داستان زنی که سرطان سینه داشت و 18 ساعت پس از ازدواج جانش را از دست داد، قلبهای زیادی را در نقاط مختلف جهان لرزاند
شفاآنلاین>سلامت> داستان زنی که سرطان سینه داشت و 18 ساعت پس از ازدواج جانش را از دست داد، قلبهای زیادی را در نقاط مختلف جهان لرزاند. هیدر موشر، اهل کانکتیکات امریکا بود که چند روز قبل از آغاز سال نو با دیوید موشر ازدواج کرد و رسماً همسر او شد. به گزارش شفاآنلاین، آنها عروسی را جلو انداختند، چون پزشکان خبرهای خوبی نداشتند و احتمال زنده ماندن هیدر را تا چند روز بیشتر نمیدانستند. برای همین، این زوج هر چه سریعتر دست به کار شدند تا لحظات خوشی را رقم بزنند. مراسمی که اشکهای زیادی را جاری کرد.و حالا، عکسهای این مراسم عروسی در فضای مجازی دست به دست میچرخد و همه با دیدن آنها واکنشی عاطفی از خود نشان میدهند.
کریستینا لی، یکی از دوستان هیدر است که در این مراسم حاضر بود. او عکسی از ازدواج دوستش را در صفحه اجتماعیاش به اشتراک گذاشته و زیرش مینویسد:
«از من خواستند این عکس را با مردم به اشتراک بگذارم. هیدر در لباس عروس در کنار مردی است که همیشه در رؤیاهایش دنبال او میگشت. او به آرزویش رسید! آنها به هم رسیدند! واقعاً معجزه بود که شاهد ازدواج این دو انسان دوست داشتنی بودم. به هر دوتایشان تبریک میگویم.»
دیوید میگوید: «این اتفاق مرا یاد آدمی میاندازد که از خط پایان دوی ماراتن یا چیزی شبیه به آن عبور میکند. هیچ کس فکر نمیکرد او موفق شود. او به همه ثابت کرد که آنها اشتباه میکنند و این عکسها همان حرفها را به زبان تصویر نشان میدهند.»
هیدر و دیوید در مه سال 2015 با هم آشنا شده و خیلی زود به زوجی جدانشدنی تبدیل شدند. آنها خیلی زود عاشق هم شدند.
در 23 دسامبر سال 2016، وقتی دیوید آماده میشد تا از دختر مورد علاقهاش خواستگاری کند، پزشکان (physicians)به هیدر اطلاع دادند که به سرطان سینه مبتلاست.
دیوید ادامه میدهد: «همان شب که پزشکان این خبر را به او دادند، من میخواستم از او خواستگاری کنم. به خودم گفتم این کار را میکنم و در این جاده سخت کنارش میمانم. گفتم که کنار هم این مسیر را طی میکنیم.»
او همان شب و زیر نور چراغ خیابان از هیدر خواستگاری کرد. لحظهای که خودش آن را فراموش نشدنی میداند.
پنج روز بعد، این زوج فهمیدند که سرطان سینه هیدر از نوع وخیم است. او مبتلا به نوعی از سرطان بسیار تهاجمی و پیش رونده شده بود. خیلی زود، زندگی آنها وقف درمان این بیماری شد.
در سپتامبر 2017، پزشکان به هیدر اطلاع دادند که سرطان(Cancer) به مغز او رسیده است. و دو ماه بعد، او برای نفس کشیدن به لوله تنفسی وابسته شد.
بسیاری از دوستان و اعضای خانواده فکر میکردند که این دختر بزودی چشمهایش را میبندد. اما هیدر یک جنگجو بود. او لحظه بهلحظه با این بیماری مبارزه میکرد.
دیوید میگوید: «او زن قدرتمندی بود. بسیار محکم بود. اگر فرد دیگری جای او بود، مدتها پیش از این دنیا میرفت. دکترها میگفتند ما نمیدانیم او چطور هنوز زنده است. تا این حد تعجب کرده بودند.»
کریستینا لی با قرار دادن تصویر دیگری از مراسم عروسی خاص این زوج در صفحه اجتماعیاش مینویسد:
«من به عشق این زوج غبطه میخورم. هیدر تا آخرین لحظه عمرش به دیوید عشق ورزید و دیوید هم لحظهای از عشقش به هیدر دست بر نداشت. آنها واقعاً برای هم آفریده شده بودند. هیدر عزیزم، بسیار دلتنگت هستیم. روزی که چشم هایت را بستی و از کنارما رفتی، زمین زیر پایمان یخ زد، اما عشق تو همچنان گرم در قلب هایمان هست. عشق تو و دیوید تا همیشه زنده است. از آن بالا مراقبمان باش تا روزی که نزد تو بیاییم.»
این زوج قرار بود 30 دسامبر عروسیشان را برگزار کنند. اما هشدار پزشکان باعث شد آن را جلو بیندازند. هیدر ناامید شده بود. دکترها گفته بودند هر چه سریعتر انجام شود، چون کسی از آینده خبر ندارد.
در روز 22 دسامبر و در بیمارستان، هیدر و دیوید بین اعضای خانواده و دوستانشان مراسم عروسی عاشقانهشان را جشن گرفتند.
کریستینالی عکس دیگری از هیدر را در کنار مادرش به اشتراک میگذارد. عکسی که در آن مادر دست دخترش را گرفته و عشقش را نثار او میکند. او زیر عکس این طور نوشته است:
«این عکس لیندا هیندسی مادر هیدر است که کنار او ایستاده. مادری که با لبخند عشق و امید را نثار فرزندش میکند. او با اینکه میدانست بزودی دخترش را از دست میدهد، اما مقاوم و امیدوار و با ظاهری شاد به دخترش زندگی میبخشد. قدرت او رشکبرانگیز است. یادم میآید، یکبار خودم در موقعیت بغرنج و آزاردهندهای قرار داشتم و هیدر به من زندگی بخشید. این دختر شبیه مادرش بود. هیدر!حالا کنار فرشتهها سال نو را جشن میگیری و میخندی. کریسمس مبارک دوست عزیزم.»
یکی از ساقدوشهای عروس، زن 36 ساله به نام کریستینا کاراس بود که چهار سال قبل با هیدر دوست شده بود و به سرعت به دوستان صمیمی هم تبدیل شده بودند. او میگوید: «هیدر دختری بود که همیشه امیدوار بود. او امید داشت که خوب میشود. او و دیوید امید داشتند. آنها طوری درباره این بیماری حرف میزدند که انگار چیز خاصی نیست. به امید آنها حسادت میکردم. به نگاهشان به زندگی حسادت میکردم. اما با تقدیر نمیشود جنگید. در روز آخر، همان روز عروسی، همه میدانستیم او میمیرد. کاملاً مشخص بود که بیماری او را از ما میگیرد.
او فقط زنده مانده بود تا با عشقش ازدواج کند. او برای عروسی زنده ماند تا با لبخند عشق از این دنیا برود و چشمانش را ببندد. ازدواج با مردی که دوستش داشت. لحظهای که بله را به دیوید گفت، آن هم با زبانی که دیگر جان نداشت، انگار داشت به مرگ میگفت که دور شو! من از تو واهمه ندارم! من از تو نمیترسم! چشمانش زندگی داشت. واقعاً روز عجیب و خاصی بود. مطمئنم هیچ وقت او و امیدش به زندگی را فراموش نخواهم کرد. هیدر تا آخر عمر در قلب من خواهد ماند.»
آخرین حرفهایی که هیدر به دیوید زد، کلمات پیمان مقدس ازدواج بود. گفت تا آخر عمر کنارش میماند. تنها 18 ساعت بعد، این دختر مقاوم از مبارزه با سرطان دست برداشت و چشمهایش را بست. او از دنیا رفت.دقیقاً یکسال بعد از روزی که دیوید از هیدر خواستگاری کرده بود و روزی که پزشکان به هیدر گفته بودند که به سرطان مبتلا شده است.
و در 30 دسامبر، روزی که قرار بود این زوج ازدواج کنند، دیوید با همسرش خداحافظی میکند و او را به خاک میسپارد. آن هم در کلیسایی که قرار بود آنجا با همسرش پیوند زناشویی ببندد.
دیوید در پایان حرفهایش میگوید: «او عشق ازلی و ابدی من بود و خواهد بود. او را از دست داده ام، اما این دوری و فراغ همیشگی نیست. روزی دوباره کنار هم خواهیم بود. هیدر بعد از تشخیص بیماریاش گفت: «من میخواهم به مبارزه ادامه دهم. تا آخرین لحظه عمرم این کار را میکنم.» او این کار را کرد و موفق شد و من هم قصد دارم همین کار را کنم و تا آخر عمر دست از مبارزه بر ندارم.»
نیم نگاه
آخرین حرفهایی که هیدر به دیوید زد، کلمات پیمان مقدس ازدواج بود. گفت تا آخر عمر کنارش میماند. تنها 18 ساعت بعد، این دختر مقاوم از مبارزه با سرطان دست برداشت
و چشمهایش را بست. او از دنیا رفت دقیقاً در 30 دسامبر، روزی که قرار بود این زوج ازدواج کنند، دیوید باهمسرش خداحافظی میکند و او را به خاک میسپارد. آن هم در کلیسایی که قرار بود آنجا با همسرش پیوند زناشویی ببندد.
«من به عشق این زوج غبطه میخورم. هیدر تا آخرین لحظه عمرش به دیوید عشق ورزید و دیوید هم لحظهای از عشقش به هیدر دست بر نداشت. آنها واقعاً برای هم آفریده شده بودند.