وقتی اتفاقی که ما آن را نامطلوب و ناخوشایند تفسیر میکنیم برای ما روی میدهد، آدم عاقل سه راه بیشتر در جلوی خود نمیبیند، یا آنکه آن اتفاق را تغییر دهد یا آن اتفاق را ترک کند یا تسلیم آن اتفاق شود. راه چهارمی هم وجود دارد که نوعی جنون و دیوانگی است، اما متأسفانه اغلب آدمها راه چهارم را انتخاب میکنند یعنی مقاومت ذهنی در برابر آن اتفاق و نمود بیرونی آن: نالیدن.
شفا آنلاین>اجتماعی>روزی در کتابی از یک صاحبنظری جملهای خواندم که مدتها ذهن مرا مشغول کرد و هرچه پیش رفتم بیشتر ایمان آورم آنچه خواندهام تا چه اندازه میتواند در رفتارهای من تحول و اصلاح ایجاد کند.
به گزارش
شفا آنلاین:آن جمله این بود: وقتی اتفاقی که ما آن را نامطلوب و ناخوشایند تفسیر میکنیم برای ما روی میدهد، آدم عاقل سه راه بیشتر در جلوی خود نمیبیند، یا آنکه آن اتفاق را تغییر دهد یا آن اتفاق را ترک کند یا تسلیم آن اتفاق شود. راه چهارمی هم وجود دارد که نوعی جنون و دیوانگی است، اما متأسفانه اغلب آدمها راه چهارم را انتخاب میکنند یعنی مقاومت ذهنی <
Mental resistance>در برابر آن اتفاق و نمود بیرونی آن: نالیدن.
من یک مسافرکش هستم و نیستم!
فرض کنید شما شغلی که برای زندگیتان انتخاب کردهاید یا مجبور به انتخاب شدهاید دوست ندارید. سه راه بیشتر در برابر شما وجود ندارد، یا اینکه شغلتان را ترک کنید، یعنی از آن شغل استعفا دهید و بروید سراغ حرفهای دیگر یا اینکه شغلتان را به شکلی که دوست داشته باشید تغییر دهید. به عبارت دیگر به کارتان ادامه بدهید، اما آن را به گونهای انجام دهید که مطلوبتان باشد. راه سوم این است که ببینید نه میتوانید شغلتان را ترک کنید و نه میتوانید آن را به گونهای دیگر انجام دهید، بنابراین تسلیم شوید.
فردی را تصور کنید که شغلی را که درگیرش شده دوست ندارد، از آن سو نمیخواهد همان شغل را به گونهای دیگر انجام دهد. مثلاً مدرک دانشگاهی دارد، اما چون نتوانسته کار مرتبط با مدرک دانشگاهی را پیدا کند مسافرکشی میکند بدون آنکه در درون پذیرفته باشد که دارد مسافرکشی میکند، بنابراین از یک سو نمیخواهد مسافرکشی را ترک کند، چون به پول مسافرکشی نیاز دارد و از طرف دیگر نمیخواهد شیوه مسافرکشیاش را تغییر دهد مثلاً برود در یک آژانس کار کند یا راننده تاکسیهای اینترنتی شود یا در ساعات و مسیرهای خاصی مسافرکشی کند، از آن سو تسلیم هم نمیشود، یعنی نمیپذیرید که در این لحظه شرایط به گونهای رقم خورده که راهی جز این شغل پیش پای او نیست. چنین آدمی مدام در حال دوگانهسازیهای ذهنی خواهد بود، خود را یک قربانی تصور خواهد کرد و مدام خواهد نالید.
شما از خانه راه میافتید. تیرماه است یعنی مطابق تقویم میدانید که هوا گرم خواهد بود. سوار تاکسی میشوید و مجبورید گرمای هوا را در راه تحمل کنید، چون تاکسی کولر ندارد و بعد میرسید به محل کارتان، اولین حرفی که با همکارتان مطرح میکنید چیست؟ گلایه از گرمی هوا. روز را با گلایه و ناله شروع میکنید. چرا؟ عادتی در ما وجود دارد که تا آنجا که میتوانیم از شرایط زندگیمان ناله کنیم. مطابق تقویم میدانیم که هوا گرم خواهد بود. مطابق تجربیاتمان میدانیم که تاکسیهای شهر کولر ندارند، اما با این حال دوست داریم که خودمان را قربانی جلوه بدهیم و ترحم و دلسوزی دیگران را برانگیزانیم.
ذهنی که فریب میدهد و ناله میسازد
وقتی ناله میکنیم در واقع دست به اقدام جنونآمیزی میزنیم. چرا جنونآمیز؟ ذهن، ما را گول میزند. در واقع ذهن این پیام را به ما میفرستد که اگر ناله کنیم و خوب و زیاد ناله کنیم، شرایط تغییر خواهد کرد. ذهن در واقع تحریف واقعیت میکند. تحریف واقعیت چیست؟ اگر ناله کنی هوا خنک خواهد شد یا تاکسیها کولردار میشوند، در حالی که واقعیت چیز دیگری را میگوید. با نالیدن هوا خنک نخواهد شد. در یک رستوران نشستهاید و غذای شما سر میز میآید. در همان قاشق اول احساس میکنید غذایتان کیفیت لازم را ندارد. با غر زدن و نالیدن به غذا خوردنتان ادامه میدهید. ذهن شما را دارد گول میزند. ذهن به شما میگوید اگر به اندازه کافی غر بزنید و بنالید غذایتان خوشمزه و دلپذیرتر خواهد شد. شما فریب ذهن را میخورید. در جایتان مینشینید و در حالی که به آهستگی غر میزنید یا حتی این نالیدن به سطح زبان نمیآید و در ذهن شما بازتاب دارد، غذایتان را تمام میکنید، اما واقعیت آن است که طعم غذای شما با نالیدن تغییر نکرده است مگر آنکه بلند شوید و بشقاب غذا را تحویل رستوران بدهید و بگویید غذای دیگری برای شما بیاورند یعنی سعی کنید محیط را تغییر دهید به این معنا که غذای دیگری به شما داده شود. ممکن است رستوران بگوید غذای دیگری جز این نیست آن وقت شما راه دوم را انتخاب میکنید یعنی ترک رستوران و ترجیح میدهید در جای دیگری غذا بخورید. ممکن است شما یک زندانی یا سرباز باشید و مجبور باشید غذای بیکیفیت زندان یا پادگان را بخورید، چون انتخابی جز این ندارید در این صورت تسلیم شرایط میشوید یعنی با خودتان حساب و کتاب میکنید که راه دیگری نیست، چون خوردن غذای بیکیفیت بهتر از این است که گرسنه بمانم و جانم را به مخاطره بیندازم. در هر صورت هر کدام از شیوهها را انتخاب کنید شما بدون نالیدن یک راه واقعی را انتخاب کردهاید، در حالی که نالیدن به شدت توهم ایجاد میکند، چون نالیدن به شکل غیر واقعی وعده تغییر میدهد در حالی که نه تنها آن وعده دروغ است بلکه فرد را از درون دچار دوگانگی و بیقراری میکند.
وقتی خودمان را قربانی تصور میکنیم
وقتی من ناله میکنم در واقع به زبانی دیگر میخواهم بگویم من یک قربانیام و آیا یک قربانی میتواند در زندگی به جایی برسد؟ اگر شما تصویر ذهنیتان از خودتان یک قربانی باشد آیا میتوانید برای خود اختیاری برای تغییر خود و زندگیتان قائل باشید؟ قربانی چطور میتواند خود و زندگیاش را تغییر دهد در حالی که به زبان بیزبانی میگوید دیگران عهدهدار او هستند و فرمانش را به دست گرفتهاند؟ ممکن است کسی بگوید تسلیم شدن هم همان را معنا میدهد در حالی که آنها معنای نازلی از تسلیم شدن را مراد کردهاند. تسلیم شدن به این معنا نیست که من تا ابد بخواهم مثلاً غذای بیکیفیت بخورم، نه، من در آن لحظه با اختیار خودم تصمیم میگیرم که آن غذا را بخورم. تسلیم شدن به این معنا نیست که من تا ابد قرار است در معرض هوای گرم قرار بگیرم، بلکه میدانم که شرایط بعد از چند دقیقه یا ساعت یا روز عوض خواهد شد، اما من در آن لحظه به جای آنکه مقاومت درونی در خود ایجاد کنم یعنی در برابر امر واقع قرار بگیرم آن را میپذیرم. شما همسرتان را از دست میدهید. ممکن است بسیار وابسته به همسرتان باشید، بنابراین دوره سوگ شما بسیار بلند میشود، به عبارت بهتر نمیخواهید واقعیت و امر واقع را بپذیرید و در برابر آن مقاومت میکنید. هر اندازه که شما در برابر امر واقع مقاومت ذهنی کنید حالتان بدتر خواهد شد و حتی اگر در بیرون ناله نکنید در درون مدام در حال نالیدن خواهید بود و خود را یک قربانی تصور خواهید کرد. چرا این اتفاق برای من افتاد؟ چرا این اتفاق برای دیگری نیفتاد؟ اصلاً نمیتوانم چنین چیزی را بپذیرم. اصلاً نباید این اتفاق میافتاد. توجه کنید که فرد با این پرسشها خود را یک قربانی تصور میکند و قربانی جز نالیدن چه کاری میتواند بکند و این نالهها جز اینکه ما را در درون آشفته کند چه سودی خواهد داشت؟
تذکر که تمام ساحت وجودی خود را در تن خلاصه کرده است، بنابراین پیامها و پالسها و نگرانیهای او تماماً از دستوردهندهای به نام تن و ذهن معطوف به تن برمیخیزد.
از مهدی طارمی واقعی تا مهدی طارمی توهمی
بازی فوتبال ایران و پرتغال تمام شده است. آه از نهاد تماشاگر متعصب و مشتاق بیرون میآید و شروع میکند به نالیدن. اگر مهدی طارمی آن ضربه را درست زده بود ما نه تنها به دور دوم مسابقات رفته بودیم بلکه بالاتر از اسپانیا بودیم و در جامجهانی شگفتیساز میشدیم، چه بسا میتوانستیم تا فینال هم برویم. آن تماشاگر ممکن است ساعتها و حتی روزهای بسیاری درگیر همان یک صحنه باشد که اگر مهدی طارمی آن ضربه را زده بود. در حالی که واقعیت چیز دیگری است، بازی تمام شده است و ما باید آن بازی را تمام شده به حساب آوریم. در واقع با تکرار این عبارت کهای کاش مهدی طارمی بیشتر دقت کرده بود، نمیتوانیم دوباره مهدی طارمی را به بازی پرتغال و ایران برگردانیم تا دوباره مهدی طارمی این بار با دقت بیشتری به توپ ضربه بزند، اما ذهن ما این توهم دیوانهوار را میسازد که بیشتر و بیشتر بگوییم اگر مهدی طارمی آن ضربه را با دقت بیشتری زده بود امکان دارد در یکی از اینای کاشها و حسرتها و اگر و، اماها ناگهان روزنهای به سمت زمانی که سپری شده باز شود. ناگهان رخنهای در مکان ایجاد شود و ما دوباره ببینیم در انتهای بازی ایران و پرتغال هستیم و مهدی طارمی این بار توپ را زیر طاق دروازه حریف میکوبد! میبینید ذهن چقدر زیرکانه ما را فریب میدهد، اما نتیجه این زیرکی ذهن برای ما بسیار سنگین تمام میشود. آن تماشاگر مشتاق باید بلند شود و زندگیاش را اداره کند با هضم اینکه این بازی یکی از هزاران بازیای بوده که در زندگی او در جریان است نه صرفاً بازی فوتبال، اما شما با توقف ذهنی روی یک بازی عملاً بازیهای دیگر زندگی را هم از دست میدهید.
هر وقت مینالید مچ خودتان را بگیرید
هر وقت در زندگیتان مینالید، مچ خودتان را بگیرید. از چه مینالید؟ از هوا؟ از نتیجه بازی فوتبال؟ از شغل؟ از شرایط اقتصادی؟ از رفتار همسایهها؟ به خودتان بگویید آیا واقعاً من میتوانم با نالیدن، هوا را خنک کنم؟ آیا واقعا میتوانم با نالیدن نتیجه بازی را عوض کنم؟ آیا ناله میتواند شغل یا شرایط اقتصادی مرا تغییر دهد؟ شما پشت میز کارتان نشستهاید و از اینکه درآمدتان از ادارهای که در آن کار میکنید کم است، مینالید. اولین اتفاق این است که شما یک قربانی هستید، اما هر قربانیای کسی را هم میخواهد که عامل قربانی شدن او باشد. بلافاصله اداره و رئیس آن در هیئت عامل قربانی در ذهن شما مجسم میشود و شما شروع به منفیبافی میکنید و هر آنچه میبینید از پشت شیشه این منفیبافی است. دوست دارید هر چه بیشتر یک قربانی شوید پس دست به مقایسه میزنید که چرا من ۲ میلیون تومان میگیرم، اما رئیس اداره ۱۰ برابر من حقوق دارد؟ ممکن است این عدد واقعی یا غیرواقعی باشد، اما در نتیجه کار تغییری ایجاد نخواهد شد. حالا بیایید به صورت مسئله از همان زاویه سه راهکار روشن نگاه کنیم: شما در ادارهای نشستهاید و از میزان دستمزد خود ناراضی هستید. به عبارت بهتر فکر میکنید بین خدماتی که شما به اداره ارائه میکنید و میزان دستمزدتان تناسبی وجود ندارد یعنی ارزش خدمات شما بسیار بالاتر از دستمزد دریافتیتان است. از خود بپرسید آیا واقعاً این گونه است؟ مقیاس شما چیست؟ اگر واقعاً این گونه است و اداره ارزش خدمات شما را نمیداند چرا شرکت یا ادارهتان را تغییر نمیدهید؟ چرا جایی نمیروید که آنجا مدیریتی داشته باشد که ارزش خدمات شما را بیشتر میداند و نرخ بالاتری پرداخت میکند؟ یعنی محل کارتان را تغییر دهید این شیوه عاقلانهتری است. راهکار دوم این است که بدون آنکه صبح تا شب درباره میزان دریافتی کم خود ناله کنید بروید با مدیریت آن مجموعه یا آن فرد مسئول صحبت کنید و دلایلتان را برای افزایش حقوق بگویید، یعنی بخواهید شرایط را تغییر دهید. ممکن است کسی بگوید هیچ کدام از این دو راه برای من جواب نمیدهد مثلاً، چون فرصت شغلی کم است مجبورم در این شرایط بمانم، این یعنی همان راه سوم به شرط اینکه بدون نالیدن باشد، چون در آن صورت شما در برابر امر واقع مقاومت کردهاید و خود را یک قربانی و بازنده میدانید، در حالی که تسلیم شدن به معنای باختن و بازنده بودن نیست.
معنای حقیقی تسلیم شدن به واقعیت چیست؟
تسلیم شدن یعنی من امروز در این لحظه همه جوانب را بررسی کردهام و با علم و اختیار خود تصمیم گرفتهام فعلا در این اداره بمانم. مثل وقتی که باران تندی میگیرد و شما برای چند دقیقه یا لحظه میروید زیر جایی که سقف یا سایهبانی داشته باشد. در واقع شما آنجا تسلیم شرایط میشوید و ظاهراً توقف میکنید، اما این توقف همیشگی نیست و به محض اینکه شرایط تغییر کند دوباره به راه خواهید افتاد. متأسفانه اکثر ما معنای حقیقی تسلیم شدن را با زبونی، ترسو بودن و وادادگی اشتباه میگیریم در حالی که اساساً تسلیم یعنی من با هوشمندی در این لحظه انتخاب میکنم در برابر واقعیت مقاومت نکنم، چون مقاومت در برابر واقعیت هیچ فایدهای نخواهد داشت. من تسلیم نتیجه بازی ایران و پرتغال میشوم، من تسلیم مرگ مادرم میشوم، من تسلیم میشوم که فعلاً نمیتوانم درآمد بیشتری داشته باشم، بنابراین سعی میکنم هزینههایم را کنترل کنم. فرق تسلیم شدن با نالیدن و مقاومت درونی در این است که اگر شما به واقع تسلیم شده باشید آرامش درونی بسیار بالایی خواهید داشت که شرایط را به نفع تغییر در درون و بیرون مهیا خواهد کرد. من وقتی در آرامش باشم بهتر میتوانم شرایط بیرونی خود را رصد کنم و در اولین فرصت، تغییر را در بیرون ایجاد خواهم کرد، اما نالیدن صرفاً یک ادا و بازی تغییر است که در نهایت به از دست رفتن آرامش و قربانی شدن فرد میانجامد.جوان
محمد مهر