بتواند در آرامش زندگی کند و خیالش راحت باشد، افسردگیاش هم بهتر و زودتر برطرف خواهد شد.
• حامیاش باشید. کسی که افسرده میشود، باید مطمئن باشد تنها نیست و کسی را دارد که دوستش داشته باشد و به او اهمیت دهد، کسی که بتواند با او حرف بزند و درد دل کند، البته بدون اینکه قضاوتی دربارهاش بشود. پس تا جایی که برایتان امکان دارد، سعی کنید همراهش باشید و او را تنها نگذارید؛ البته بدون قضاوت و پیشداوری.
• او را مجبور نکنید خودش را شاد و سرحال نشان دهد. باید قبول کنید فردی که افسرده میشود، نمیتواند شاد باشد و به موضوعات مثبت زندگی توجه کند. پس بیهوده از او نخواهید از زندگیاش لذت ببرد، بخندد یا شاد باشد. چون انجام دادن این کارها برای کسی که درمان نشده، تقریبا محال است و چنین درخواستی باعث میشود او احساس کند شما شرایطش را نپذیرفتهاید. پس یادتان باشد چنین درخواستی نهتنها فایدهای ندارد که حتی میتواند او را از شما دورتر و افسردگیاش را تشدید کند.
• از او بخواهید به متخصص مراجعه کند. شخصی که دچار افسردگی میشود، نمیتواند براحتی در مورد مراجعه به پزشک و کمک گرفتن از او تصمیم بگیرد. پس شاید بد نباشد شما از او بخواهید یا حتی برایش وقت بگیرید و او را تشویق کنید به روانپزشک یا روانشناس مراجعه کند.
روانپزشک یا روانشناس؟
وقتی حرف افسردگی و درمان آن به میان میآید، خیلیها از خودشان میپرسند برای برطرف شدن علائم باید به روانپزشک مراجعه کرد یا روانشناس؟ البته بگذریم از کسانی که کمک گرفتن از متخصصان را جدی به حساب نمیآورند و کاری به این کارها ندارند.
میان کسانی که در دسته اول هستند و میخواهند از کمک متخصصان استفاده کنند هم اختلاف نظری در این مورد وجود دارد؛ عدهای میگویند فقط باید به روانشناسان مراجعه کرد و برخی هم مشورت با روانپزشکان را توصیه میکنند. با این حال، میگویند در صورتیکه برای درمان افسردگی به دارو نیاز داشته باشید، حتما باید از کمک روانپزشکان استفاده کنید و اگر افسردگی خفیف است و بدون نیاز به دارو برطرف میشود، روانشناسان میتوانند به شما کمک کنند.
اگر هم نمیدانید شما در چه وضعی هستید و دارو میخواهید یا نه، بهتر است اول سراغ یکی از روانشناسان یا روانپزشکان بروید تا اگر لازم بود آنها شما را بههمکارانشان ارجاع دهند.
دارو معجزه نمیکند
میگفتند افسرده شده است. دکتر چند جور داروی مختلف برایش تجویز کرد و ما هم براساس دستور دکتر، داروها را به او دادیم اما انگار نه انگار؛ خبری از خوب شدن نبود که نبود. برای همین هم تصمیم گرفتیم داروها را بریزیم دور و از او بخواهیم خودش کمک کند تا زودتر خوب شود.
تعجب نکنید؛ هستند کسانی که فکر میکنند داروهایی که برای درمان افسردگی، وسواس یا دیگر اختلالات روحی تجویز میشود، باید مانند مسکنها عمل کند؛ یعنی همین که فرد آن را میخورد، علائم باید برطرف شود و فرد افسرده هم بشود مثل یک آدم سالم که هیچ وقت افسرده نبوده است.
پس هر وقت که علائم افسردگی را در یکی از اعضای خانوادهتان دیدید و برای درمانش اقدام کردید، منتظر بمانید تا استفاده از داروها بتدریج جواب بدهد. در ضمن، یادتان باشد اعضای خانواده نقش مهمی در مصرف صحیح داروها دارند و زمانی که فرد افسرده یادش میرود یا دوست ندارد داروهایش را بخورد، خانواده باید به او کمک کند.
بچهدار شده اما ناراحت است
بچهاش به دنیا آمده و همه خوشحال هستند. خودش اما خیلی حوصله ندارد و از تولد فرزندش آنطور که باید و شاید خوشحال نیست؛ البته میگوید خوشحالم، اما خوشحالیاش با بقیه فرق دارد. وقتی از او میپرسیم چه اتفاقی افتاده، میگوید انگار یک پرده سفید جلوی چشمهایش را گرفته و همیشه از پشت آن پرده یا از پشت ابری گرفته باید به دنیای اطرافش نگاه کند. هیچکس حرفهایش را نمیفهمد، مادرش میگوید قدیمترها اینحرفها معنی نداشته و برای همین هم حاضر نیست قبول کند دخترش افسردگی دارد. همسرش هم ناراحت است، اما نمیداند چطور میتواند به او کمک کند.
اگر شما هم چنین تجربهای دارید، یادتان باشد فرقی نمیکند برای اولین بار مادر شدهاید یا تجربه زایمان و بچهدارشدن را داشتهاید، چون در هر صورت ممکن است روزها و هفتههای اول پس از تولد فرزندتان چنین احساسی را داشته باشید. البته آنطور که متخصصان میگویند چنین احساساتی میتواند طیف وسیعی داشته باشد؛ به طوری که بعضیها غمی جزئی و کوتاهمدت را احساس میکنند و عدهای هم دچار افسردگیهای شدید و طولانی میشوند؛ البته نکته جالب این است که تقریبا 80 درصد خانمها پس از زایمان چنین حسی را تجربه میکنند و همین موضوع نشان میدهد، افسردگی بعد از زایمان مشکلی شایع است.
• اما اگر کسی را در اطرافیان خود میشناسید که بتازگی زایمان کرده و چنین حسی دارد:
سعی کنید تا میتوانید در انجام کارهای خانه و رسیدگی به نوزاد کمکش کنید. همچنین حواستان به خواب و تغذیه او نیز باشد تا با مصرف غذاهای تازه و مقوی و استراحت کافی، بتواند وضع بهتری پیدا کند.
• اگر بتازگی پدر شدهاید:
افسردگی پس از زایمان مشکلی متداول است، اما این موضوع چیزی از وظیفه همسر کم نمیکند. آقایانی که بتازگی پدر شدهاند، باید پس از تولد نوزاد شرایط همسرشان را درک کنند و تا جایی که میتوانند در انجام دادن مسئولیتهای خانه با او همراه شوند. در ضمن، خوب است بیش از پیش به او ابراز علاقه کنید و طوری نشان دهید که همسرتان احساس کند به او توجه دارید و از او حمایت میکنید. هر وقت همسرتان به کمک نیاز دارد نیز حاضر باشید و بگذارید در طول روز چند دقیقهای با شما صحبت کند و حرفهایش را براحتی با شما درمیان بگذارد.
• مادرها هم باید مراقب باشند:
قبل از هر چیزی باید یادتان باشد، افسردگی پس از زایمان مشکلی شایع است که خیلیها ممکن است آن را تجربه کنند. پس بیدلیل خودتان را سرزنش نکنید و هرچه زودتر به فکر درمان باشید. البته اگر چنین احساساتی برای مدتی بیش از یکی دو هفته ادامه پیدا کرد، حتما به پزشک مراجعه کنید و از او کمک بگیرید تا وضع شما هرچه زودتر بهبود یابد. از طرف دیگر، سعی کنید شرایط جدید زندگی خود را بپذیرید و آن را بیهوده انکار نکنید. شما حالا مادر شدهاید و باید قبول کنید شرایط فیزیکی، روحی، شخصی، مالی، مسئولیتهایی که داشتید، فرصت آزادی که برای خودتان میگذاشتید و دهها موضوع دیگر تغییر کرده و شکل جدیدی به خودش گرفته است،پس آنها را ببینید و به جای انکار، بپذیرید.