فردی که بتواند عهدهدار مسائل روانی و سلامتی جسمی خودش باشد و بر احساس و رفتار خود مدیریت داشته از نظر روانی سالم است.
شفاآنلاین>سلامت>فردی که بتواند عهدهدار مسائل روانی و سلامتی جسمی خودش باشد و بر احساس و رفتار خود مدیریت داشته از نظر روانی سالم است. به گزارش شفاآنلاین،یک روز آرام در بخش روانپزشکی است که در گوشه دنجی از بیمارستان امام حسین(ع) واقع شده و در نگاه نخست، به غیراز راهپلههای مارپیچی که به دقت نردهکشی شدهاند، دکتر سیدسعید صدر، رئیس بخش روانپزشکی این بیمارستان و استادیار گروه روانپزشکی دانشگاه شهید بهشتی، با خوشرویی و دلسوزی بسیار، سر صبر و با حوصله از وضع سلامت روان و وضع روانپزشکی در ایران میگوید سلامتی در روانپزشکی و کلا در طب، تعاریف مختلف، مخالفان و موافقان زیادی داشته است؛ مثلا بعضیها سلامتی را مساوی با عدم وجود بیماری میدانند؛ عدهای هم معتقدند که نه، آدمی که میتواند زندگیاش را خوب اداره کند، در رفاه اجتماعی است و آرامش فردی و روانی دارد، میشود یک فرد سالم.ولی واقعیت ملموس این است که درحال حاضر در طب به فردی میگویند سالم که بتواند عهدهدار مسائل روانی و سلامتی جسمی خودش باشد، بر احساس و رفتار خود مدیریت داشته و مشکل جدی و حاد قابل تشخیصی نداشته باشد.فرد بیمار چه کسی است؟فرد بیمار کسی است که با میانگین منحنی نرمال مسائل پزشکی منطبق نباشد؛ یعنی اگر عدهای از آن میانگین بالاتر یا پایینتر بودند، بدین معناست که از نظر جسمی یا روحی تفاوتی دارند که آنها را بهعنوان بیمار تلقی میکنیم. ما به آدمی میگوییم سالم که احساساتش در زندگی تأثیر مثبت داشته باشد، اگر تأثیر آن منفی باشد، یعنی تنشها او را آزار دهد، احساساتش باعث رنج و ناراحتیاش شود، از زندگیاش لذت نبرد، در روابط بین فردی اختلال یا در عملکرد شغلی و تحصیلیاش وقفه ایجاد کند میگوییم بیمار و نیازمند درمان است.در روانپزشکی چه کسی احتیاج به دارو دارد؟ما کسی را نیازمند درمان میدانیم که ...درمان اینجا منظورتان دارویی است؟درمان قاعدتا شامل دارویی و غیردارویی است.غیردارویی هم میشود مداخلات روانشناختی، درست است؟رواندرمانیها و نه الزاما مداخلات روانشناختی. ما همیشه بیماران را درمان نمیکنیم، بعضی وقتها عدهای در یک سری مسائل دچار بیماری گذرا میشوند که شاید فقط نیازمند راهنمایی و آموزش باشند. ما باید کسانی که نیازمند درمان دارویی و کسانی که نیازمند درمان غیردارویی هستند را از هم جدا کنیم.در موارد خفیف وگذرا، مثلا استرسهای زندگی و مسائل جزیی ممکن است بتوان با رواندرمانی مشکل را حل کرد. معمولا هیچ بیماری بینیاز از دارو نیست.برخی از روانشناسان و مشاوران معتقدند که در بسیاری مسائل، ما اصلا نیازی به تشخیصهای روانپزشکی یا دارو نداریم.رشتههای روانشناسی با روانپزشکی مقداری تداخل پیدا کرده است. همه ممکن است در حیطه همدیگر وارد شوند، حتی ممکن است روانپزشکان هم در حیطه جامعهشناسان وارد شوند که کار درستی نیست. ممکن است بتوان از این حیطهها استفاده کرد، اما نباید تداخل پیدا کنند.تعاریف سلامتی، تعریفی است که جنبه پزشکی دارد، اما اینکه فرد نیازمند درمان هست یا نه، قاعدتا تشخیص با طبیب است؛ در تمام دنیا اینطور است. در قوانین کشور ما هم تشخیص اولیه با پزشک است و این پزشک عمومی یا روانپزشک است که تشخیص میدهد فرد نیازمند درمان دارویی است یا غیردارویی. رواندرمانی جزیی از درس روانپزشکی است و روانپزشکان نزدیک به ٩ ماه با نظارت اساتید، رواندرمانی میکنند و مریض میبینند.پس چرا گفته میشود روانپزشکان رواندرمانی نمیکنند؟مطلقا از ریشه غلط است. همه روانپزشکان مجوز رواندرمانی دارند و جزو برنامه درسیشان است. این ٩ ماه رواندرمانی را هیچ روانشناسی در برنامه درسیاش ندارد. یعنی ٩ ماه، هفته به هفته در یک اتاق آینهدار مریض میبینند، اساتید بر آنها نظارت میکنند و اشکالاتشان را میگویند. هیچ کجا در رواندرمانی آنقدر بالینی کار نمیشود. منتهی متأسفانه گروهی غیرروانپزشک هم رواندرمانی میکنند که همهشان صلاحیت ندارند.منظورتان روانشناسان هستند؟روانشناسانی هستند که دکترای رواندرمانی، فوقلیسانس بالینی دارند و اینها مجوز رواندرمانی دارند، چون دورهاش را دیدهاند. میدانید که در دوره باید ساعات زیادی مریض دیده باشید. متأسفانه در آموزشی که در کشور ما وجود دارد بیشتر افراد این دوره را ندارند. یعنی در مقطع دکترا هم کلاسهای تئوری میروند و همه چیز برایشان شرح داده میشود، اما الزاما مریض نمیبینند. مریض هم باید به رواندرمانگر ارجاع شود که خیلی مهم است.اما شما بیشتر پروتکلهای دارویی را پیش میبرید، درست است؟نه، ممکن است سلیقهای باشد. ممکن است روانپزشکی بیشتر علاقهمند به درمان دارویی باشد و بیشتر مراجعینش هم کسانی باشند که نیازمند درمان دارویی هستند. پزشکی ممکن است علاقه اصلیاش روان درمانی باشد. او مطمئنا دارو هم میدهد، اما بیشتر بر رواندرمانی تمرکز دارد؛ بنابراین ارجاع اینها با روانپزشک است و هرکسی اجازه ندارد وارد این حوزه شود. حالا رشتهای به نام مشاوره داریم که باید آن را جدا کنیم.رشته تخصصی دیگری است که میتواند کار مشاورهای انجام دهد و نه کار درمانی. روانشناسان ما الان هم مشاوره میدهند و هم رواندرمانی میکنند؛ درحالیکه مشاوره و رواندرمانی رشتههای جدایی هستند. مشکلی که در سیستم آموزشی ما وجود دارد این است که یک نفر لیسانسش الکترونیک است و فوقلیسانسش را روانشناسی بالینی میگیرد. دوسال روانشناسی بالینی میخواند و بعد میخواهد مریض ببیند. خب مطمئنا سلامتی این مریضها به خطر میافتد. ژنتیک چقدر دخیل است؟بهطورکلی علت خیلی از بیماریها در طب ناشناخته است. در روانپزشکی هم همینطور است، اما قطعا بار ژنتیکی نیاز دارد که یک پایه است. همانطور که میگویید چشم و ابروی بچه به مادر یا پدرش رفته است، خب قاعدتا اخلاق و رفتارش هم به آنها میرود. متأسفانه ما این موارد را از هم جدا میدانیم. منتها ژنتیک به معنای کروموزوم نیست، یعنی اینطور نیست که اگر بچه مریض میشود، پدر و مادر حتما مریضند. ژنتیک، اطلاعات ژنتیکی است که از اجداد به افراد رسیده است.ممکن است بار ژنتیکی یک نفر قوی باشد و با یک استرس کوچک مریض شود یا آنقدر زیاد باشد که حتی بدون استرسور (عامل استرسزا) مریض شود. گروهی هم هستند که بار ژنتیکی ضعیفی دارند و برای بیمارشدن به محرکهای محیطی احتیاج دارند؛ یعنی اگر مشکلات زندگی یا حادثهای ناگوار بیش بیاید، دچار بیماریهای روانپزشکی میشوند. گروهی هم ممکن است استعدادشان در حد انطباق باشد؛ یعنی در شرایط استرسزا نمیتوانند خودشان را با موقعیتهای بحرانی وفق دهند که در بیشتر مواقع کمکهای غیردارویی یا حتی مداخلات روانشناسی نیاز است. اما بیشترین کار روانشناسانی که رواندرمانی نمیکنند، مداخله در زندگی طبیعی آدمهاست و نه در بیماری؛ مثل طب سنتی که نمیتواند درمان کند، اما کیفیت زندگی را بالا میبرد.چه عوامل استرسزای اجتماعی را در کار بالینیتان مشاهده میکنید؟در ایران آمار بیماریهای اصلی روانپزشکی ما بیشتر از آمار دنیا نیست؛ افسردگیهای اساسی، اسکیزوفرنیها و بایبولارها (دو قطبی) در ایران شبیه همان آمار دنیاست، چون زیاد به مسائل اجتماعی و محیطی ربطی ندارند و بار ژنتیکی قوی دارند. ولی ما آدمهایی که بسیار ناراحت هستند را داریم که به شرایط اجتماعی زیاد مرتبط هستند. اینها بعضی وقتها نیازمند درمان میشوند، اما نه الزاما بهعنوان یک بیمار.فکر کنید یک نفر مشکلات مالی پیدا میکند و شبها خوابش نمیبرد، او ممکن است به دارو نیاز داشته باشد، اما ما او را بهعنوان مریض نمیبینیم و درمانش نمیکنیم، بلکه داریم این علامتها را رفع میکنیم تا او بتواند بهتر مشکلاتش را مدیریت کند و ممکن است کمک بیشتری نتوانیم به او بکنیم.اما چیزی که بیشتر از همه اذیت میکند و من فکر میکنم در بهداشت روانی جامعه باید خیلی روی آن کار شود، ایجاد انگیزه برای افراد است. مشکل بزرگ ما نداشتن انگیزه در زندگی، بهخصوص در نسل جوان است که به امنیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ربط پیدا میکند که خب بخش زیادی از این موارد به امنیت سیاسی بر میگردد؛ یعنی اگر کسی احساس کند که کشورش از نظر سیاسی ثبات دارد و افرادی که به درجات بالای تصمیمگیری میرسند براساس یک فرآیند عملی و درست میآیند بالا (از نظر روانپزشکی و روحی و روانی)، بهخصوص شخصیتی سالم است و کسی نیست که تصمیمهای ناگهانی بگیرد و غیرقابل پیشبینی باشد و تشنج ایجاد کند، وقتی این احساس امنیت وجود داشته باشد، نوجوان حس میکند فردی که آن بالا سیستم اجرایی را اداره میکند، آدمی است که به صلاح مملکت خود کار میکند و میخواهد ثبات و امنیت ایجاد کند و این نوجوان میداند که اگر این سلسله مراتب را طی کند، میتواند به بالا برسد؛ بنابراین درس میخواند، چون میداند درس خواندن او پیامد خوبی خواهد داشت.اما وقتی شرایط به این شکل نباشد، فرد با تلاش کردن و درس خواندن به آن درجات نمیرسد، احساس سرخوردگی میکند، انگیزهاش گرفته میشود و قاعدتا افت عملکرد پیدا میکند و ممکن است بیمار شود، انطباقش با محیط خوب نباشد و تنش روانی پیدا کند.فرض کنید فردی که پستی دارد، ناگهان کلمهای بگوید که قیمت مسکن ٦ برابر شود؛ این جمله امنیت روانی را مخدوش میکند، یعنی افراد را در تنش میاندازد.برای همین فرد میرود چندین وام میگیرد تا آلونکی بخرد و تا آخر عمرش قسط بدهد و هیچ وقت هم لذت آن را نبرد؛ درحالیکه اگر امنیت اقتصادی باشد ممکن است اصلا دنبال خرید خانه نباشد. با خودش میگوید من میدانم که در ١٠ سال آینده قیمت خانه سالی یکدرصد میرود بالا، چون اقتصاد ما مشخص است، بنابراین میتوانم با این حقوقم ١٠ سال دیگر صاحب خانه بشوم، پس عجله نمیکنم که وام بگیرم. در این ١٠ سال از زندگی لذت میبرم و این مبلغ هم اندوخته کنار میگذارم تا آن خانه را بخرم، اما فرد، چون نمیداند ٦ ماه دیگر قیمت خانه شش برابر میشود یا نمیشود، با هزار بدبختی وام میگیرد و قیمت خانه نمیرود بالا. یا میرود بالا یا میآید پایین، یعنی یا ضرر میکند یا تنشی بیهوده را تجربه کرده است و اینها باعث تنش روانی در جامعه میشود که در افراد بیمار موجب شعلهور شدن بیماریشان میشود.هنوز هم در روانپزشکی اختلالات روانی را به سایکوز (روانپریش) و نوروز (رواننژند) تقسیم میکنند؟الزاما نه به این شکل، اما در روانپزشکی یکسری بیماریهای سنگین داریم که نیازمند درمان مادامالعمر است و یکسری بیماریهای خفیفتر که به دلیل مزمن بودنشان نیازمند درمانهای بلندمدت است.مثل چه بیماریهایی؟مثلا وسواس یا اضطراب ممکن است یک بیماری خفیف به نظر بیاید، اما گاهی یک نفر نیاز دارد به دلیل وسواسش تمام عمر درمان شود؛ دارویی یا غیردارویی، اما مثلا اسکیزوفرنیها، اختلال دوقطبی، افسردگیهای اساسی عودکننده، مثل فشار خون یا مرض قند نیازمند درمان بلندمدت است.اما ناراحتیهایی که استرسی است؛ مثلا فرد در زندگیاش مشکلی پیدا کرده و مدتی است مشغله ذهنی، اضطراب و بیخوابی دارد، خیلی وقتها فقط در بحران نیازمند درمان هستند، اما این نیازمند درمان بودن، آنها را در آینده بینیاز نمیکند؛ مثلا ممکن است در یک تنش دیگر دچار بیماری شوند و نیازمند درمان باشند، اما درمانشان مقطعی است.آماری از مبتلایان به اختلالات روانی در ایران دارید؟در آماری که انجمن علمی روانپزشکان ارایه داده شده، نزدیک به ٢٧درصد جامعهمان نیازمند مداخلات روانپزشکی است که درمان دارویی یا غیردارویی است. اینجور افراد مشکل دارند و باید به آنها کمک شود. حالا از این تعداد یک تا یکونیم درصد اسکیزوفرنیا، نزدیک به ٢ تا ٥ درصد اختلال خلقی دوقطبی و نزدیک به ١٥درصد افسردگی دارند و دیگر بیماریها، خفیفتر هستند؛ مثل اختلالات اضطرابی، انطباقی، استرس پس از سانحه.چه اختلالاتی بیشترین مراجعه را به شما دارند؟معمولا مراجعان سرپایی در مطبهای روانپزشکی با مراجعان بیمارستانی متفاوت هستند. در بیمارستان عمدتا بیماریهای خلقی دوقطبی و اسکیزوفرنیا هستند که نیازمند درماناند، اما در مطب، جاهای خصوصی و درمانگاهها بیشتر مراجعان اول دچار اختلالات اضطرابی و بعد افسردگی هستند.اختلالات شخصیت چطور؟افراد مبتلا به اختلال شخصیت معمولا خودشان مراجعه نمیکنند و اغلب آنها را میآورند، چون در روابط بین فردیشان اختلال دارند و گناه رفتارهایشان را بر گردن دیگران میاندازند. اختلال شخصیت میتواند با بیماریهای روانپزشکی همراه باشد.چه کسانی احتیاج دارند بستری شوند؟افرادی هستند که بیماریشان حاد است و برای جلوگیری از اینکه خود بیمار صدمه ببیند، بستری میشوند؛ مثلا بیماران با افسردگی اساسی و با افکار خودکشی یا بیمار اسکیزوفرنی حادی که دچار توهم و هذیان است و ممکن است به خودش یا به دیگران صدمه بزند، بستری میشوند. افرادی با بیماری خلقی دوقطبی در فاز مانیا با رفتارهای مهارگسیخته مثل کشیدن چک بیمحل هم برای جلوگیری از این آسیبها بستری میشوند. یک گروه هم بستریشدنشان جنبه تشخیصی دارد؛ برای مثال سرپایی تشخیص داده نشدهاند و حالا میآیند میخوابند تا رفتارهایشان را ببینیم و به تشخیص برسیم. گروهی هم کسانی هستند که ممکن است وضعیتشان خیلی حاد نباشد، اما به درمان سرپایی جواب ندادهاند؛ مثلا وسواسی بوده که به درمان مقاوم بوده و میآید که مداخلات سنگینتری رویش انجام شود.دوست دارم روی جملهای که قبلا گفتم تأکید شود که هیچ بیمار روانپزشکی بینیاز از دارو نیست. دارو نقش بزرگی دارد و نقش اول درمان روانپزشکی است. گفته میشود وقتی داروها وارد روانپزشکی شد، انقلابی در این رشته به وجود آمد. زمانی بود که بیماران روانپزشکی هیچ درمانی نداشتند. بیماران خودبهخود محدود میشدند و آنها را به آسایشگاههای دورافتاده میبردند.در مورد چه سالهایی صحبت میکنید؟باور میکنید تا ٥٠سال قبل هم در بعضی کشورها چنین چیزهایی بوده است و البته متاسفانه ما در این زمینه افت و خیز داشتهایم. ذکریای رازی بخش روانپزشکی داشت و درمان دارویی میکرد، اما کمکم این موضوع فراموش شد و ما شدیم جزو آن کشورهایی که فقط از بیماران نگهداری میکردیم و حالا دوباره به دلیل مدرن شدن پزشکی که شامل روانپزشکی هم میشود، درمانها موفقتر شد.گروهی که در آسایشگاهها میمانند، بیماریشان دورهای بود و خودبهخود خوب میشدند یا میماندند و مزمن میشدند و سیر قهقرایی پیدا میکردند. مرحوم دکتر اصغر الهی عکسی از بیمارستان روانپزشکی در همین ایران به ما نشان داد که متعلق به حدود ٦٠سال قبل بود. مریضها عریان در بلوکی افتاده بودند و بعضیهایشان مرده بودند و هیچکس به آنها سر نمیزد.الان بخشهای روانپزشکی بخشهای انسانی شدهاند؛ با احترام با مریضها صحبت میکنند، سر تختشان آنها را نمیبینند و خصوصی ویزیتشان میکنند و حالتهایشان را با خودشان چک میکنند. به نظرم دارو دادن یک احترام فوقالعاده به مریض است که یعنی ما میدانیم تو الان به دلیل بیماریات ضعیف شدهای و خودت آدم ضعیفی نیستی و وقتی حالت خوب شد، خودت از پس مشکلاتت برمیآیی، منتهی الان گیرندههای عصبیات به هم ریخته و نمیگذارد مدیریت کنی.به همین دلیل وقتی دارو وارد روانپزشکی شد افراد را از نقاهتگاهها بیرون کشیدند و به زندگی برگشتند؛ یعنی بچهدار میشدند و از حقوق شهروندیشان استفاده میکردند. بدینترتیب بیمارستانهای روانپزشکی تکتخصصی در دنیا جمع و به بخشهای روانپزشکی در بیمارستانهای عمومی منتقل شدند.این حسن داروها بود، اما یک بدی داشت که خیلی جنبه انسانی ندارد، اما باید بگویم؛ زاد و ولد افرادی که به خاطر دارو به زندگی برگشته بودند قاعدتا بار ژنتیکی بیماریشان را انتقال میدهد و این باعث توسعه تعداد بیماران میشود. اما به هرحال، نمیشود افراد را به دلیل بیماری از حقوقشان محروم کرد.این اتفاق در بیماریهای پزشکی مثل سل هم افتاد. زمانی سل درمان نداشت و بیماران را در مکانهای خوش آبوهوا نگه میداشتند. وقتی داروهای تخصصی سل آمد، بیمارستانهای تکتخصصی سل هم جمع شد و به جای آن بخش عفونی در بیمارستانهای عمومی به وجود آمد، اما با آمدن مسلولان به بیمارستانهای عمومی، همه مردم مقداری به بیماری سل آلوده شدند،بنابراین تست تخصصی پوستی سل عملا کاربردش را از دست داد، اما این درمان بهقدری محاسن داشت که به این موضوع میارزد؛ بنابراین با توجه به صحبتهایتان در روانپزشکی به برقراری روابط حسنه با بیمار اهمیت میدهید، چون معمولا برخلاف این گفته میشود.بله، این باور عمومی است که انگ میزند و باعث میشود افراد یواشکی بیایند دکتر تا دیگران نفهمند. حتی گاهی دانشجویان پزشکیمان میآیند مطب و وقتی با هم مواجه میشوند، میگویند آمدهام راجع به پایاننامهام صحبت کنم و نمیگویند که بیمارم. البته بگذریم که این انگ خیلی کمرنگتر شده است که شاید بیشترش به خاطر رسانهها باشد، ولی خود روانپزشک به هیچ وجه نه مجاز است و نه این احساس را به مریضش دارد.به پرستاران اشاره کردید. با توجه به اینکه در یک محیط کاری دشوار مشغول هستند، آیا برایشان خدمات روانشناختی برای جلوگیری از بروز آسیب و فرسودگی در نظر گرفته شده است؟بهطور سیستماتیک که میگویید نه. بخش روانپزشکی جزو بخشهای سخت است و بار روحی و روانی زیادی برای پرستاران دارد، بنابراین مرخصی سالیانهشان و سنوات شغلیشان متفاوت است؛ مثلا با ٢٠سال میتوانند بازنشست شوند. اینها را بیمارستانها باید نظارت کنند که متاسفانه زیاد نظارتی وجود ندارد.به نظرم نسبت به پزشکان، بار مضاعفی بر دوش آنان است، چون تماس زیادی با مریضها دارند. ما میآییم ویزیت میکنیم و میرویم، اما تصور کنید بیماری که وسواس دارد ٣٠ بار از پرستار میپرسد من کی مرخص میشوم و این بیچاره حق ندارد سر مریض داد بزند (میخندد).به نظر من این اتفاق باید بیفتد، چون از سالها قبل کسانی که این افراد را نمیشناسند، مسائلی را در مورد آنها مطرح میکردند، درحالیکه شما اگر وارد جو پرستاری شوید، میبینید که خیلی زحمت میکشند و ٥٠درصد از طبابت ما به آنها بستگی دارد؛ یعنی اگر ما طبابت کنیم و پرستار پیگیری نداشته باشد، مریض قطعا صدمه میبیند.