کد خبر: ۲۰۶۱۳۹
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۰ - ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ - 2018August 20
امیرعباس چند ساعت پیش از اتاق عمل بیرون آمده، پرستار بالای سر محمدایلیا ایستاده و از پشت دستش، رگ می‌گیرد. جانا خواب است و یاسمین از شدت سوزش پای راستش گریه می‌کند که عمو شهاب و خاله میترا با تمبک و دف و تمبورین درحالی که آوازهای کودکانه می‌خوانند وارد اتاق می‌شوند
شفاآنلاین>سلامت> در بخش کودکان بیمارستان سوانح سوختگی شهید مطهری هیچ کودکی داد نمی‌زند سوختم. آنها با بدن‌های باندپیچی شده روی تخت دراز کشیده‌اند و غرق در موسیقی‌اند. بعداز ظهر روز سه‌شنبه است.

به گزارش شفاآنلاین، امیرعباس چند ساعت پیش از اتاق عمل بیرون آمده، پرستار بالای سر محمدایلیا ایستاده و از پشت دستش، رگ می‌گیرد. جانا خواب است و یاسمین از شدت سوزش پای راستش گریه می‌کند که عمو شهاب و خاله میترا با تمبک و دف و تمبورین درحالی که آوازهای کودکانه می‌خوانند وارد اتاق می‌شوند. جای گریه و خنده عوض می‌شود. یکی از بچه‌ها روی تخت می‌رقصد، یکی دست‌های باندپیچی شده‌اش را به هم می‌زند، یکی همخوانی می‌کند و یکی هم در خواب می‌خندد.

عمو شهاب و خاله میترا مادرها را هم که تا چند لحظه پیش پا‌به‌پای بچه‌ها گریه می‌کردند به دنیای دیگری می‌برند. جایی که نت‌های موسیقی مثل پروانه‌ای از جنس مخمل پرواز می‌کند و روی زخم‌ها می‌نشیند. خستگی از سر و روی مادر امیرعباس که سر تا پایش با آب جوش سوخته می‌بارد، اما از اینکه پسرش با آن چشم‌های میشی دارد می‌خندد، حسابی خوشحال است. مادر امیر محمد که نگران عمل جراحی فردا صبح پسرک است، با گریه می‌خندد. مادر جانا دخترش را از خواب بیدار می‌کند تا فیلمی را که از اجرای خاله میترا و عمو شهاب گرفته به او نشان دهد شاید برای لحظاتی یادش برود هر دو مچ پا تا نوک انگشت‌هایش با زغال سوخته. زغالی که یکی از رستوران‌های شهر در گودال دور و بر ریخته بوده. خاله یاسمین که از صبح همراه خواهرزاده‌اش شده تا مادرش کمی استراحت کند، مثل بقیه همراهان شهاب و میترا را با آرزوی سلامتی بدرقه می‌کند.

آنها وارد اتاق بعدی می‌شوند، فقط ایلیا در این اتاق بستری است. بقیه بچه‌ها یکی دو روز قبل مرخص شده‌اند. مادر ایلیا می‌گوید: «5 روز پیش پارک بودیم. امیر علی و پسر عمه‌اش دنبال بازی می‌کردند که کتری آب جوش برگشت. شانس آوردیم زود آب سرد ریختم روی پاهایش وگرنه خیلی بدتر از این می‌سوخت. پریروز که عمل شد تا همین امروز یکریز دارد گریه می‌کند. از مادرها شنیده بودم یک خانم و آقای جوانی هر هفته بیمارستان (Hospital)می‌آیند و برای بچه‌ها ساز می‌زنند و آواز می‌خوانند. همه‌اش وعده آمدن‌شان را به پسرم می‌دادم و حالا که بعد از این همه روز خندید دیگر از خدا چیزی نمی‌خواهم.»

 در اتاق کناری محمد رسول بستری است. سینه، شکم و پاهایش با بنزین سوخته. او از استان گلستان آمده. حرفی نمی‌زند تا اینکه عمو شهاب و خاله میترا برایش ساز می‌زنند؛ محمد رسول همین‌طور که گریه می‌کند، شروع می‌کند به دست زدن و سر درددلش باز می‌شود: «یک هفته پیش آمدیم اینجا. دلم برای خواهر کوچولوم تنگ شده، ترگل سه ماهشه. خودم اسمشو انتخاب کردم. هر روز باهاش بازی می‌کردم. همین شعری که الان عمو و خاله خوندن براش می‌خوندم و دوباره یادش افتادم.»

به عشق این بچه‌ها ساز می‌زنم
«دیدن بچه‌هایی که بدن‌شان می‌سوزد و کاری هم از تو برنمی‌آید، واقعاً بد است. اما اگر بدانی می‌توانی کاری کنی که لااقل برای چند دقیقه هم که شده فراموش کنند روی تخت بیمارستان هستند، حال خیلی خوبی دارد. حالی که من تقریباً 4 سال است هر هفته تجربه می‌کنم.»

شهاب افتخاری جوان 29 ساله‌ای که 20 سال از عمرش را پای موسیقی گذاشته و به انواع سازهای کوبه‌ای مسلط است، از دوره‌ای که در آن زندگی می‌کند و از بی‌مهری‌هایی که به دنیای موسیقی می‌شود ناراحت است اما از اینکه نزدیک 4 سال هنرش را برای بچه‌هایی خرج کرده که به خاطر سوختگی آرام و قرار ندارند، حال خوبی دارد.

دف نوازی‌اش که در بخش کودکان به پایان می‌رسد، گوشه‌ای از حیاط بیمارستان می‌نشینیم تا گپی باهم بزنیم. می‌گوید: «خیلی اتفاقی با گروه همدلان آشنا شدم و همین آشنایی من را به اینجا رساند. قبلاً برای سالمندان، افراد تحت پوشش بهزیستی تهران و اصفهان و خانم‌های معلول ذهنی بالای 14 سال ساز می‌زدم، اما تجربه ساز زدن برای بچه‌های بیمارستان شهید مطهری نسبت به بقیه تجربه‌ها طولانی‌تر شد.

با شرایط حال حاضر، مردم روحیه خوبی ندارند، من هم جزو همین مردم هستم. با این تفاوت که موسیقی تمام زندگی من است. با اینکه 20 سال به موسیقی عشق ورزیده‌ام و بارها پای این عشق ساز ترکانده‌ام، گاهی همین شرایط باعث شده بخواهم یکسره کنارش بگذارم ولی چون سعی می‌کنم هرکاری از دستم بر می‌آید انجام دهم، از بی‌مهری‌ها خسته نمی‌شوم. هرچند کسی کاری که از دستش برمی‌آمده برای من جوان نکرده.»

شهاب لیسانس نقشه‌برداری دارد اما منبع درآمد او نه راه موسیقی و نه تخصص تحصیلی اوست. خودش می‌گوید: «در این مملکت هنر، برای هنرمند منبع درآمد خوبی نیست ولی من خوشحالم با هنری که از پدرم آموخته‌ام کاری را انجام می‌دهم که در هیچ جای دنیا انجام نمی‌شود. چون جایی را سراغ ندارم که عده‌ای جوان برای بچه‌هایی که سوخته‌اند ساز بزنند. با شرایط (Conditions)سختی که بر موسیقی حاکم است، اینجا به هنرم گوش می‌دهند، برایم دست تکان می‌دهند، موقع رفتن من و میترا روی لب بچه‌ها خنده و روی گونه مادران‌شان اشک شوق می‌نشیند، اینجا لغومان نمی‌کنند و هفته بعد که می‌آییم، تأثیر موسیقی را روی درمان بچه‌ها می‌بینیم. برای همین بارها به کادر بیمارستان گفته‌ایم چه ایرادی دارد به بخش‌های دیگر هم برویم.»

آمده‌ایم که بخندانیم
میترا که از طریق شهاب شد پای ثابت نواختن موسیقی در بخش کودکان بیمارستان مطهری، سال‌ها قبل با ساز تمبک آشنایی داشت، اما دف را از شهاب آموخته و نزدیک به 4 سال است که برای بچه‌های بستری در این بیمارستان دف و تمبورین می‌زند: «شهاب کلاس‌های خیریه گذاشته بود تا هنرجوهایش را به نواختن ساز برای بچه‌هایی که در بخش کودکان بیمارستان مطهری بستری هستند دعوت کند. از میان هنرجوها تنها من در این 4 سال هر هفته به اینجا می‌آیم. حرفه اصلی‌ام نقاشی است و با این هنر حال خیلی خوبی دارم.»

میترا می‌گوید ما آمده‌ایم که بخندانیم پس اگر با دیدن غم این بچه‌ها خودمان غمگین شویم از هدف‌مان دور می‌شویم. با اینکه دل دیدن این صحنه‌ها را نداریم اما خنده بچه‌ای که یادش می‌رود چند دقیقه پیش از درد سوزنی که به دستش رفته بود گریه می‌کرده به ما انرژی می‌دهد و ناراحتی‌مان را پنهان می‌کنیم.

سوختن تجربه دردناکی است مخصوصاً سوختن دلبندت. ساز هم می‌سوزاند اما گاهی می‌شود با سوز ساز، خیلی از دردها را فراموش کرد. مثل کاری که شهاب و میترا برای بچه‌ها می‌کنند.ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: